#حق_الناس
سرگذشت واقعی
💫 #قسمت_چهارم
💠همه جریان رو برای اوستا رحمان تعریف کردم اوستا رحمان اشکهاشو پاک کرد استاد رحمان هم انسان پاک و با خدایی بود...
🔸و گفت آقا مهدی همونطور که خودت و همه میدونند حسن آقا خیلی آدم با خدایی بود حتی آزارش به یک مورچه هم نمیرسید ولی تو حساب کتابمون وقتی داشتیم جدا میشدیم 250 هزار تومن من رو نداد...
😔خیلی هم بهش گفتم که این ظلمه در حق من ولی ایشون جواب نداد دیروز هم خانوادش تو قبرستان جلومو گرفتند و به زور گفتند که باید حلالش کنم.....
💷ولی خودت میدونی حسن آقا یک آدم میلیونر بود و منم یک کارگر با پنج تا بچه و به این پول خیلی محتاجم هر چند که دیروز گفتم حلالش کردم ولی حلالیت که زورکی نمیشه که باید حق منو بچه ها مو بدن بعدش گفتم اوستا رحمان موندم اون یک نفر دیگه رو از کجا پیدا کنم....
😊گفت نگران نباش واسه همین فقط منو گفته چون من اون یک نفر دیگه رو هم میشناسم....
👌🏼اوستا رحمان گفت نگران نباش اون یک نفر رو هم من میشناسم پرسیدم تو رو خدا کیه جریان چیه...
😔بحث سر سه هزار تومن بود که باید حسن آقا به راننده سه چرخه ای میاد که نداده بود و اون راننده سه چرخه هم گفته بود باشه حسن آقا حقم رو نده ولی خدا شاهده سر همین سه هزار روی پل صراط حلالت نمیکنم.
😭اشک از چشام سرازیر شد خدایا ما چقد غافلیم و تو چقد حسابت دقیق ما چقد فراموش کاریم و تو چقد دانا و حکیم و عادل هستی.
😓از یک طرف هم ناراحت بودم که یک انسان باخدا همچون حسن آقا که تو این دنیا میلیونر بود تو اون دنیا کارش لنگ 253 هزار تومن خدایا چه درس بزرگی داری به من دانش آموز ابتداییت میدی...
🔸گفتم اوستا رحمان نگران نباش میرم با برادر ها و خانم حسن آقا حرف میزنم پول رو ازشون میگیرم تو زحمت اون سه هزار تومن راننده سه چرخه رو هم باید بکشی چون من نمیشناسمش....
😊با کمال میل قبول کرد منم شب رفتم خونه حسن آقا کلی مهمون داشتند ولی هر جور شده یکی از برادرای حسن آقا و خانمش رو صدا کردم اون یکی اتاق و کل خواب و جریان رو همونطور که تا الان برای شما دوستان تعریف کردم بازگو کردم..
😭هر دو خیس اشک شدند برادر حسن آقا و خانمش هر دو با بهم گفتند که 253 هزار چیه ما حاضریم میلیونها میلیون بدیم برای حلالیت طلبی حسن اقا
خیلی خوشحال شدم و رفتم خونه....
😔فردا استاد رحمان با ناراحتی تمام بهم زنگ زد گفت دستت درد نکنه آقا مهدی واسمون شر فرستادی دم مغازه گفتم منظورت چیه استاد رحمان گفت داداشای حسن آقا اومده بودند دم در مغازم کلی حرفهای تند و رکیک بهم گفتند....
😔و دوباره به زور ازم حلالیت گرفتند و ابرومو هم جلوی در و همسایه بردند و همه رو از موضوع آگاه کردند......
🌸 ادامه دارد....
🍃...@Sofreyedel...🍃