اللهم عجل لولیک الفرج_صوت الحزین (ضیاء) 0939470334706_14020809_جان_نثاران_امام_زمان_عج_مراسم_هفتگی.mp3
زمان:
حجم:
15.33M
⏯ #شور احساسی #حضرت_زهرا_س
🍃 قسم بده خدا رو این شب ها به چادر زهرا
🎙 #وحید_شکری
👌بسیار دلنشین
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
@Ya_Roghayyehخواب حرم - نریمانی.mp3
زمان:
حجم:
2.78M
🌴#شب_زیارتی_امام_حسین(ع)
🍃هیچی حالمو خوب نمیکنه الی حرم
🍃چقدر التماس کنم و بهت بگم آقا حرم
🎙 #سید_رضا_نریمانی
⏯ #استودیویی
🌙 #شب_جمعه
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
@emamzamanمداحی آنلاین - نماهنگ دورت بگردم - مجتبی رمضانی.mp3
زمان:
حجم:
5.25M
دور سرت بگردم
خیلی وقته تو حرمت سینهزنی نکردم..🖤
#شب_زیارتی
#مداحی 🥀
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
به جوونت جوون هامونو سامون بده ..♥️
#شب_جمعه
#استوری
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
@emamzamanYEKNET.IR - tak - fatemie 2 - 1402 - pouyanfar.mp3
زمان:
حجم:
5.56M
امیر ما امام ما العجل
حماسهی کلام ما العجل..
#امام_زمان
#دلتنگی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت91
به خانه که رسیدیم به اتاقم رفتم تا کمی استراحت کنم. هنوز درگیر لباسهایم بودم که گوشی ام زنگ خورد از کیف ام که بیرون آوردم اسم عموی نرگس را دیدم...
در سفر مشهد نرگس شماره ی عمویش را به من داده بود و من با نام حاج آقا ثبت کرده بودم.
یعنی بامن چه کار داشت؟
نفس عمیقی کشیدم تا به خود مسلط شوم و تماس را وصل کردم.
- الو بفرمایید
- سلام و علیکم خانم علوی
ای خدااا من چه جور جوابش را بدهم با این صدای لرزان
- بله بفرمایید
خیلی خونسرد و با آرامش سخن می گفت
مثل همیشه
مثل صدای گرمش موقع خواندن دعا
مثل صدای آرامی که زهرابانو خطاب ام کرد
شاید حس کرد من نشنیدم ولی شنیدم و دلم لرزید.
- خانم علوی امتیاز شما و خانم دیگری مساوی شده، قرار شد برای تعیین نفر اول و دوم قرعه کشی انجام دهیم
پس اگر برای شما امکان دارد امروز عصر به مسجد بیایید تا با حضور متقاضی دیگر قرعه کشی انجام شود.
درست وحسابی متوجه حرفهایش نمیشدم فقط گوش می کردم که گفتم:
- یعنی من برنده شدم!؟
- بله خانم علوی شما بدون هیچ غلطی به تمامی سوالات پاسخ صحیح دادید
یا زائر خانه ی خدا هستید یا
آقا امام حسین(ع)...
به شما تبریک می گویم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت92
خیلی شوکه شده بودم فکر می کردم مسابقه را خوب دادم نه دیگر تا این حد
با تعجب پرسیدم
- جدی می گویید؟
- بله خانم علوی
عصر حدود ساعت سه دفتر مسجد باشید.
التماس دعا
تشکر کردم و گوشی را قطع کردم.
شوک زده از اتاق بیرون رفتم، جلوی ملوک که روی مبل نشسته بود، نشستم و به ملوک گفتم:
- من برنده شدم...
خودش زنگ زد گفت...
عصر باید برم مسجد...
ملوک که چیزی از حرفهای من متوجه نشده بود لیوان آبی به دستم داد و پرسید
- خوبی زهرا؟!
چی شده؟
کمی از آب را خوردم و نفس راحتی کشیدم کامل برای ملوک تعریف کردم.
ملوک تبریک گفت و من را به بغل گرفت و میبوسید.
این اولین باری بود که مثل یک مادر واقعی من را درآغوشش غرق بوسه می کرد.
صدای زنگ گوشی ام آمد.
نرگس بود حتما خبر را شنیده بود.
تماس را وصل کردم
- الو نرگس
صدای گریه ی نرگس می آمد
- می دانستم بنده ی خوب خدایی...
خدا چه زیبا بین این همه تو را دست چین کرده،
زهرا جان از ته قلبم بهت تبریک میگم من را هم دعا کن.
این اولین باری بود که نرگس جدی صحبت میکرد. تشکر کردم که گفت:
من هم عصر به مسجد می آیم تا کنارت باشم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸