🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت66
موقع نماز صبح بود که به مشهد رسیدیم.
اتوبوس تا نزدیکی حرم رفته بود ولی بازهم یک مسیر کوتاه را خودمان چمدان به دست رفتیم تا به هتل رسیدیم.
- زهراجان بیابنشینیم.
این عموی من تا همه ی مسافرها را اتاق ندهد سراغ من و تو نمی آید پس با خیال راحت بنشین.
کنار نرگس نشستم و به آقا سید نگاه می کردم. هماهنگ کردن چهل تا مسافر هم سخت بود. کسایی که اعتراض می کردند را با نرمی جواب می داد. اصلا فکر نمی کنم ایشان هم عصبی شود آخر صدا و رفتار ملایمی که دارد دور از خشم و غضب هست.
به طرف ما می آمد. نگاه از او گرفتم و سر به پایین انداختم.
باز هم صدای ملایمش
- شرمنده ی شما معطل شدید بفرمایید اتاق ها طبقه ی دوم هستند.
- عموجان دشمنت شرمنده ما که عادت داریم مورد لطف شما قرار بگیریم.
- نرگس جان، خیلی خسته ام.
- این یعنی در کمال احترام نرگس جان
دنبالم بیا
باشه عموجان برویم ببینیم بدترین اتاق کدام هست که برای ما گرفته ای چون احتمالا اتاق های خوب هتل برای بقیه شده است.
داخل آسانسورشدیم نرگس رو کردبه من و گفت:
- زهراجان احتمالا عمو به احترام شما روزه ی سکوت گرفته و جواب من را نمی دهد واگر نه هر حرف من رابا شش حرف دیگر پاسخگو بود.
سید ناخداگاه سرش را بالا آورد و گفت:
- من، کاش بی بی بود و می گفت این نرگس خانم هست همیشه فاتح کل کل ها می شود.
سهم ما فقط سکوت هست.
به هردولبخندی مهربان زدم که نرگس با روی باز جواب لبخندم را داد ولی سید اصلا نگاهی به من نمی کرد و سرش دوباره به کفش ها ختم شد.
به این رابطه ی صمیمی حسرت می خوردم من به غیر از حاج بابایم هیچ وقت این صمیمیت را با کسی نداشتم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت67
وارد اتاق که شدیم بر خلاف تصورات من و نرگس اتاق بزرگ و دلبازی، برای ما گرفته بود.
من مشغول باز کردن چمدانم بودم.
نگاهم به نرگس افتاد که گوشی به دست روی تخت نشسته بود و به نظر کلافه می آمد.
شیطنتم گل کرد که رو به نرگس با چشم های ریز شده گفتم:
- نرگس جان هنوز نیامدیم دوستان دلتنگ شدن که پشت سر هم پیام می دهند؟
چشم بی بی روشن...
- نه بابا شانس من طرفدارهایم همه خواب هستند.
درگیر توصیه های مدیر کاروان هستم
کچل ام کرد...
هرچی تلاش کردم به زندگی اش برسد و نیاید فایده نداشت که نداشت.
کل پیام هایش در یک خط خلاصه میشود
بدون اطلاع من آب نخوری، تمام.
- حتماخیلی سختگیر هستند درسته؟
- کی؟عمو؟
- آره دیگه!
- نه بابا...
عمو خیلی هم پایه هست و خوش ذوق درک بالایی هم دارد به قول بی بی ترمز دستی من هم هست. کلا بچه ی خوبیه خدا برای بی بی حفظش کنه.
مثل بابا برقی همیشه در حال نصیحت و توصیه هست ولی کو گوش شنوا...
درست متوجه نمی شدم که کدام حرف نرگس جدی هست کدام شوخی لبخندی به حرفهایش زدم .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت68
یک خواب چند ساعته خستگی راه را کمتر کرد.
کم کم آماده شدیم که با نرگس به حرم برویم.
- زهراجان برای حرم چادر هم باید داشته باشی.
- ای وااای من که چادر مشکی ندارم!
- چادر سفید را بردار موقع ورود به حرم بپوش.
- چادری که بی بی به من هدیه داده بود را در کیف ام گذاشتم و آماده شدم که نرگس گفت:
- زهراجان چون حرم شلوغ هست و گوشی هم داخل حرم همیشه در دسترس نیست ممکن است همدیگر را گم کنیم برای احتیاط شماره ی عمو را هم داشته باش اگر من جواب ندادم بتوانی با ایشان تماس بگیری.
- نیاز نیست گم نمی کنیم...
- توصیه ی عموجان هست پس باید عمل کنیم.
نرگس شماره را گفت و من ذخیره کردم
- حالا به چه نامی ذخیره کنم؟
- بزن مامورمخفی بی بی جان
- میزنم حاج آقا...
- الان اگر عمو، اینجا بود مخالفت می کرد و می گفت:
- من هنوز حاجی نشدم!
با خنده گفتم:
- مشکل ما نیست یک حج هم بروند
من زدم حاج آقا...
با نرگس راهی حرم شدیم.
بازار خیلی شلوغ بود و مغازه های زیادی هم در راه بود نرگس تمام توجه اش به اطراف بود ولی من بیشتر برای رسیدن به حرم و کمی آرام شدن بی تاب بودم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت69
وقتی به ورودی حرم رسیدیم چادرم را پوشیدم و با افتادن چشمم به گنبد بود که متوجه شدم چقدر دلتنگم...
روبه گنبد عرض سلام کردم
و با تمام وجودم در دل از آقا کمک خواستم
آقا جان کمکم کنید ؛ رهای وجودم را فراموش کنم.
آقا جان کمکم کنید ؛ زهرای بچگی ام را پیدا کنم.
آقا جان کمکم کنید ؛ نگاه خدا را پررنگ تر از قبل روی زندگی ام حس کنم.
به اطراف که نگاه کردم متوجه تغییرات زیادی شدم.
صحن های زیادی درست شده بود از آخرین باری که به مشهد آمده بودم همه جا خیلی تغییر کرده بود و من کامل گیج شده بودم.
ولی نرگس خوب می دانست از کجا باید برویم. وارد قسمت خانم ها که شدیم از چند صحن گذشتیم و بعد از سوال کردن از خادمین ضریح رادیدیم .
دلم می خواست به ضریح امام بچسبم و ساعت ها دردو دل کنم ولی جمعیت زیادی بود.
- زهراجان حرم خیلی شلوغ است.
اگر خواستی برویم زیارت باید خیلی مراقب باشیم.
- نه من همین عقب می ایستم و زیارتنامه می خوانم فعلا فقط می خواهم ضریح را نگاه کنم. احساس می کنم هنوزخوابم.
من کمی عقب ایستادم و شروع به خواندن زیارتنامه کردم
-پس من هم این قسمت هستم تا نمازِ زیارت بخوانم.
دعایت تمام شد پیش من بیا تا همدیگر را گم نکنیم.
- باشه عزیزم قبول باشه.
- ممنون از تو هم قبول باشه
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت70
بعد از مدت ها خواندن دعا و زیارت برای من حسی وصف ناپذیری داشت.
من را جوری آرام کرده بود که تا کنون چنین آرامشی را حس نکرده بودم .
احساس می کردم سبک شدم نه غمگینم نه دلگیرم....
دلم برای صحن های شلوغ امام رضاتنگ شده بود.
دلم برای کبوترهای آقا پرمی کشید.
دلتنگ پنجره فولاد بودم.
کناره پنجره فولاد که رسیدم تمام غم های دنیا را به آن گره زدم.
مشغول دعا بودم که صدای خسته ی نرگس کنار گوشم آمد.
- زهرا جان ما چند روز دیگر هم هستیم بهتر نیست نفسی بکشیم دوباره برگردیم؟
این حجم از دعا به استجابت نمی رسد! بابا ؛ کم کم طلب کن بگذار بقیه هم شانس خودشان را امتحان کنند.
شما هفت پادشاه را خواب دیدید من داشتم کل ثانیه های سفر را با مدیر کاروان چک می کردم بعد هم به جناب بی بی گزارش می دادم.
خیلی خسته شدم رحم کن الان اجازه ی رفتن می دهی ؟
همان طور که اشک هایم را پاک می کردم به حرفهای نرگس هم می خندیدم که چه مظلوم التماس می کردتا برویم
- حالا چرا گریه می کنی بریم ان شاالله عصر دوباره برمی گردیم.
نرگس روبه گنبد کرد و گفت:
- یا امام رضا ما یک مرخصی ساعتی برویم ، به امید دیدار...
من هم در دل با امام مهربانی ها خداحافظی کردم و راهی هتل شدیم
توی راه تمام حواس نرگس به مغازه ها بود.
- خرید را دوست داری؟
چشمانش برقی زد و با ذوق گفت:
- خیلی
- خب چرا الان خرید نمی کنی؟
- نه مامور مخفی بی بی گفته موقع خرید باید خودش هم باشد. احتمالا برای گزارش به بی بی مجبوره است دنبالم بیاید.
دلم برای عموجان می سوزد یک روز کلافه کننده و کلی خستگی در انتظارش است.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸کجاست مادرم وقتی زمانه سخت میگیرد
وقتی که قلبم از بی انصافی آدمها
ترک برمیدارد😭
بغض که میکنم صدای جانم گفتن هایش
توی گوشم میپیچد برمیگردم و نیست
اشک میریزم و نیست
درد میکشم و نیست
و چقدر جای او خالیست🥺
🔹بدون مادر همه هم که باشند
انگار که هیچکس نیست
همه هم که تو را بخواهند
انگار که هیچکس تو را نمیخواهد
همه هم که نوازشت کنند
انگار که هیچکس ...
مادر همه است، همه آدم، همه دنیای آدم
من هم روزی داشتمش
من هم در آغوش مادرانهای بزرگ شدهام
🔸من هم پا به پای مادری تمام کوچههای
کودکی ام را دویده ام
بغض که میکردم دستان مادرانهای
برای اشکهایم آستین میشد
من هم روزی مادری داشتهام کسی که
شیطنتهای کودکانه ام را
به جان شیرینش میخرید
و من مشتاقانه تماشایش کردهام
وقتی با عشق خالصانهاش برایم
خوش طعم ترین غذاهایِ دنیا را میپخت
وقتی پارگی پیراهنم را میدوخت
وقتی همپای کودکیام مینشست
و همبازی ام میشد
و حالا نیست
🔹به یاد چهره مهربانش میافتم و بغض میکنم،
به جای خالیاش کنار بیقراریام
خیره میشوم و از درون هزاران بار میشکنم😭
🔸چقدر در میان جمع تنها و غریبم بدون او
چقدر بیکسم و چقدر غمگین و بی پناه
منی که دیگر کسی را ندارم برایم دعا کند
منی که حواسم نبود و فرشته ام را
به دورترین آسمان خدا فرستادند😭
میخواهمش و نیست
میجویمش و نیست
میگریمش و نیست😭
آی دنیا هر چه میخواهی به من سخت بگیر
من مادری ندارم که آه مادرانهاش
زمین گیرت کند🥺
ولی وای به حالت
وای به حالت اگر مادرم بفهمد😔
👌تقدیم به آنهائی که مادرانشان
زمینی نیست اما هوایشان را دارد
حتی از دورترین آسمان خدا😭😭😭😭
✨شادی روح همه مادران آسمانی صلوات✨🤲
🍃🥀اَلّلهُــمَّ صَـلِّ عَلـىٰ🥀🍃
مُحَمَّــ♡ـد وَ آل مُحَـ♡ــمَّد
وَ عَجِّــلْ فرجهم
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴هماکنون پرچم گنبد مطهر امام رضا علیه السلام نیز به احترام شهدای حادثه کرمان به رنگ عزا درآمد.😭😭😭
دعای امشب🤲❤️❤️
بارالها♥️
چون هر شب✨
قلبهای مهربان دوستانم را
به تو می سپارم،
باشد که با یاد تو✨
به آرامش رسیده
وفارغ از دردها و رنجها
طلوع صبحی زیبا را✨
به نظاره بنشینند..💙
آمیــن یا رَبَّ 🙏
🌸🍃همیشه شب را با
اندیشه ای مثبت به
پایان رسانید
✨ مهم نیست که چقدر
سخت گذشت،
فردا فرصتی تازه است
برای بهتر کردن آن💙
دوستان عزیزم❤️
شبتون پر از عطر حضور خدا
🌷برای شادی روح شهدای امروز گلزار کرمان ،یاد امام راحل، شهدا ،و علمای معظم امشب ۵صلوات عنایت بفرمایید🙏
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 إنَّـا لِـلَّـهِ وَ إِنَّـا إِلَـیْـهِ رَاجِـعُـونَ
شهادت مظلومانه تعدادی از هموطنان عزیزمان در حادثه تروریستی زائران گلزار شهدای کرمان تسلیت عـــــرض مینماییم😭😭
#کرمان_تسلیت #کرمان
#حادثه_تروریستی
#امام_زمان_تسلیت
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
عاشقانه شهدا😔😔
نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به همسرش
در آخرین روز زن
پیش از شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم، «فاطمه بضعه منی فمن اذاها فقد اذانی و من سرّها فقد سرّنی»؛ همسر گرانقدر عزیز و مهربانم حاجیه حکیمه عزیزم،
سلام علیکم؛
حقیقتاً ماندهام در پیشگاه خداوند که چگونه میتوانم در این روزهایِ قریبِ رفتن، حقَّ نزدیک به چهل سالهی شما را اداء کنم.امیدی جز به بخشش و محبّت پیوستهی شما و خداوند سبحان ندارم. روزت را تبریک میگویم و بخاطر این صبرِ چهل ساله دستت را میبوسم.
از خداوند سبحان طول عمر توأم با زندگی فاطمی برایت خواهانم و از اینکه اولین سال را در روز مادر بدون مادر به سر میکنی برایت صبر و برای آن مرحومهی مجاهد اجر و غفران الهی خواهانم.
همسر ناتوانت در اداء حق الهی خود،
«قاسم»
هفتم اسفند ۱۳۹۷
میلاد_حضرت_زهرا
و روز_مادر و روز_زن بر پیشگاه تمام مادران و همسران شهدا تبریک و تهنیت باد ...
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ
جهت تعجیل در فرج آقا امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿
رفیق شهیدم 🕊
❀
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
_
🌹فرازی از وصیت نامه حاج قاسم:
عزت دست خداست
و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید
ولی نیت شما، یاری مردم باشد
میبینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد.
حاج_قاسم 🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه ورود هواپیمای حاج قاسم به فرودگاه بغداد/"حضور مشکوک یک خودروی انگلیسی
🔹شبکه العهد عراق فیلمی را منتشر کرده که طی آن دوربین های فرودگاه بغداد حرکت خودروی متعلق به شرکت انگلیسی G4S را ثبت کردند که ورود شهیدان سلیمانی و المهندس را رصد کرده و دقایقی قبل از ترور تحرکات آنها را دنبال میکرده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟥🟥 شعر خوانی طوفانی حاج منصور ارضی در مجلس چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم و یاران با وفایش و یادبود شهید سید رضی موسوی😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱زیباست وقت دیدار با اهل بیت(ع) انسان خسته باشد مثل"حاج قاسم عزیز"😭😭🥀
حاج_قاسم💔
🌷شادی روح جمیع شهدا صلوات
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این پیام جانفداست
از حاج قاسم به مردم ایران... آخرین وصیت!
#حاج_قاسم
#شهید_القدس
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
آه یا زهرا ...
خبرها حاکی از پرپر شدنها بود یا زهرا
به میلادت ببین هنگامه سرخ شهیدان را
هنوز از انتقام سخت می گوییم و می خواهیم
بگیر از لشکر صهیون تقاص خون ایران را
کجایی حاج قاسم تا بخوانی شعر عاشورا
شبیه کربلا کردند از خون باز کرمان را
شعر : مهدی طهماسبی
#امام_زمان
#کرمان_تسلیت💔
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴