فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرهای از جریانات ز.ز.آ
و جانبازی آقای محافظ
⭕️ اگر آقا سید این حرکت را انجام نمیداد یک جنجالی در استان لرستان درست میشد!
شهید_مهدی_موسوی
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
عالیترین تقارنِ
تاریخ را نگر؛
کوثر،
به ساقی کوثر
رسیده است....🌱
سالروز ازدواجآسمانی امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها مبارکباد
❤️❤️
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
🔻نماز حضرت فاطمه علیهاالسلام در روز اوّل ماه ذی الحجّه
🔻مرحوم شیخ طوسی در «مصباح المتهجّد» می نویسد:
در روز اوّل ماه ذی الحجّۀ ، خواندن نماز حضرت فاطمه علیهاالسلام مستحبّ است. این نماز، مانند نماز امیرالمؤمنین علیه السلام چهار رکعت است، در هر رکعت یک بار سوره حمد و پنجاه بار سوره توحید. پس از نماز، تسبیح حضرت زهرا علیهاالسلام گفته شود و سپس این دعا خوانده شود:
🔻«سُبْحَانَ ذِي الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنِيفِ ، سُبْحَانَ ذِي الْجَلالِ الْبَاذِخِ الْعَظِيمِ ، سُبْحَانَ ذِي الْمُلْكِ الْفَاخِرِ الْقَدِيمِ ، سُبْحَانَ مَنْ يَرَى أَثَرَ النَّمْلَةِ فِي الصَّفَا ، سُبْحَانَ مَنْ يَرَى وَقْعَ الطَّيْرِ فِي الْهَوَاءِ ، سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا وَ لا هَكَذَا غَيْرُهُ».
📚مصباح المتهجد، ص۶۷۱/اقبال الاعمال، ص۶۳۱
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
بر ناب ترین وصلت عالم صلوات
اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد
و عجّل فرجهم و العن اعدائهم 🌱
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
🌿نماز پیش از ظهر در روز اوّل ماه ذی الحجّه
🌿 در روز اوّل ذی الحجّه، نیم ساعت پیش از ظهر، دو رکعت نماز خوانده شود؛
در هر رکعت یک بار سوره حمد،
ده بار سوره توحید، ده بار آیۀالکرسی، و ده بار سوره قدر
📕اقبال الاعمال، ص ۶۳۴
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـب ازدواج آسمـانی حضـرت امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها مبارک باد ...
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
در شب اول ذیحجه که هلال ماه با کرشمه خودنمایی می کرد
خورشید به خانه امیرالمومنین علی علیه السلام وارد شد
باد صبا همه را خبر رسانید که زیور ببندید ، نور با نور پیوست، و جهان روشن شد.
آسمان در گوشه ای از زمین، با ادب و احترام نشسته است ...
دو دریا بههم میپیوندند، دو دریای علم و حلم
امیرالمومنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام تا تمام جهان به خنکای وجود آن دو به ساحل آرامش برسد
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️جشن عروسی حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) ❤️
🌹بادا بادا مبارک به همه
عروسی علی(ع) و فاطمه(س) 🌹
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیوند جمال فاطمی و جلال علوی
یکم ذی الحجه سالروز پیوند آسمانی حضرت امیرالمومنین، علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک باد.
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
#دختر_شینا
قسمت : سی و یکم
فصل_هشتم
روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!»
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.»
گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.»
خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.»
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.»
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه.
ادامه دارد…✒️
دختر_شینا
قسمت :سی و دوم
فصل_هشتم
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو
سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم.
صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. جون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»
همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانه مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانه عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.»
همان روز تازه فهمیدم حامله ام. چیزی به صمد نگفتم.
ادامه دارد…✒️
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
🌸کاروان ستاره ها، امشب در زیباترین جشن عشق و سرور حاضرند قصر شادمانی، از استواری ایمان، برخود میلرزد. دستهای تقدیر، در پی شکوفههای اخلاصند و نسترنها، میآیند تا حضور زهرا و علی را جشن بگیرند.سالروز ازدواج حضرت علی «ع» و زهرا س مبارک باد.⭐⭐⭐⭐⭐⭐
🇮🇷🇵🇸
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴