توکّل یعنی خدایا من همه ی مسیرو نمی بینم؛
اما به تو و مهربونیت اعتماد دارم...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
قیمتِ یک پیتزای خوب با یک کتابِ خوب یکی است؛
📚
فرقِ آنها در طولِ مدتی است که می توانند ما را خوشحال کنند:
اولی یک رُبع و دومی یک عُمر
حیرت آور است که برای اغلبِ ما، آن یک ربع مهم تر است...👌🌱
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
ay-gole-kosar.mp3
4.04M
ای گل کوثر دلدار پیغمبر
دلبر عالم، ای نوبهار
گلعزار حضرت حیدر
آقای عالمینی جان حسینی
خورشید مشرقینی، نور دو عینی
تفسیر هل اتایی، مظهر صفایی
الحق که مجتبایی، قبلهی عطایی
ماه بی همتا، آینهی مولا
اولین یاس گلخانهی زهرا
یا ابالقاسم، ای رحمت دائم
اسم تو ذکر افطار هر سائل
ای گل کوثر دلدار پیغمبر
دلبر عالم، ای نوبهار
گلعزار حضرت حیدر
غنچهی عصمت، سرچشمهی حکمت
جان فدای تو ، آسمان بی کران
بخشش و رحمت، غنچهی عصمت
آقای عالمینی جان حسینی
خورشید مشرقینی، نور دو عینی
مهر مه صیامی، قمر تمامی
زهراترین امامی، یار ماه شامی
ای رخت چون ماه، ای دلبر دلخواه
سفره دار عشق، کریم آل الله
جان به قربانت، قربان احسانت
کی شوم آقا مدینه مهمانت
ای گل کوثر، آوای عالمینی
دلبر عالم، جان حسینی
ای گل کوثر، خورشید مشرقینی
دلبر عالم، نور دو عینی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۳۶)
#انتشارات_عهدمانا
واضح بود که آنها به دنبال کتاب بودند ؛ پس دست از سر او هم برنمیداشتند .
ستوان پرسید : « چه شده پدر ؟ حالتان خوب نیست ؟ » کشیش آهسته جواب داد : « چیزی نیست ؛ احتمالا باید فشار خونم بالا رفته باشد. » ستوان گفت : به هرحال ما پس از بررسی کامل موضوع ، مسأله را صورت جلسه می کنیم. امیدوارم بتوانیم سارق یا سارقان را دستگیر کنیم. »
ستوان که داشت با گوشهٔ سبيل بورش ور میرفت ، گفت : « امیدوارم که حالتان خوب شده باشد پدر ! » کشیش گفت : « بله بهترم ، باید قرص فشارم را زودتر می خوردم. » ستوان گفت : « البته حق با شماست ؛ سرقت از کلیسا و برداشتن پول امانتی که نزد شما بوده ، مسألهٔ کوچکی نیست. » ستوان شماره تلفن کشیش را یادداشت کرد . بعد دست او را به گرمی فشرد و با همکارش کلیسا را ترک کرد. حالا کشیش مانده بود با فکرو خیال هایی نگران کننده. ترسی عمیق وجودش را گرفته بود. در سال های طولانی زندگی ، هرگز درگیر ماجرای قتل و سرقت و پلیس نشده بود. به مرد تاجیک فکر کرد ؛ چهرهٔ سبزه و معصوم او را به خاطر آورد ؛ مردی که انگار مأموریت داشت کتاب را به دست او بسپارد و جان خود را در این راه از دست بدهد. پس باید با چنگ و دندان از کتاب محافظت کند ، از آن دو جوان قاتل ترسی به دل راه ندهد و توکل به خدا داشته باشد که مقدّرات بشر در دست اوست.
ادامه دارد...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۳۷)
#انتشارات_عهدمانا
کشیش خسته و درمانده به منزل رفت و ماجرای سرقت را به ایرنا گفت ؛ اما هیچ اشاره ای به ماجرای قتل مرد تاجیک و آن دو جوان روس نکرد. احساس می کرد کتاب گنجی بود که نامحرمانی به دنبال آن بودند ؛ گنجی که پای آن خون انسان بی گناهی ریخته شده بود. پس باید از آن به خوبی مراقبت کند و به کنه آن پی ببرد. مضمون کتاب قطعه یک جنگ ساده در یک برهه از تاریخ نیست ؛ باید در پس آن حقایقی نهفته باشد و شاید معنویتی که بی ارتباط با رؤیای آن شب نبود . ساعت و شب ، پشت میز کارش نشست و شروع کرد به خواندن کتاب.
به نام اللّه
آنچه مرا مجبور ساخت تا بر تحرير عمروعاص از واقعهٔ صفین تحریری بنویسم ، نوشته های سراسر دروغ و خدعه و نیرنگ پسر عاص است که در کنار ملعونی چون معاویه ، آن جنایت بزرگ را مرتکب شد. امروز که عمرم به درازا کشیده و هشتاد و چهار سال در سفرهٔ خدا روزی خورده ام ، بس وقایع تلخ و بزرگ را به چشم خود دیده ام که یکی از آن ها واقعهٔ صفین بود.
من آن روزها جوانی بیست و چهار ساله بودم و در رکاب مولایم علی با سپاه معاویه روبرو شدم.
به اصرار سلیم تصمیم گرفتم پینوشتی بر نوشته های عمروعاص بنویسم ، بلکه در تاریخ بماند و مظلومیت مولایم علی آشکارتر شود. آن روز سلیم مشتی اوراق پاپیروس مصری را به دستم داد و گفت که آنها را از یک مرد شامی خریده است. نوشته ها را با تعجیل خواندم. شاید وقوع جنگ ، فرصت نوشتن ادامهٔ وقایع را به او نداده بود.
ادامه دارد...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🌷💚🌷🕊️🌴