eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
901 دنبال‌کننده
89.1هزار عکس
114.3هزار ویدیو
563 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به_وقت_ساعت_عاشقی یا علی بن موسی الرضا اومدم نگات کنم تو هم نگام کنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CWrubNQADeGRid3vWqdeFlV4uBb54rfiEVKalAAIwCQACv-igUhZ-VB-kRsbXLwQ.mp3
6.86M
⏯ استودیویی احساسی 🍃دورم ازت با اینکه تو نزدیک منی 🍃نزدیک تر از این رگ گردنی 🎙 محمدرضا_نوشه_ور 👌بسیار دلنشین 💚💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - میدونی کربلاتو من - جواد مقدم.mp3
7.61M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃میدونی کربلاتو من 🍃از ته دلم دوست دارم 🎙 🌷 🌙 💔😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔖 آیا واقعا گذاشتن نعل اسب در خانه و مغازه، برکت میاره؟! پاسخ دکتر عباس موزون 👈قابل توجه کسانی که سر در خانه و مغازه نعل اسب آویزان می‌کنند. ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ حرفایی که فکر نمیکردم رو آنتن زنده پخش کنن! علی زکریایی حتما حتما ببینید واین کلیپ رو از دست ندید لطفا نشر بدید ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا شده از انتظار حضرت خسته بشی؟ ☄️مهدویت در آخر الزمان☄️ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
⭕️قیامِ ناگهانیِ امام زمان 🌤امام زمان علیه السلام فرمودند: سعی کنید اعمال شما (شیعیان) طوری باشد که شما را به ما نزدیک سازد و از گناهانی که موجب نارضایتی ما را فراهم نماید بترسید و دوری کنید. امر قیام ما با اجازه خداوند به طور ناگهانی انجام خواهد شد و دیگر در آن هنگام توبه فایده‌ای ندارد و سودی نبخشد. عدم التزام به دستورات ما، موجب می‌شود که بدون توبه از دنیا بروند و دیگر ندامت و پشیمانی نفعی نخواهد داشت. احتجاج ؛ ج۲، ص۵۹۷ بحار الانوار؛ ج۳، ص۱۷۵ ✍تا دیر نشده بلند شو کاری انجام بده، هنوز بیخیال نشستین⁉️ برای رسیدن به امام زمانت چندشب خواب رو به چشمات حروم کردی⁉️ چندبار بخاطر رسیدن به امام زمانت از تفریحات گذشتی⁉️ از چند نفر حرف شنیدی ولی سخت ادامه دادی، تا بهشون بفهمونی تو قویتر از بهانه هایی شیعه امام زمان تنبل نیست همه‌ی ما درگیر مشکلات زندگی هستیم. منم، خیلی وقتا حرفای بقیه دلمو شکسته، اما کم نیاوردم و ادامه دادم هیچکدوم از اینها باعث نشده که پا پس بکشم از این اتفاقات، درسی گرفتم و به مسیرم ادامه دادم دنبال بهونه باشی، بهونه زیاده، اصلا خود خدا گفته: "لقد خلقنا الانسان فی کبد" ولی میون این رنجا و سختی ها هم گفته: "ان مع العسریسرا" بلند شو از جات خودتو به کار بگیر یادت نره که ازت میپرسن تو برای اومدن امام زمانت چیکار کردی⁉️ نیاد روزی که سرمونو از خجالت بندازیم پایینو: بگیم هیچی. مهدی جان؛ کم‌ سو شده‌چشمان‌ِ‌ من‌ از‌ گریه‌ٔ ‌بسیار من‌ مانده‌ام‌ و یادِ تو‌‌ و حسرتِ‌ دیدار... ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ ° 🔸تو‌ ‌نکن‌؛در عوض‌خدآ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه..🥰🌿 ° 🔹عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه..♥️🌙 ° 🔸دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌🌊💕 ° 🔹تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰🌌 بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن.. ° 🔸کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینے؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره..🌱 ° 🔹نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:مهدۍزهرا(عج)‌خیلی‌خوشکلتره بیخیال‌بقیه👌🏻✨ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
‌☁️⃟🌸¦⇢ حڪایت "عجیبے" است "رفتار" ما "آدم ها" "خدا" میبیند و "فاش" نمیڪند "مردم" نمےبینند و "فریاد" میزنند ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
#🖇تلنگر📗🌿 اگـه‌میبینے‌رفیقٺ‌داره‌‌; به‌راه‌ڪج‌میره‌بایدراهنـماش‌بشے؛ به‌عنـوان‌رفیقش‌مسئولےوگرنه‌ . . روزمحشـرپاٺ‌گـیره💔! اگه‌‌سڪوت‌ڪنےوکمکش‌نڪنے؛ همیـن‌آدم‌ڪھ‌داره‌‌خطامیـره . . روزحسـابرسےمیادجلوٺـومیگیره! میگه:‌ٺوڪھ‌میدونسٺے‌‌من‌دارم‌، اشٺباه‌میڪنم‌چــرا‌بهـم‌گوشزد‌نڪردے؟! چرادسٺمـونگرفٺے‌🥲🤝؟! ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت151 - زهرابانو انتخاب می کنید؟ نگاهم روی مرد کنارم و حلقه های روی ویترین رد و بدل میشد. من که در دل صد بار اعتراف کرده بودم که کنارش چه آرامشی دارم. می دانستم حسی که در دل جوانه زده چه حس پاک و پر شوری است. بهتر بود از طرف آقاسید هم مطمئن تر میشدم بعد به این حس دامن می زدم. تا اگر به بن بست خوردم کمتر اذیت شوم. پس بهتر بود کمکش کنم تا خودم هم به نتیجه برسم. بدون معطلی گفتم: - حتما برای دختر عمویتان می خواهید بخرید؟... من انتخاب کنم ؟ - کی گفتم برای دختر عموم؟ من گفتم برای شما! - من انگشتر زیاد دارم ممنون - انگشتر زیاد دارید ولی حلقه ندارید... - بعد حلقه را شما باید بخرید؟ - مگر همه جای دنیا مردها برای خانم ها حلقه نمی خرند؟ - یعنی هر مردی می تواند برای من حلقه بخرد؟ - غلط بکند هر مردی!.. فقط من که محرم شما هستم می توانم این کار را بکنم و شماهم فقط حلقه ی من را می توانید قبول کنید. - حتما بعد از سفر هم حلقه را پس میگیرید؟ نگاهم به نگاهش گره خورد! جوری که دیگر نمیشد این کل کل را ادامه داد... پس کوتاه آمدم وگفتم: - باشه انتخاب می کنم. ناچار چشمانم را گرفتم و به ویترین خیره شدم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت152 سرش را نزدیکم آورد و این نزدیکی بیش از اندازه بود ؛ این را متوجه شدم ولی تکان نخوردم و به روی خود نیاوردم مشغول دیدن انگشترها بودم که آرام گفت: - زهراجان... آرزو دارم حلقه ای را که انتخاب می کنید برای تمام عمر در انگشتت ببینم فقط اگر تو قابل ندانستی مجبورم پس بگیرم. حالا دیگر روی زمین نبودم این حسی که من داشتم دوطرفه بود؟ این یعنی من و او ؛ ما میشدیم؟ دیگر توان اینکه حرفی بزنم را نداشتم نمی خواستم زود حرف دلم را گفته باشم ولی خدا می دانم چقدر از این حرفش دلگرم شدم. چقدر انتظار چنین حرفی را می کشیدم فقط سرم را بالا آوردم که با نگاهش روبه رو شدم این چشم ها  به من آرامش خاصی میداد. من که چیزی نگفتم خودش پیش قدم شد و گفت بهتر است تا کنار هم هستیم از این انگشتر استفاده کنید بعد از سفر اگر پشیمان بودید... وسط حرفش پریدم... نمی خواستم بقیه ی حرفش را بشنوم خودم می دانستم انگشتری را که سیدجانم با عشق در انگشتم کند هرگز بیرون نمی آورم. - بهتره زودتر انتخاب کنیم. - چشم خانم هرچه شما بگویید. ساده ترین حلقه را برداشتم و ست همان انگشتر ولی نقره را آقاسید گرفت. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت153 آقاسید انگشترش را داخل مغازه دستش کرد و با ذوق نگاهش می کرد با لبخندی روبه من گفت: - خوشکله؟ - بله مبارک است. من نیز دلم می خواست سریع حلقه همسری ام را دستم کنم ولی خجالت می کشیدم دلم نمی خواست برداشت سبکی از رفتارم داشته باشد. منتظر نگاهش می کردم که گفت: - اجازه هست انگشتر را دستت کنم؟ - با جان و دل بله ای شیرین تر از عسل را گفتم. لبخندش دو برابر شد و آرام دستم را گرفت و حلقه را در دستم کرد. دستش را روی انگشتم نگه داشت و گفت: - امیدوارم تا لحظه ای که در انگشتت هست همراه و همسفر مناسبی برای تو باشم. جوابی ندادم! چه می توانستم بگویم منی که حرف دلم را ؛ زبانم قادر به گفتن نبود. من که خجالت و حیا  مانع میشد حرفم را بزنم! پس سکوت بهترین کار بود. باهم به هتل برگشتیم کلی خرید کرده بودیم ؛ خسته از این همه راه رفتن خواستم به اتاقم بروم که آقاسید گفت: - کجا؟ هنوز که من در مورد دختر عمویم چیزی نگفتم بمانید ؛ بشنوید ؛  بعد بروید. من که خیالم راحت شده بود بین او و دختر عمویش چیزی نیست گفتم: - نیازی نیست... - چرا نمی خواهید بشنوید؟ - چون گفتید: فقط ؛ دخترعموی شما هست. همین توضیح کامل بود. با ذوق تشکری کرد از این اعتمادی که به حرفهایش داشتم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت154 امروز صبح ؛ آخرین صبحی بود که در مدینه چشمم را باز می کردم. اول از همه نگاهی به حلقه ی تو دستم انداختم و لبخند صبحگاهی را مهمان لب هایم کردم. سریع بلند شدم تا برای رفتن به مسجد النبی آماده شوم. مثل همیشه آقاسید منتظر من بود. - سلام صبحتون بخیر - سلام زهراجان صبح شما هم بخیر اگر آماده هستید برویم تا از کاروان عقب نمانیم. - بله برویم... همراه کاروان به مسجد النبی رفتیم. نماز و دعای وداع را با زمزمه های دلنشین آقاسید خواندیم. برای آخرین بار نگاه طولانی به گنبد سبز پیامبر کردم. نگاهم سمت قبرستان بقیع کشیده شده از این همه غربت ؛ از این همه مظلومیت امامان اشک از چشمانم بی آنکه بخواهم می بارید. بعد از خوردن نهار در اتاق نشسته بودم که آقاسید اجازه ی ورود گرفتند چادرنمازم را سر کردم و با بفرمایید اجازه دادم. - زهرابانو شما تمام وسایل هایتان راجمع کنید و لباس احرام را بپوشید تا نیم ساعت دیگر همراه کاروان حرکت کنیم. - بله چشم لباس و چادر سفیدم را پوشیدم و چمدان به دست بیرون رفتم. آقاسید هم آماده و منتظر نشسته بود با این تفاوت که امروز لباس احرام به تن داشت. همراه کاروان با اتوبوس حرکت کردیم تا قبل از رفتن به مکه به مسجد شجره برویم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸