هدایت شده از کلام نور
♦️خاطرات حر انقلاب اسلامی♦️
عصر یکی از روزهای تابستان بود. زنگ خانه به صدا درآمد. آن زمان ما در حوالی میدان کوکا کولا در خیابان پرستار می نشستیم. پسر همسایه بود
گفت:از کلانتری زنگ زدند. مثل اینکه شاهرخ دوباره بازداشت شده
سند خانه ما همیشه سر طاقچه بود .تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل میرفتیم! مسئول کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود.
سند را برداشتم. چادرم را سرم کردم و با پسر همسایه راه افتادیم. در راه پسر همسایه می گفت: خیلی از گنده لاتهای محل از آقا شاهرخ حساب می برن روی خیلی از اونا رو کم کرده حتی یه بار توی دعوا چهار نفرو باهم زد.
بعد ادامه داد؛ شاهرخ الان برای خودش کلی نوچه داره.حتی خیلی از مامورای کلانتری ازش حساب می برن.
دیگه خسته شده بودم با خودم گفتم شاهرخ دیگه الان هفده سالشه. اما اینطور اذیت میکنه وای به حال وقتی که بزرگتر بشه
چند بار خواستم بعد از نماز نفرینش کنم اما دلم برایش سوخت. یاد یتیمی وسختی هایی که کشیده بود افتادم. بعد هم به جای نفرین دعایش می کردم.
وارد کلانتری شدم. با کارهای پسرم همه من را می شناختند مامور جلوی در گفت: برو اتاق افسر نگهباندرب اتاق باز بود .افسر نگبان پشت میز بود.
شاهرخ هم با یقه باز و موهای به هم ریخته مقابل او روی صندلی نشسته بود. پاهایش راهم روی میز گذاشته بود.
تا وارد اتاق شدم داد زدم و گفتم:مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن.
بعد رفتم جلوی میز افسرنگهبان. سند را گذاشتم و گفتم:من شرمنده ام بفرمایید
برگشتم وبا عصبانیت به شاهرخ گفتم:دوباره چیکار کردی؟؟؟
شاهرخ گفت:با رفقا سر چهارراه کولا وایستاده بودیم.چند تا پیرمرد با گاری هاشون داشتند میوه می فروختند.یکدفعه یه پاسبون اومد و بار میوهای پیرمردها رو ریخت توی جوب اما من هیچی نگفتم بعد هم اون پاسبون به پیرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل منم رفتم جلو!
همینطور تو چشماش نگاه می کردم .فهمیده بود ناراحتم. ساکت شد. سرش را انداخت پایین.
افسر نگهبان گفت: ایندفعه نیازی به سند نیست ما تحقیق کردیم و فهمیدیم مامور ما مقصر بوده . بعد مکثی کرد و ادامه داد: به خدا دیگه از دست پسر شما خسته شدم. دارم توصیه می کنم مواظب این بچه باشید. اینطور ادامه بده سرش میره بالای دار!
شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه کردم.
بعدهم گفتم: خدایا از دست من کاری بر نمیاد.خودت راه درست رو نشونش بده
خدایا پسرم رو به تو سپردم
عاقبت به خیرش کن
💫خاطرات شهید شاهرخ ضرغام به نقل از مادر شهید
#شاهرخ_ضرغام
#شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️ @light_mots
❣در مسیر نور؛در مسیر شهدا❣
#خانه_شهید15
#شبکه_دانش_آموزی15
#باب_الرضای_طهران
#کلام_نور
هدایت شده از کلام نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید شاهرخ ضرغام /حر انقلاب اسلامی
👌پیشنهاد دانلود
#شاهرخ_ضرغام
#شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️ @light_mots
❣در مسیر نور؛در مسیر شهدا❣
#خانه_شهید15
#شبکه_دانش_آموزی15
#باب_الرضای_طهران
#کلام_نور
هدایت شده از کلام نور
♦️سفر به مشهد♦️
《از خاطرات شهید شاهرخ ضرغام》
کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.
فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد.
آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.
#شاهرخ_ضرغام
#شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️ @light_mots
❣در مسیر نور؛در مسیر شهدا❣
#خانه_شهید15
#شبکه_دانش_آموزی15
#باب_الرضای_طهران
#کلام_نور
#موکبفرزندانحضرتزهراس
در جوار مزار #شهدا بوستان والفجر
آمادهی پذیرایی از
شما عزیزان هستیم
#عزاداری_مداحی_روضه
#چایخانه_حضرت
#اطعام
به مدت 3شب
جمعه/شنبه/یکشنبه
از ساعت ۱۸:۳۰ الی ۲۱:۳۰
کانال #شبکه_دانش_آموزی15
@student_media15
66.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
▣⃢ #گزارش_تصویری
#شهدا🌷
#شهید_آرمان_علی_وردی
#شمیم_یاس
#خانه_شهید
#شبکه_دانش_آموزی
#موسسه_فرهنگی_قرآنی_امیرالمومنین
🌹پندار ما این است که ما ماندهایم
و شهدا رفتهاند اما حقیقت آن است
که زمان، ما را با خود برده است
و شهدا ماندهاند.🕊
✾࿐༅🍃🌼🌸🌺🍃༅࿐✾
🔷برگزاری مراسم بزرگداشت سالروز شهادت شهید #آرمان_علی_وردی در مدرسه جوادالائمه (منطقه۱۵)
آرشیو برنامه ها👇
✅سخنرانی حاج آقا خطیب ارجمند
✅حضور همسر شهید علیدادی
✅اجرای گروه سرود شمیم یاس
✅مسابقه چالشی و اهدای جوایز
✅پذیرایی
#لا_حول_ولا_قوة_الا_بالله
زمان : ۶/آبان ماه
مکان. :مدرسه جوادالائمه
✾࿐༅🍃🌼🌸🌺🍃༅࿐✾
🌿
جهت عضویت در شبکه ی دانش آموزی
┏•━•━•━🌸 📖•🌸🌺°━•━•━•┓
╭┈┈┈┈┈────𝙟𝙤𝙞𝙣
╰┈➤ @student_media15
┗•━•━•━ 🌺°🌸•🌺•🌸°━•━•━•┛︎