مداحی آنلاین - نشود بی سر و سامان دل من - رسولی.mp3
5.2M
🌺 میلاد_امام_جواد(ع)
🌼 میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)
💐 نشود بی سر و سامان دل من
💐با عنایات کریمان دل من
🎙 مهدی_رسولی
👏 سرود
👌فوق زیبا
💚❤️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠نذر شیر و روضه حضرت علی اصغر(ع)
❌برای بچه دارشدن بسیار مجرَّب
مشهور هست بین علما ی ما
که مرحوم آیت تبریزی میفرمودند😊👇
وقتی کارد به استخون رسید
سه تا روضه حضرت علی اصغرعلیه السلام پشت سرهم باشه بگیرید
صبح و روز و شب
۳۰ یا۵ یا ۲نفر یا.... باشند.
در مجلس یک ذکر مصیبتی بکنندبه هرزبانی بود
ولی منتهی درهمون مجلس شیر به اهل مجلس بدهند🥛
ببینید چه میکنه این آقازاده
عجیب مجرب هست....😍🤲
🔻برای دوستان وگروه هاتونم
بفرستید خداخیرتون بده☺️💗
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅چه کار کنیم بنده شیم؟!
👌روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام
🎙#استاد_مجتهدی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ناامیدت نمیکنه ...!
🎙#حاج_مهدی_توکلی
قالَ الإمام الجواد (علیه السلام) :
لا یَضُرُّكَ سَخَطُ مَنْ رِضاهُ الْجَوْرُ .
امام جواد (علیه السلام) :
كسی كه طالب رضایت خداوند متعال باشد ، دشمنی ستمگران، او را زیان و ضرر نمی رساند .
📙بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۳۹۰5،ح۴۲
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پناه_من | ۵۵ مائده
※ قند آب میشود در دل اهل ایمان،
وقتی خدا از «علی» علیهالسلام در قرآنش حرف میزند!
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️معاویه گوسفندانشان را میدزدید
رفحششا علی میخورد!
جنگ روانی عمروعاص علیه امیرالمؤمنین!
یک نکته انتخاباتی 👇
در قصه پر از غصه ی حکمیت ، عمروعاص به ابوموسی اشعری گفت:
تو رأی نده و من هم رأی نخواهم داد، تا با هم پیروز شویم!
ابوموسی با سادگی در انتخاب خود رأی سفید داد، ولی عمروعاص با نقشه قبلی به معاویه رأی داد و پیروز انتخابات شد.
مواظب عمروعاص های رسانه ای در این روزگار باشیم...
🔊نشرحداکثری باشما
🌺🍃🌺🍃
وعده_ما_حضور_خانوادگی_پای_صندوق_های_رای_اسفندماه_۱۴۰۲
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
014-Namahang-Sa-1705926745986.mp3
2.98M
ای امام مهربونم
تو جوونی منم جوونم
#تواشی_زیبا
🎙#حامدجلیلی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
#میلاد_امام_جواد
#میلاد_علی_اصغر
پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی
پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی
غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد
تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
ولادت امام جواد (ع)و حضرت علی اصغر (ع) مبارک باد
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
💠 امامـ جـواد عليه السلامـ
ثلاثُ خِصالٍ تُجْتَلَبُ بهِنَّ المَحبَّةُ: الإنْصافُ في المُعاشَرَةِ، و المُواساةُ في الشِّدّةِ، و الانْطِواعُ و الرُّجوعُ إلى قَلبٍ سَليمٍ.
سه خصلت است كه به وسيله آنها جلب محبت مىشود:
١. رعايت انصاف در معاشرت با ديگران،
٢. هميارى ديگران در سختى،
٣. برخوردارى از قلبى سليم و مهربان.
🌺
📚 كشف الغمّة، ج٣، ص١٣٩
🍃🌻🍃🌸🍃🌻🍃
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج🌹💚
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت126
در همان موقع دست مردی معجزه گر
آن مرد احمق عرب را به طرف خودش برگرداند و سیلی محکمی روی صورتش فرود آورد.
خیالم که راحت شد در امان هستم روی زمین نشستم و لحظه ای بالا را نگاه کردم و خدارا شکر کردم
فقط زیر لب گفتم:
- خدایا ممنونم که من را دیدی!
ممنونم که کمکم کردی!
نمی دانم چقدر گذشت و اطرافم چه اتفاقی افتاد فقط اکرم خانم را میدیدم که برای من لیوان آب قندی آورد و کمکم کرد تا به اتاقم بروم و روی تخت بنشینم.
- پرسیدم چه شد؟
هیچی عزیزم آرام باش
خدا را شکر آقاسید خوش موقع رسید و آن مرد عرب را خوب تنبیه کرد الان هم با مدیر کاروان و مسئول هتل صحبت می کنند.
ببخش عزیزم من باید تا دم اتاق با تو می آمدم شرمنده ام!
هیچی نگفتم بد جور ترسیده بودم و شوکه شده بودم.
ضربه ای که به در خورد نگاه ام را به آن سمت چرخاندم اکرم خانم در را باز کرد که آقاسید وارد شد.
خجالت می کشیدم نگاهش کنم سرم را پایین انداختم بعد از خداحافظی اکرم خانم با صدایی که گرفته بود گفت:
- تمام وسایلت را جمع کن.
نگاهش کردم و خواستم چیزی بگویم که گفت:
- فعلا هیچی نگو فقط وسایلت را جمع کن!
چاره ای نبود به حرفش گوش کردم و تمام وسایلم را جمع کردم و داخل چمدان گذاشتم تمام مدت سرش پایین بود و با کفشش به زیر پادری می زد.
می دانم عصبانی بود و احتمالا این چنین حرصش را خالی می کرد.
آرام صدایی که خودم هم به سختی شنیدم گفتم:
- من آماده ام
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت127
چمدانم را برداشت...
من هم پشت سرش به راه افتادم چند اتاق آن طرف تر در اتاق را باز کرد و با چمدانم وارد شد من هم داخل رفتم اتاق که نه سویت کاملابزرگی و دلبازی بود. منتظر بودم که برود تا در را ببندم که گفت:
اتاق برای شما...
دیدم چمدان دیگری هم توی سالن کنار کاناپه گذاشته شده
متوجه شد، من هنوز از محیط اطرافم درک کاملی ندارم.
همان طور که چمدانم را داخل اتاق می برد گفت:
- با مدیر کاروان صحبت کردم تا اتاق بزرگتری به ما بدهد شما توی اتاق راحت باشید کلید را هم پشت در گذاشتم...
الان متوجه شدم یعنی سید هم توی این اتاق می ماند.
خواستم چیزی بگویم
وسط حرفم پرید و گفت:
مگر من و شما به هم قول نداده بودیم که به تعهد بینمان عمل کنیم؟
چرا بدون اینکه به من بگویید از هتل بیرون رفتید؟
چرا مرد عرب باید تنها پیدایت کند و به خودش اجازه ی هر غلطی را بدهد.
تو امانتی... می فهمی؟
تا آخرین لحظه بی بی و مادرت سفارش کردند!
اگر بلایی سرت می آمد من چه باید می کردم؟
او می گفت و می گفت و من فقط در سکوت اشک می ریختم.
درست می گفت تمام حرفهایش درست بود
ولی من هم که مقصر نبودم بی انصافی بود این همه سر سنگین دعوایم کند.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت128
در بین حرفهایش نگاهم کرد و گفت:
- چرا حرف نمی زنید؟
فقط یک دلیل قانع کننده بیاور تا آرام شوم.
سرم را که بالا آوردم
عصبانیت و کلافگی سید را که دیدم.
فقط توانستم شکسته شکسته بگویم:
درسته... ببخشید... میشود بروم؟
و بدون معطلی به اتاق رفتم و در را بستم.
دیگر نمیشد آرام و بی صدا گریه کرد!
دلم بد گرفته بود. بلند زدم زیر گریه و با صدای بلند گریه کردم تا آرام شدم.
یک ساعتی گذشت...
سید بود که در اتاق را می زد
نمی خواستم جواب بدهم.
می دانستم بدون اجازه امکان ندارد وارد اتاق شود.
وقتی دید چیزی نمی گویم گفت:
- نهارتان را می آورم.
کل ناز کشیدنش همین بود؟
به خودم گفتم پس توقع بیشتر از این را داشتی؟
مگر ندیدی چند بار تکرار کرد که امانت هستی!
پس برای اینکه امانت دار خوبی باشد برای تو نهار می آورد نه چیز دیگری!
اصلا مگر قرار بود چیز دیگری هم باشد؟!
در دل به او حق دادم که عصبی باشد ولی حق نداشت برای من سر سنگین باشد.
این اتفاق ممکن بود برای هر خانمی پیش بیاید حالا درسته من هم مقصر بودم ولی الان نیاز به دلجویی داشتم نه کم محلی!
از شدت استرس و عصبانیت سردرد شدیدی داشتم، نمازم را هم نخوانده بودم.
بهتر بود تا سید نیامده وضو بگیرم و مسکنی بخورم ؛ قرص را خوردم و وضویم را گرفتم وارد اتاق شدم بعد از خواندن نماز کلی آرام تر شده بودم بهتر بود کمی استراحت کنم شاید حالم بهتر میشد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت129
بعد از مدتی که اتاق درسکوت بود با صدای ضربه ای آرام ؛ که به در خورد جا خوردم.
آقاسید بود که در می زدچیزی نگفتم که گفت:
- میشه در را باز کنی نهارتان سرد شد.
- بازهم چیزی نگفتم.
- دخترحاج آقا از وقت نهار گذشته ضعف می کنید!
آرام زمزمه کردم:
- چقدر برای امانت داری اش حرص می خورد.
صدایش کمی دلخور بود که گفت:
- باشه در را باز نکن!
فقط چیزی بگو بدانم حالت خوب است.
وسط حال خرابم، سردردم، لبخندی عمیق روی لبانم نشست. گناه داشت چیزی نمی گفتم.
خیلی آرام و خلاصه گفتم:
- خوبم
صدای الهی شکرش را شنیدم.
لبخندم کش بیشتری آورد که از دست خود عصبی شدم و پتو را روی سرم کشیدم وخوابیدم.
تاریکی اتاق نشان میداد چند ساعتی هست که خوابیدم. سردردم هم بهتر شده بود. بلند شدم چراغ اتاق را روشن کردم، پرده ها را عقب زدم دلم ضعف می رفت ولی نمی خواستم با آقاسید چشم تو چشم شوم.
با خودم درگیر بودم، چه کار کنم که
صدای آقاسید آمد:
دخترحاج آقا من دارم برای کاری میروم بیرون اگر بیدارید نهارتان را بخورید.
یاعلی...
چیزی نگفتم...
خوشحال از اینکه می توانم بعد از چند ساعت از اتاق خاج شوم.
صبر کردم وقتی صدای در آمد بلند شدم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸