#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_هشت
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
⚜وقتی میدیدم مدام پی کارهای مسجد و هیئت و بسیج است، سعی میکردم به ازدواج راغبش کنم بلکع کمی آرام بگیرد.
⚜هر کس را پیشنهاد میدادم رد میکرد.😔
⚜ تا اینکه یکروز که از سرکار به خانه آمدم، دیدم مصطفی خانه است و تسبیح به دست مدام استخاره میگیرد و خوب میآید. گفتم: «باز چی شده که استخاره میگیری؟»⁉️
⚜کمی اینپاوآنپا کرد و به درودیوار نگاه کرد و بعد هم گفت: «بابا راستش رو بخواین میخوام ازدواج کنم!»
⚜از حرفش ذوقزده شدم.😄 سریع روی مبل کنارش نشستم. میخواستم تا تنور داغ است نان را بچسبانم. برای همین گفتم: «این که مشکلی نداره این همه دختر خوب توی فامیله!»
⚜ سری تکان داد و گفت: «کسی که من میخوام از فامیل نیست!»
⚜ازش پرسیدم: «مگه دیدیش؟»❓ جواب داد: «نه، اما همسایهس!»
⚜ گفتم: «تو که ندیدی و باهاش صحبت نکردی، پس چطور انتخابش کردی؟»🤔
⚜ از حرفهایش متوجه شدم که اهالی مسجد، سمیه خانم را معرفی کردهاند.
⚜روز عروسی در سالن به جای خواننده، مداح آورد. یکی از دوستان هم کمی برایمان شعبده بازی کرد.
⚜فیلمبردار هم شاکی بود که مصطفی اصلا برای عکسگرفتنها همکاری نمیکند.😡 به مصطفی که غر میزدم «این چه وضعیه»، میگفت: «نمیتونم ادا دربیارم. من همینطوریام!»
⚜با پول کادوهای عروسی توانست با پدرخانمش در کار فروش برنج شریک شود.بعد از مدتی هم پیشنهاد داد که یک عمده فروشی برنج و چای بزنیم.
⚜ کارش خوب پیش میرفت تا اتفاقات سال ۱۳۸۸ پیش آمد و مصطفی دیگر در مغازه بند نشد. همین شد که کسبوکارش از سکه افتاد و مجبور شدیم مغازه را جمع کنیم.
⚜ در تمام کارهای اقتصادی دو نکته را همیشه در ذهن داشت:
✅ یکی توسعهی کار فرهنگی و دیگری کمک به فقرا.
⚜ وقتی تصمیم به کاری میگرفت، خوب آن را بررسی میکرد، بعد میآمد طرحی کلی از آن را برایم ارائه میکرد و راغبم میکرد تا در کارهایش به او از نظر مالی کمک و مشورت بدهم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
💠🌾💠🌾💠 #اطلاع_رسانی خدمت اعضای محترم.... شهدارا یاد کنید و گرامی بدارید.... #منتظرتون_هستیم 🌺🌺🌺🌺 #ال
آدرس مراسم:آمل،میدان ۱۷شهریور،دریای ۱۳
💠 روز #مباهله پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله 💠
💠 خاتم بخشیدن در حال ركوع توسط امام اول شیعیان و جانشین بلافصل پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، امام علی علیه السلام 💠
💠 نزول آیه هل اتی در شأن اهل بیت علیهما سلام 💠
👈اعمال روز مباهله👉
👌روز بیست وچهارم ذی الحجه بنابر مشهور روزی است که مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران در آن اتفاق افتاده است و نیز در این روز بود که حضرت امیرالمؤمنین در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آیه «انما ولیّکم الله» در شأن ايشان نازل شد.
👈در این روز چند عمل وارد شده است:
💫اول: غسل؛
💫دوم: روزه؛
💫سوم: دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است در وقت
و کیفیت و ثواب؛
💫چهارم: خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است؛
💫پنجم: بخواند دعایی را که شیخ و سید روایت کرده اند
بعد از دو رکعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار و اول آن
✨«الحمدلله رب العالمین» است
و شایسته است در این روز تصدق بر فقرا به جهت تأسی به
مولا امیرالمؤمنین و زیارت کردن او و بهتر از همه زیارت ها
در این باب زیارت جامعه است.
📚 مفاتیح الجنان
🌷عید مباهله بر شما مبارک🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨استقبال از اکران فیلم به وقت شام در بغداد
💠 واکنش جالب عراقیها به پخش سرود ملی ایران در سالن
@syed213
#دروغ_نامه_شرق
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_نه
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💫 مدتی که در هتل المپیک مشغول بود، نزد همکارش زبان انگلیسی میخواند. در عرض کمتر از یک ماه پیشرفت قابل توجهی کرده بود.👏 طوری که همکارش فکر میکرد میخواهد برای ادامه تحصیل به خارج از ایران برود.
💫 مصطفی به سوریه رفت و این دوستش هر بار که مرا میدید، میپرسید: «آقای صدرزاده از پسرتون چه خبر؟»❓من هم به شوخی میگفتم: «رفته خارج از کشور!»😉
💫 این بنده خدا هم فکر کرده بود برای درس و کار و تفریح رفته. تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. 🌹 در هتل همه متوجه شدند پسرم شهید شده است. همکارش آمد پیشم و گفت: «مگه نگفتید رفته خارج؟» به شوخی گفتم: «خب سوریه هم خارجه دیگه! فقط کار مصطفیراونجا دفاع از حرم حضرت زینب بود!»😊
💫 هر بار هم که میرفت، یک قسمت از بدنش مجروح میشد و برمیگشت.
💫 یک روز در آشپزخانهمان نشسته بود و داشت کمرم را ماساژ میداد و قربانصدقهی من و مادرش میرفت. 💕 بنابه عادت همیشهاش دستم را بوسید. ❣ من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: «باباجان، درسِت مونده، الان پدر دوتا بچه هستی، به اندازه خودت هم جنگیدی دیگه. این همه مجروحیت و ترکش توی بدنته. برو دنبال جانبازیت، و همینجا دوباره کسبوکار راه بنداز. بالاخره این بچهها هم به تو نیاز دارن!»
💫 همانطور که با دستانش کمرم را ماساژ میداد، زیر گوشم گفت: «باباجان، دنبال جانبازی میرم، دنبال درسمم میرم دکتر میشم، وزیر و نمایندهی مجلس میشم، اصلا رئیس جمهور میشم!»😄
💫 بعد گونهاش را چسباند به گونهام و گفت: «اصلا میرم شهید میشم، شمام پدر شهید!»💕
💫 آخر سر هم آمد روبهرویم ایستاد و خریدارانه نگاهم کرد و گفت: «راستی #چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میاد! »
💫 این حرفها را که میزد دلم میگرفت. من مو میدیدم و او پیچش مو.
💫 نمیدانستم در سوریه دقیقا چهکاررمیکند. این اواخر وقتی مدام میگفتیم «نرو، بمان»، حرفش این بود: «اونجا مسئولیت دارم و نمیتونم بمونم!»
💫 بعدها از میان حرفهایش فهمیدم فرمانده است، اما چیز زیادی از جزئیات کار برایمان تعریف نمیکرد.
💫فرمانده بودن و پست داشتن برایش مهم نبود که بخواهد دربارهاش حرف بزند🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
✨ رسول اکرم (ص) ✨
به کوچکی گناه نگاه نکن...
بلکه به بزرگی کسی نگاه کن
که از او نافرمانی کرده ای... 🌺
@syed213