فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_یامناحسانهقدیم،حسین...(:♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاداش سلام به امام حسین(ع) 👆💫
همراه با #نکات_اخلاقی
#اعتقادی
#سبک_زندگی_شهدا
و مطالب مختصر و مفید از سخنرانان مطرح:👇
#استاد_عالی، #آیت_الله_بهجت، #استاد_شجاعی، #دکتر_رفیعی و...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
28.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 روایتی تکان دهنده از مدافعان حرم و شهدای خان طومان در سوریه
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
📷 عکسی کمتر دیده شده از شهید جوانمرد قصاب
🔹متروی تهران ایستگاهی دارد به نام #جوانمرد_قصاب
🔹این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
🔹می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه...!!
🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
🔹اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
🔹گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.»
🔹این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
⚘ ''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''#جوانمرد_قصاب'' است!⚘🌹🌹 🌹🌹
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شکر گذاری مادر شهید محمد قنبری
از عاقبت بخیری فرزندش
زن مگو مرد آفرین روزگار...
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
✍چهارشنبه شبها پای ثابت هیئت هفتگیشان بود
به خادم هیئت می گفت:
«اگه شهید هم بشم،حتما
روضه هات رو میام»😇
مسئول هیئت دو فرزندش را در اثر سانحه تصادف
از دست داده بود. بعد از این اتفاق، نوید هر هفته
بعد از پایان مراسم آنجا مینشست و با تک فرزند
باقی مانده مسئول هیئت شوخی میکرد و سر به
سرش میگذاشت
نویدی که بیشتر اوقات اهل فکر بود و سکوت، آنجا
نوید دیگری بود. میگفت، میخندید، شوخی میکرد؛
فقط به دلیل شاد کردن پدر و مادری که داغ دو جوان
بر سینه داشتند...💔
📌#بُرشی_از_کتاب
#همیشهدرکنارتهستم📚
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"اگر کار برای خداست گفتن برای چه"
🎙#شهید_حسین_خرازی
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
سلامٌعلىأرواحٍطاهرةٍأبتالموت
إلاشرفاًفاستُشهِدت ..
سلامبرروحوجانهایپاكیكه
چيزیجزشرفازمرگنخواستند
وشهیدشدند ...
#جان_فدا
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو به ارزوت رسیدی ...🖤🌱
#جان_فدا
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
اگردلمیبریجانا
روآبآشدڪهدلدآری
میآمدلبرآنالحق
بهدلبردنسزآوآری
#جان_فدا
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بۍشھـٰادت...
مࢪگباخُسࢪاݩچہفࢪقۍمۍڪند..؟!
#جان_فدا
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
.
خاڪ جبھه هنوز زمزمههایِ مناجات قنوتِ
عاشقانهترین نمازها را بخاطر دارد
قنوتی که ذڪرِ
"اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلڪ"
نخستین دعایِ آن بود...!!
#جان_فدا
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
.
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : دوم
🔸صفحه: ۵۰-۴۸
🔻قسمت: ۲۳
انگشتری اش را خیلی دوست داشت. روی نگین انگشتری اش حک شده بود: "لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار"
بعضی وقت ها می دیدم نگاهش که به انگشتری اش می افتد، دستش را بالا میبرد و نگینش را می بوسد. بعد بلند آهی می کشید و می گفت حتماً تا حالا صلاح نبوده.
می دانستم که این انگشتری، یک انگشتر معمولی براش نیست. یک بار پرسیدم حسین، خیلی انگشتری ات را دوست داری؟! گفت چطور مگه؟! گفتم خوب، میدونم. گفت آره؛ چون مزین به نام علی ست. گفتم: این رو که خودم میدونم. ماجراش چیه؟! آخه هر وقت بهش نگاه می کنی، حالت دگرگون می شه. یه چیزی هست که به من نگفته ای! شاید هم من غریبه شده ام که ...
خندید. گفت:
درست حدس زده ای. آخه یه ماجرایی داره. بعد از جنگ که تازه راه کربلا باز شده بود، دلم خیلی گرفته بود. حال عجیبی داشتم. داخل حرم، گوشه ای نشسته بودم. متوسل شدم به امام حسین (ع). زیارت عاشورا می خوندم. به سجده که رسیدم، با گریه گفتم خدایا، به حق امام حسین(ع) قسم ات می دم که شهادت رو نصیبم کنی. من هم می خوام سهمی داشته باشم. هی دعا می کردم. تو حال خودم بودم. یک مرد عرب اومد کنارم. خم شد، این انگشتری رو جلوم گذاشت. با یه لحن بین فارسی و عربی گفت ان شاء الله به آرزو و حاجت قلبی ات می رسی. یه انگشتری هم جلوی یه نفر دیگه گذاشت. طوری محو انگشتری شده بودم که به چهره ی اون مرد عرب نگاه نکردم. زمانی به خودم اومدم که اون پشتش به من بود. فقط دشداشه اش را دیدم. به دلم افتاد که دنبالش نکنم... این انگشتری، حدود ده پانزده ساله که با منه. می دونم که زمانی از من جدا می شه که من به آرزوم رسیده باشم. گفتم حسین، آخه آرزوی تو شهادت بوده! حالا کو جنگ؟! هیچ نگفت. میدانستم حسین، بیربط به چیزی دل نمی بندد. یک روز برای عروسی به سیرجان دعوت بودیم. ساعت چهار رفتیم سیرجان. ساعت یازده برگشتیم مهمان سرا. حسین عادت داشت قبل از خواب حتما وضو بگیرد و چند صفحه قران بخواند. آن شب هم با این که خسته بودیم، رفت وضو بگیرد. شاید یک دقیقه نشد که دیدم بدجور به هم ریخته. هی می گفت خدایا، چی شده؟! آخه مگه میشه! پاشدم، گفتم چیه، حسین؟! اتفاقی افتاده؟! گفت طاهره، نگین انگشتری ام نیست. از وابستگی حسین به انگشتری اش خبر داشتم. خواستم آرامش کنم. گفتم حالا که چیزی نشده. صبر کن. یا این جا توی اتاقه، یا حتما توی ماشین افتاده. سوئیچ ماشین رو بردار، برو روی صندلی ها و زیرشون رو خوب نگاه کن. من هم اتاق رو می گردم. نیم ساعتی هر دو گشتیم تا سرانجام نگین را پیدا کردیم.
#قسمت_اول👇
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
.
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: دوم
🔸صفحه: ۵۲-۵۱-۵۰
🔻قسمت: ۲۴
روحیه ی عجیب حسین، مرا متعجّب می کرد !
گاهی وقت ها می دیدم که چشم هایش اذیّتش می کند.
عادت به ناله وشکوه نداشت.
اگر دردی داشت، سعی می کرد از من و بچّه هاش مخفی کند.
نگرانش بودم.
کرمان، آب و هوای خوبی نداشت.
چندین بار به حسین پیشنهاد کردم که «زندگیمون رو ببریم شمال.
اونجا رطوبت داره و برای چشم هات خوبه. »
می خندید و میگفت «طاهره جان، ناراحت نباش!
من به اونجا نمی رسم که کسی بخواد دستم رو بگیره. ».
می گفتم «حسین، تورو خدا، ازاین حرف ها نزن!
به جان خودت، من طاقت ندارم. »
هر وقت فرصت پیش می آمد، سعی
می کرد از آینده ای حرف بزند که ممکن است نباشد.
من هم زود می گفتم «بی خیال!».
می خندید و سرم را می بوسید و می گفت: این،شتریه که در هر خونه ای می خوابه.
وقتی بی قرار و دل تنگ می شد، از حالات روحی اش می فهمیدم که باز دل پر دردی دارد؛ طوری که تحمّل سرکار رفتن هم ندارد.
اگر هم می رفت، زیاد طول نمی کشید و برمی گشت خانه.
یک روز ساعت یازده ظهر آمد خانه.
هنوز کفشش را از پاش در نیاورده بود، صدام زد «طاهره خانم، کجایی؟»
گفتم «جانم! آشپزخونه ام دارم ناهار می ذارم. »
گفت « می خوام برم مسافرت. »
پرسیدم «کجا؟!».
گفت «شیراز؛ فسا. »
پیش خودم گفتم: از حالت بیرون رفتن امروزت مشخص بود که باز یاد شهید جاویدی کردی؛ باز دل تنگ شدی!
این اوّلین بار نبود که حسین برای دیدار شهید جاویدی به شیراز می رفت.
می دانستم هیچ چیزی نمی تواند از رفتن منصرفش کند. از طرفی نمی توانستم او را با این وضع روحی اش تنها بگذارم.
گفتم «هم سفر نمی خوای؟».
گفت «چه هم سفری بهتر از تو؟».
گفتم « پس بیا ناهار بخوریم ،بعد می رویم. »
گفت نه!
وسایلت رو جمع کن.
وسایل احسان رو هم بردار.
وسط راه، ناهار می خوریم.
حسین ،همیشه آدم با حوصله ای بود؛ ولی هیچ کس حالش را زمانی که دل تنگ هم رزمان شهیدش می شد، نمی توانست بفهمد.
حدود ساعت شش عصر رسیدیم گلزار شهدای فسا، خانواده ی شهید هم آنجا بودند.
بعد از احوال پرسی دعوت کردند به منزل شان برویم.
حسین عذر خواهی کرد و گفت «بچّه ها منتظرن.
ما باید برگردیم. ».
با همدیگر خداحافظی کردیم.
یک زیر انداز با خودم آورده بودم.
از جعبه ی عقب ماشین برداشتم و کنار قبر «شهید مرتضی جاویدی» پهن کردم.
حسین خندید و گفت «با اون عجله ای که داشتیم ،یاد زیرانداز هم بودی؟!».
گفتم «می دونستم قراره دو ساعتی اینجا بشینی.
نمی شه که تمامش سرپا باشی. ».
نشست کنار قبر.
سلام کرد.
قرآنش رو از جیبش درآورد.
شروع کرد به خواندن قرآن ؛ بعد هم زیارت عاشورا.
من هم احسان را بغل کردم و گوشه ای نشستم ،قرآن خواندم.
گه گاهی به حسین نگاه می کردم.
زمزمه هاش رو واضح نمی شنیدم؛ اما می دیدم که به پهنای صورتش اشک می ریزد.
#قسمت_اول👇
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
.
✨
📚✨
✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨📚✨📚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا شرمنده ایم💔🥀
شهدا شرمنده ایم💔🥀😔
💚شادی روح سردار دلها حاج قاسم سلیمانی یه حمدو یه توحید بخونید 💚
🌟مقام معظم انقلاب امام خامنه ای🌟
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
#مولا_جانم
🍁تقصیر ماست اینکه بیابان نشین شدی
محروم مانده ایم ز درک حضور یار...
🍁ما از چه نیستیم شب و روز یاد تو؟!
وقتی که هست أفضل أعمال انتظار...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎
بنام مهربان خدای عزیزودوست داشتنی
1️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که صبحم را با نام زیبای تو آغاز می کنم.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت.
🌸🍃🌸🍃
2️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس مخاطبین ام هر لحظه با عشق و حمایت الهی ات به سمت موفقیت حرکت می کنند.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت
🌹🌹🌹
3️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که همه ما خوانواده ام عزیزانم در مدار برکت الهی ات قرار داریم.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت🌴🌴🌴
4️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که قلبم با وجود شکر و سپاس تو آرام می گیرد.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت
☘🌼☘🌼
5️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که نفس هایم با وجود شکر و سپاس تو، جریان زندگی را دنبال می کند.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت
💐💐💐
6️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که اهدافم با حکمت تو یکی پس از دیگری محقق می شود.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت🌼🌱🌟🌱🌼
7️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که قدم هایم با قدرتت مرا به سمت خیر و برکت رهنمون می سازد.
خدایا شکرت. خدایا شکرت. خدایا شکرت
🌟✨🌟✨🌟
8️⃣خدایا هزاران بار شکر و سپاس که دستانم را قدرت الهی ات حمایت می کند تا زیباترین نقش ها را
☫سیاست دشمنان مهدویت
@syasatmahdaviyat
💎🍃🌷🍃💎