📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت سیزدهم
▫️عامر پوشیده در کت و شلوار مشکی دامادی و پیراهن سفید، چند قدم آن طرفتر با تلفن همراهش مشغول صحبت بود و شاید کسی از دوستانش برای تبریک تماس گرفته بود که صورتش هرلحظه از خنده شکفتهتر میشد و سرانجام با هیجانی که به جانش افتاده بود، به سمت ما آمد.
▫️مادرم بالای سرم ایستاده و نورالهدی کنار من روی پله نشسته بود و عامر میخواست تنها با من صحبت کند که اشاره کرد نورالهدی برخیزد.
▪️هنوز نامحرم بودیم و فرهنگ سنتی خانوادهها اجازه نمیداد کنارم بنشیند که همان مقابل پله، روبرویم ایستاد و با چشمانی که از شادی برق میزد، مژده داد: «هدیه ازدواجمون قبل از عقد رسید!»
▫️و پیش از آنکه چیزی بپرسم، از خنده منفجر شد و با صدایی خفه فریاد کشید: «درخواستم برای دانشگاه میشیگان قبول شده!»
▪️مات و متحیر نگاهش میکردم و اصلاً نمیفهمیدم چه میگوید؛ فارغالتحصیل معماری بود و تا آن لحظه حتی یک کلمه از ادامه تحصیل در خارج از کشور حرفی نزده بود که به مِنمِن افتادم: «مگه... تو درخواست داده بودی؟... چرا به من چیزی نگفتی؟»
▫️صورت سبزهاش از شادی به کبودی میزد و نمیتوانست هیجانش را کنترل کند؛ مدام دور خودش میچرخید و کلماتش از شادی میرقصید: «واسه اینکه باورم نمیشد قبول کنن! یعنی هنوزم باورم نمیشه! یعنی واقعاً میتونم برم آمریکا و دانشگاه میشیگان درسم رو ادامه بدم؟! یعنی خواب نمیبینم؟! یعنی واقعاً بیدارم؟»
▪️او از حرارت آنچه باورش نمیشد، تب کرده بود و قلب من مثل تکهای یخ شده و سرما در تمام استخوانمهایم میخزید: «یعنی... یعنی میخوای بری؟»
▫️از اینهمه جنب و جوش و سر و صدا، توجه تمام اقوام به او جلب شده و من پلکی نمیزدم تا شاید حرف دیگری بزند و پاسخش، مسخره کردن من بود: «مثل اینکه نمیفهمی من چی میگم؟ مگه دیوونم که نرم؟ معلومه که میرم!»
▪️لباس عروس تنم بود و کنج صحن، منتظر خطبۀ عقدم بودم و نمیفهمیدم داماد این قصه چه میگوید که لبهایم به سختی تکان خوردند و از تمام حرف دلم، فقط دو کلمه بر زبانم جاری شد: «من چی؟»
▫️پیش از آنکه از اینهمه بیوفاییاش قالب تهی کنم، خندید و خواست پاسخم را بدهد که نورالهدی نزدیکمان آمد و با مهربانی خبر داد: «بلند شید! سید اومد.»
▪️بنا بود خطبۀ عقد توسط یکی از روحانیون سید آستان در همین اتاق کنج صحن خوانده شود و من هنوز منتظر پاسخ عامر بودم که خودش را کنار شانههایم رساند و زیر گوشم نجوا کرد: «مگه میشه بدون تو برم؟»
▫️اقوام همگی وارد اتاق شده بودند، نورالهدی بیخبر از آنچه من از برادرش شنیده بودم، اصرار میکرد عجله کنیم و باید تکلیف این سفر همینجا مشخص میشد که مستقیم نگاهش کردم و مصمم پرسیدم: «اگه من نخوام بیام، چی؟»
▪️جریان زندگی در نگاهش متوقف شد و رنجیدهتر از من بازخواستم کرد: «یعنی من همچین موقعیتی رو از دست بدم؟»
▫️تنها فرزند خانواده بودم که بعد از سالها انتظار و یک دنیا نذر و نیاز و توسل، خداوند مرا به پدر و مادرم داده بود و میدانستم تا چه اندازه به حضورم وابسته هستند.
▪️دلبستگی خودم هم به خانواده و وطنم کمتر از آنها نبود و نمیشد به این سادگی از همه چیزم بگذرم!
▫️حدود یکسال با عامر صحبت کرده بودم و در این مدت، حتی به اندازه یک کلمه به من اطلاعی نداده و حالا چند دقیقه مانده به عقد، خبر از سفری طولانی میداد و چطور میتوانستم همراهش شوم؟
▪️همان تماس تلفنی و خبر پذیرفته شدنش در دانشگاه میشیگان، سنگی بود که تمام آیینههای احساس و وابستگیمان را شکست و مراسم عقدمان به هم خورد.
▫️خانوادهها وساطت میکردند بلکه یکی از ما از خیر آنچه میخواهد بگذرد؛ اما نه او راضی میشد نه من!
▪️هر شب تماس میگرفت و ساعتها صحبت میکرد؛ عاشقانه تمنا میکرد و ترجیعبند تمام غزلهایش یک جمله بود: «آمال! باور کن من یجوری دوستت دارم که هیچکس تو این دنیا نمیتونه کسی رو اینجوری دوست داشته باشه! باور کن من بدون تو نمیتونم!»
▫️یک ماه تا پروازش بیشتر نمانده بود، در دریای عشقش در حال غرق شدن بود و به هر چه واژه به دستش میرسید چنگ میزد تا مرا هم با خودش به آمریکا ببرد و اعتراف میکنم در به دست آوردن دل من، به شدت مهارت داشت.
▪️هر شب که تماس میگرفت، تیغ مخالفتم کُندتر میشد و شکستن قفل قلعه قلبم راحتتر تا تیر خلاصش را زد: «به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتره، اگه نیای نمیرم!»
▫️شاید بلف میزد تا تسلیمم کند و همین بلف، پای ماندنم را لرزانده بود؛ میترسیدم دلبستگیام به عزیزانم و اصرارم برای نرفتن، او را از پیشرفتی که شایستگیاش را دارد، محروم کند و همین عذاب وجدان قاتل مقاومتم شده بود تا یک شب که پیش از تماس او، خبری خانه خرابمان کرد...
📖 ادامه دارد...
6.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 چشماتو ببند...
خیال کن الان کربلایی
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#شهید_القدس
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه اربعین از توست...
به مناسبت ایام اربعین حسینی
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی بهشت میوَزد
از کربلایِ تو...
به مناسبت ایام اربعین حسینی
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرامیداشت یاد شهید سلیمانی در مسیر پیادهروی اربعین
به مناسبت ایام اربعین حسینی
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
30.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرامیداشت یاد شهید سلیمانی در مسیر پیادهروی اربعین
به مناسبت ایام اربعین حسینی
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
29.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این صدای آشنا صدای تو بود
در تمام جاده جای پای تو بود
تصاویری از حال و هوای موکب بنیاد مکتب حاج قاسم و مسیر پیاده روی اربعین
به مناسبت ایام پیاده روی اربعین
موکب مکتب حاجقاسم، در عمود ۵۳۳ پذیرای زائرین اباعبدالله است.
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
پنج به علاوه یک بودیم،پنج نفر ما و یک نفر سردار.جلسه ی آن روز تا ظهر طول کشید.وقت ناهار شد،همگی میهمان سردار بودیم.
+همسرش غذای کرمانی پخته و فرستاده بود محل کارش.خودش دست به کار شد و سهم هر کداممان را توی بشقاب گذاشت.
سربازی که غذا آورده بود را صدا زد و قابلمه را داد دستش.
_این رو ببر برای ،بقیه به سرباز جلو در هم بده.
سرباز با خوشحالی قابلمه را گرفت. داشت از اتاق بیرون میرفت که
صدایش زد:« صبر کن!صبر ک!خودم تقسیم میکنم.»
_چند نفر هستید؟
_سرباز گفت:«دوازده نفر.»
دو دست پیاله پر شد از غذای خوشمزه محلی.سهم خود سردار هم فقط به اندازه ای شد که طعم غذا را بچشد.
راوی:شهید حسین امیرعبداللهیان
#خاطراتۍازحـاجۍ
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
3.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه اربعین از توست...🖤
به مناسبت ایام اربعین حسینی
#جان_فدا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴
هدایت شده از کانال سیاست دشمنان مهدویت
رفتی و نام تو
ز زبانم نمیرود.
هفته دولت هست
ای مرد بزرگ
ای انسان متواضع و مخلص
ممنون که سه سال شبانه روز
برای ما زحمت کشیدی
و در راه خدمت به این مردم.
سوختی...
و آخر کار
چه زیبا
در جوار مولایت
علی ابن موسی الرضا
برای همیشه
ماندگار شدی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
🇵🇸🇮🇷
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
🌴🕊🥀🕯🥀🕊️🌴