eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
904 دنبال‌کننده
89.6هزار عکس
114.9هزار ویدیو
563 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه به رسم عاشقان ❤️ دل بر هوایت می سپارم وجودم را به دست کربلایت می سپاریم 🕌 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام💚 ✨ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام_آقـا✋ کاش روزے بشوم کفترِ بین الحرمین بوسہ باران بکنم مرمرِ بین الحرمین صبحها ازسر سجاده سلامت ڪردم تا نگاهم کنے اے سرورِ بین الحرمین ان شاءالله خدابه زودی دعوتمون کنه السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خدا هر گناهی باشه به حسین می بخشه هیچکی نا امید نباشه به حسین میبخشه اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن 💚 🤲 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴رجب رشیدی‌نسب سال ۶۱ بعد از اصابت ترکش به سرش جانباز شد و دیگه خوابش نبرد چون از شدت جراحت رگ خوابش از بین رفته بود و تا الان ۴۱ ساله که نخوابیده. 🔹قهرمانهای زمان ما کسایی بودن که برای راحت خوابیدن ما خواب از سرشون پرید. 🔹فراموش نکنیم!.... امنیت اتفاقی بدست نیامده مدیون جانبازان وشهدا هستیم ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ دهه نودی‌ها حسینیه معلی را ترکاندند.... ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ شب ششم شعبان 🔸پنجشنبه ۲۶ بهمن ماه 🔹ساعت ۲۲:۳۰ شبکه سه سیما 🔹ساعت ۲۳:۱۵ شبکه قرآن سیما 🔸بازپخش روز بعد ساعت ۱۵ شبکه سه سیما ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضرب المثل تاریخچه ضرب المثل ، چه باران ببارد و چه نبارد ما بدبختیم مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا شو. مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم. مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست. مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت: چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم... ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ممکنه یکی از شخص این حقیر، خوشش نیاد؛ عیب نداره! 📌اگر ایران و امنیت کشورش رو دوست داره باید در شرکت کنه! 🎙به روایت رهبر معظم انقلاب ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤براتون در این ماه شادی اهل‌بیت 🌹یک دنیا خوشبختی ❤یک دنیا سلامتی 🌹یک دنیا عشق ❤یک دنیا آرامـــش 🌹یک دنیا ایـــمان ❤آرزومندم😊🙏 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 کفاره گناهان در ۵ دقیقه‼️ امام صادق علیه السلام: هر کس این سوره (جمعه) را در هر شـب جـمـعـه بـخـواند، کـفـاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. 📓 بحارالانوار، جلد۸۶، صفحه۳۶۲ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔴 ‌سلام امام زمانم 🔹‌دل هایمان را میدهیم 🔹‌دست تو ای مهدی زهرا 🔹‌تا در غربت دنیا نگیرد ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرنده ای که در مسجدالحرام با شنیدن صدای اذان اینگونه سجده می کند یاد شعر معروف سعدی افتادم که دوش مرغی به صبح می‌نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش گفت باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح‌گوی و من خاموش ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 شبهای جمعہ با روضه خانگی🏴 التماس دعای فرج 🤲 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرزامحمدی - روضه بسیار جانسوز حضرت رقیه(سلام الله علیها) التماس دعای فرج 🤲 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست و ششم شروع کردم به پیانو زدن ،ذوق و خوشحالی رو تو چشماشون میدیدم ،اشک تو چشمام جمع شده بود بعد از تمام شدن آهنگ از بچه خواستم بخونن  منم با آهنگ همراهیشون میکردم  بعد از تمام شدن آهنگ همه با خوشحالی میپریدن هوا و دست میزدن  نرگس: واااییی رها ،فکرشو نمیکردم اینقدر تاثیر داشته باشه  ممنونم که کمک کردی - خواهش میکنم به همراه نرگس رفتم داخل دفتر نشستیم  نرگس: خوب خانم معلم ،از کی قرار داد ببندیم -یعنی چی؟ نرگس: خوب واسه آهنگ زدن واسه بچه ها، بیا همینجا کار کن ،حقوق هم میدیم بهت... - من با دل و جونم براشون آهنگ میزنم ،دستمزدی نمیخوام نرگس: پس میخوای باقی الصالحات باشه برات. - یعنی چی این حرف؟ نرگس: هیچی بابا ،عربیت هم نم کشیده... راستی یه چیزی میخواستم بهت بگم - جانم بگو  نرگس: چند وقتیه،داداشمون تو خودش نیست ،گلوش جایی گیر کرده ،سرنخاشو پیدا کردم ،رسیدم به تو.. ( شوکه شده بودم ،اصلا باورم نمیشد ،آقا رضا ،من ،نه نه امکان نداره حتمن نرگس بد فهمیده) نرگس: الوووو کجایی تو ،تو هم که مثل داداشمونی... - نرگس جون ،حتمن اشتباه فهمیدی تو ،شاید دلشون پیش یه نفره دیگه باشه ! نرگس: یعنی میخوای بگی من خان داداشمونو نمیشناسم،نه خواهر دلش و باخته به تو ،البته این حیاش نمیزاره حرف دلشو بزنه ،ولی امشب حتمن ازش میپرسم،البته اول از تو بپرسم ببینم تو هم خوشت میاد از داداش ما یا نه - نمیدونم چی بگم نرگس: هیچی ،پس مبارکه.. - وااایی از دست تو نرگس ،هنوز که چیزی معلوم نیست... نرگس:خیلی خوبم معلومه ،پاشو بریم بگم یه اتاق واسه زنداداشمون آماده کن ... رفتیم سمت راه رو... یه صدای داد و بیداد شنیدیم  بدو رفتیم سمت حیاط  باورم نمیشد ،نوید بود،تعقیبم کرده بود  با نگهبان یقه به یقه شده بود  نرگس: چه خبرتونه،کانون و گذاشتین رو سرتون... نوید( یه نگاهی به من انداخت) پس بلاخره برگشتی! خوبه! ظاهر جدیدت هم خوبه !میپسندم.. نرگس: یعنی چی آقا؟ بفرمایید بیرون تا زنگ نزدم به آگاهی - نرگس ،نویده! نرگس: میخواد هرکی که باشه باشه! اینجا بچه ها با صدای بلند حساسن ،جناب با شمام میرین یا زنگ بزنم پلیس بیاد .. نوید: رها بیا بریم، خودت میدونی که قاطی کنم چی میشه،پس با زبون خوش بیا بریم  نرگس: رها با شما هیچ جا نمیاد - باشه میام  نرگس: رهااا؟ - تو نمیشناسیش، از دستش هر کاری بر میاد ،نگرانم نباش،فقط این سویچ ماشین مامانمه ،بیزحمت ببر ماشین و تحویل بده ،بگو با نویدم ،خداحافظ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست و هفتم از کانون داشتیم بیرون میرفتیم که آقا رضا با اقا مرتضی اومدن سمت کانون بدون هیچ سلامی از کنارشون رد شدیم ،اشک از چشمام سرازیر شده بود ... نوید: بافریاد گفت سوار شو... سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم  با تمام سرعت حرکت کرد،کنار دستش هم چند تا شیشه مشروب بود ،شروع کرده بود به خوردن .... کم کم تعادلشو از دست داده بود  ترس تمام وجودمو گرفته بود  از شهر خارج شدیم - کجا داریم میریم؟ ( با دستش محکم زد دهنم ،دهنم پر خون شد) نوید: خفه شو تو ،کدوم گوری بودی تا حالا ،نگفتم که گیرت میارم ،نگفتم چالت میکنم ( گریه ام گرفته بود، فقط از خدا خواستم کمکم کنن ،خدایا همین الان جونمو بگیر ،تا به دست این کثافت بی آبرو نشدم ) نزدیکای غروب بود که رسیدیم همون باغی بود که اون شب اومده بودیم ،از ماشین پیاده شد ،در رو باز کرد ،ماشین و برد داخل، بعد رفت در رو بست... اومد سمت من به زور منو از ماشین پایین برد  در و باز کرد ،  اینقدر خورده بود ،تعادل راه رفتن هم نداشت  چادرمو از سرم کشید انداخت داخل استخر  دستمو میکشید و باخودش داخل ویلا برد  من هی داد میزدم و کمک میخواستم ولی دریغ از یه نفر احساس کردم دیگه تمام شد ،دیگه زندگیم به آخر رسید، خدایا خودت شاهدی که من هیچ وقت خودمو در مقابل کسی به حراج نزاشتم.... خدایاصدامو نمیشنوی چرا !  خدایا تو را جان آبروی زینبت ،در کربلا آبرومو حفظ کن... یه دستش مشروب بود و با یه دستش منو میکشوند ،منو انداخت روی مبل  بلند شدم از جام نفس نفس میزدم  نوید می اومد جلو و من میرفتم عقب تر  نوید: نگفتم صداتو یه جوری میبرم تا آخر عمر حرفی نزنی ،البته دیگه امشب آخر عمرته ،همینجا داخل همین باغ چالت میکنم کسی نمیفهمه... - تو رو خدا بزار برم... من که گفتم به درد تو نمیخورم... نوید: چقدرم با حجاب تو دل برو تر شده بودی  اومد سمتم و منو به دیوار چسبوند ،دهنش بوی کثافت میداد... چشمام بسته بودم جیغ میزدم  ناگهان هولش دادم ،صدایی زمین خوردن شنیدم ،چشمامو باز کردم ،دیدم سره نوید به میزی خورده و از حال رفته بود،ازسرش خون میاومد. گریه ام شدت گرفت روسریمو برداشتم سرم کردم با سرعت از خونه زدم بیرون و رفتم سمت ماشین از داخل کیفم موبایلمو برداشتم تنها کسی میتونه کمک کنه نرگس بود شماره نرگس و گرفتم  نرگس: الو رها، الووو ، صدای گریه ام بلند تر شده بود.. اصلا نمیتونستم حرف بزنم  نرگس: رها تو رو خدا یه چیزی بگو ،خوبی؟ - نرگس،فک کنم مرد... نرگس: کی مرد ،چه اتفاقی افتاده ؟ - ترو خدا بیا اینجا نرگس... من میترسم ... نرگس: آدرسو بفرست بیایم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تسبیح فیروزه ای💗 پارت بیست وهشتم آدرسو واسه نرگس فرستادمو خودم داخل خونه نرفتم ،بیرون نشسته بودمو گریه میکردم  دوساعتی گذشت  رفتم سمت جاده  منتظر شدم که یه ماشین دیدم ،کنارم ایستاد ،نرگس و آقا رضا پیاده شدن  نرگس و بغل کردمو گریه میکردم  نرگس: آروم باش عزیزم ،چی شده - نمیدونم ،فک کنم مرده  همه رفتیم داخل ساختمون  آقارضا: نبضش کند میزنه ،باید ببریمش بیمارستان  آقا رضا ،نوید و کشان کشان تا دم ماشین برد  آقارضا: نرگس ،تو رانندگی کن ،رها خانم شما هم جلو بشینین  آقا رضا و نوید عقب ماشین نشستن  تا برسیم بیمارستان صد بار مردم و زنده شدم  وارد بیمارستان شدیم  نوید و بردن اتاق عمل بعد چند ساعت دکترا گفتن به خاطر نوشیدن زیاد مشروب،و ضربه ای که به مغزش خورده ،نوید رفته تو کما ،معلوم نیست کی به هوش بیاد  نمیدونستم با شنیدن این حرف شاد باشم یا ناراحت  نرگس اومد سمتم: رها جان ،خدا رو شکر که واسه تو اتفاقی نیافتاده ،اون پسره هم حقش این بود ،میمرد نه اینکه الان تو کما باشه  نای حرف زدن نداشتم  شماره خونه نوید اینا رو به پرستارا دادم و به همراه نرگس و آقا رضا رفتیم سمت خونه  جونه پیاده شدن و نداشتم ،پاهام سست شده بود  با کمک نرگس از ماشین پیاده شدم  نرگس زنگ در و زد  در باز شد  مامان و بابا اومدن بیرون  با دیدنم مامان دوید سمتم  رفتم تو بغلش و گریه میکردم ، اینقدر حالم بد بود از نرگس و آقا رضا اصلا تشکر و خداحافظی نکردم آقا رضا و نرگس هم همه ماجرا رو‌ واسه بابا و مامان تعریف کردن  رفتم توی اتاقم و مامان یه مسکن خواب آور داد و خوابیدم چشمامو به زور باز کردم  نگاهی به ساعت روی میزم کردم  نزدیکای ظهر بود  صدای دراتاق اومد  در باز شد ،نرگس بود  نرگس: سلاااام بر خانم تنبل - سلام  نرگس: همین الان بگم بهت ،من کارمند یه خط در میون نمیخوامااا رها جان اومدم امروز بهت بگم ،بچه ها دلشون برات خیلی تنگ شده ،میگن کی میری براشون پیانو بزنی (اشک از چشمام جاری شد) نرگس: قربون اون چشمای عسلی خوشگلت برم ،خدا رو شکر کن  و اینقدر غصه نخور  تازه یه کادو هم برات آوردم  بفرمااا - خیلی ممنونم  نرگس: دیروز بعد رفتنت ،رضا اومد ،وقتی بهش گفتم که نوید اومده بود اینجا، قیافه اش تا غروب تو هم بود نمیدونم چش شد...  نمیدونی وقتی زنگ زدی با چه سرعتی اومدیم اونجا ،دیشبم در موردت حرف زدم باهاش،فهمیدم که آقا عاشق شده - من به درد داداشت نمیخورم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸