eitaa logo
کانال سیاست دشمنان مهدویت
1.8هزار دنبال‌کننده
136هزار عکس
179.2هزار ویدیو
817 فایل
پیشنهادات و انتقادات ⤵️ @seyedalii1401 سلام علیکم گرد هم جمع شده ایم تا در فتنه اکبر از یکدیگر چیزهایی یاد بگیریم و به مردم بصیرت دهیم وظیفه ما تولید محتوا ، و هوشیاری مردم در برابر فتنه های سیاسی دشمنان اسلام ومهدویت میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مݩ‌سخټ‌ݩمیگیࢪم‌، سخټ‌اَسټ‌‌جھـٰاݩ‌بۍټو.!! ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
«خادم پدر» از راه که رسید، بابا را برد حمام. بعد هم خودش لباس‌های حاج حسن را شست. نشست کنار بابا. دست‌های زمخت و چروک خورده‌اش را توی دست گرفت. سرش را پایین آورد و دستش را بوسید. بعد رفت پایین پای حاج حسن. جوراب‌های حاجی را درآورد. سرش را خم کرد و لب‌هایش را گذاشت کف پاهای بابا. ✍️ ابراهیم شهریاری 📚سلیمانی عزیز، ص۷۶ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خنـده‌اش‌معجزه‌اےبود، نمےدانستیݥ…∞•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در اغوشت پر از مهر است ای مرد مهربان ❤️ ↳|eitaa.com/O_S_A213
🎐 | 🏷 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: ▫️ ما حتما از این سختی عبور می کنیم. همون طوری که از فشار ها و مشکلات دیگه ای عبور کردیم از این مشکل عبور خواهیم کرد. اما این نیازمند دو مسئله است؛ یک اینکه ما صبر و همبستگی خودمان را حفظ کنیم و از دست ندیم، دو در اداره و مدیریت تلاش بکنیم. 🎐 نشر دهید و همراه ما باشید ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : اول 🔸صفحه: ۳۷_۳۸ 🔻قسمت: ۱۳ سرانجام جنگ تمام شد. بچه ام، بعد از جنگ، خیلی گوشه گیر شده بود. حال و هوای دیگری داشت. تنها جایی که بهش آرامش می داد، گلزار شهدا بود. ساعت ها می رفت، آنجا می نشست، دعا می خواند. سخت بود درد دلش را بفهمیم. می دانستم تمام آرزوش، شهادت بود؛ اما حتماً قسمتش نبود. ولی نمی شد که بیخیال زندگی بشود. به خودم قول داده بودم همین که از جبهه بیاید، دستش را می گذارم تو حنا. حالا می بایست به قولم عمل می کردم. می بایست دلش را به زندگی گرم می کردم. یک روز بهش گفتم ننه، دیگه هیچ آرزویی ندارم جز دیدن دامادیت. خندید و گفت ننه، چقدر دست پاچه ای؟! هنوز خیلی زوده که داماد بشم. گفتم آخه ننه، شاید عمر من و بابات کفاف نکنه. تو بچه ی اول منی. نذار آرزوی لباس دامادیت رو به گور ببرم. دوتا دستش رو گذاشت روی چشم هاش، و گفت چشم! حالا که داری لطف می کنی، اگه خواستی بری خواستگاری، اول و آخرش فقط یه جا برو. اگه شد که منت به من گذاشته؛ اگه نه، دیگه جایی نرو. گفتم خوب، بگو ننه! طفلک بچه ام، از خجالت، سرش را پایین انداخته بود. آخرش گفت طاهره، دختر خاله ام. گفتم: ننه، قربونت برم که حرف دل مادرت رو زدی! خوشحالم کردی با این انتخابت. چه کسی بهتر از دختر خاله ات؟ 👇 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :اول 🔸صفحه: ۳۹_۳۸ 🔻قسمت:۱۴ دیگه سنّی از من و باباش گذشته بود. همیشه سعی می کرد با وجود مشغله های کاری اش، به ما هم سربزند تا چیزی کم و کسر نداشته باشیم. همه ی بچّه هام ، خداراشکر سروسامان گرفته بودند. هر کسی دنبال کار و زندگی خودش بود. اگر آن ها دوسه روز یک بار می آمدند خانه مان، ازشان دلگیر نمی شدم؛ولی علاقه ی من و باباش به حسین، به قدری بود که اگر یک روز نمی دیدیمش ، فوری بهش زنگ می زدم که «کجایی؟!». محمد چند سالی می شد که چشم هاش مشکل پیدا کرده و کم کم نابینا شده بود. حسین خیلی ناراحت بود. وقتی می آمد ،می رفت کنار باباش می نشست، دست باباش را محکم می گرفت تو دستش، و می گفت: بابا، هیچ وقت از این که نابینا شده ای، ناراحت نشو! من هم مثل خودت هستم. این یکی چشمم رو هفت سال قبل عمل کردم؛ هیچی ازش در نیومد. اون یکی هم فرستادم تعطیلات. درد دوتایی مشترکه. نبینم بابای گلم غصه بخوره! 👇 ☫سیاست دشمنان مهدویت @syasatmahdaviyat 💎🍃🌷🍃💎 ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨