#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_پنجاه_و_هشت
#فصل_چهارم_کتاب
#مصطفی_آینهای_صیقلخورده
#از_زبان_برادر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💠 تا چشم روی هم گذاشتیم همه بزرگ شدیم و رفتیم پیِ زندگیمان، اما هنوز در هر موقعیتی که پیش میآمد از دیوار صاف بالا میرفتیم.😉
💠 همین کارها و بازیهای عجیب و غریب با پسرم کار دستم داد و مهرهی گردنم آسیب دید. کارم به بیمارستان و اتاق عمل کشید.😔
💠 وقتی مرخص شدم حسابی روحیهام را باخته بودم، 😔 باید یکجا مینشستم و سرم را حرکت نمیدادم. دل مصطفی را میخواست. بمب انرژی بود این مرد... 😍
💠 چشمم به ساعت بود و گوشم به زنگ، اما انگار بیمعرفت خیال آمدن نداشت. 😔 دراز کشیدم و زل زدم به دیوار. چیزی شبیه بغض میان گلویم پیچید. از مامان مدام سراغش را میگرفتم و او هم تکرار میکرد که امروز چهارشنبه است و هیئت دارد. مگر میشد که نیاید؟!
💠 بالاخره صدای زنگ بلند شد،😍 صدایش زودتر از خودش وارد خانه شد: «پاشو خجالت بکش، اینقدر ننه من غریبم بازی در نیار. این سوسول بازیا به تو نیومده!»😉
💠 اومد کنارم نشست و گفت: «اصلا پاشو کولت کنم دور اتاق بچرخونمت!»😁
💠 آنقدر حرف زد و شوخی کرد که یادم رفت چقدر دلتنگ بودم. میان حرفها و شوخیهایش کتاب "ابراهیم هادی" را داد دستم و گفت: «اینو بخون!» 📔
بی حوصله نگاهی به کتاب کردم و گفتم: «تو که میدونی من حال خواندن کتابی که تهش تلخ باشه رو ندارم!» گفت: «این یکی فرق میکنه. داستان زندگی یک شهیده!»💕
💠 به خاطر مصطفی نصفش را خواندم اما کم آوردم، آخر مثل #ابراهیم_هادی شدن یکی مثل مصطفی را میخواست.🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
@syed213
🌹روايتى از شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)؛
«واسه چى مىرى #جبهه؟»
🔸گفت: «ما براى #خدا مىريم. حالا اگر #شهادت رو داد، كه داد. اگرم نداد كه، نداد ديگه، #افوض_امري_إلى_الله. هر چى خدا بخواد».
🔸بعد ادامه داد: «آدم هر كسى رو كه مىبينه از محبوبش يه بويى داره؛ #ابراهيم_هادى يا دوستاى ديگه يا شهداى ديگه، هر كى رو مىبينى يك بويى از #محبوب دارن، آدم محبتش بهشون بيشتر مىشه».
🔸لبخندى زد و گفت: «شما يه بچهاى كه خيلى دوسش دارى؛ بچه خودتون [بهش مىگى] الهى قربونت بشم، الهى فدات بشم. حالا #آرزوى_شهادت مىكنى به #خدا مىگى: قربونت بشم. دوستت دارم. عاشقتم، خدايا».
@syed213
4.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_مصطفی_صدرزاده👇🏻👇🏻👇🏻
🔸 آدم هر کسیو که میبینه از محبوبش یه بویی داره...
#ابراهیم_هادی یا دوستای دیگه یا #شهدای دیگه، هر کیو میبینی یه بویی از #محبوب دارند، آدم محبتش بهشون بیشتر میشه...
@syed213
خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت :
🔺 یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین.
ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد،
🔻 نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد.
❓ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
❤️طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد...
‼️ اگر مثل ابراهیم هادی هنر جذب نداریم، دیگران را هم دزد تر نکنیم!!
🌷يادش با ذکر #صلوات 💖
#ابراهیم_هادی
@syed213
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
زندگی نامه شهدا را از اول تا اخر می خواند .
مثلا می گفت :شهید ابراهیم هادی فلان خصوصیت را داشت .
شهید همت فلان کار را می کرد .
یا مثلا شهید ابشناسان کسی است که انواع دوره های تکاوری دوره های چتر بازی غواصی و این ها همه را دیده است .
یکی از شب ها مصطفی از شب تا صبح از خاطرات ابراهیم هادی برای من گفت
هر وقت با مصطفی زیارت عاشورا میخواندیم ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می کرد اما تا اون موقع زیاد درباره این شهید صحبت نکرده بودیم .
مصطفی گفت : ابراهیم هادی رو توی خواب دیدم گفت شما هم میایید پیش ما تو و یک نفر دیگه که من نفهمیدم کی بود .
من به او گفتم اون یه نفر من بودم لابد
خواب او این گمانه را که ما با هم شهید میشویم تقویت کرد .
#درمکتب_مصطفی
#مصطفیصدرزاده
#ابراهیم_هادی
🍃 @syed213🍃
#مصطفی_صدرزاده
هرچه تقویم را زیر و رو کردم تولد تا شهادتش در #مُحرم خلاصه می شود. #قرار_بی_قرار را ورق زدم فهمیدم مادرش ، او را نذر حضرت عباس کرده بود.
حسرت هایش برای نبودن در #کربلا ، کار دستش داد .بی قراری اش با چهارشنبه های نذر #علمدار و روضه هیئت بیشتر شد ،پرنده قلبش خانه به خانه پرید تا در طواف #حرم عمه سادات آرام گرفت.
عشق به شهید #ابراهیم_هادی در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی #سید_ابراهیم را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش.
دلش در #سوریه گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد.
در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده #شهدا و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود.
مردانه پای قولش می ماند. با #ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش #ارباب کند .
با شهادتش #شفاعت رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست .
مصطفی در صدر قلب ها بود چه
در سوریه که #سردار_دلها از محبتش به او گفت و چه در #شهریار که با کارهای فرهنگی اش نوجوان و جوان خاطر خواهش بودند.
او مرد ماندن نبود. از سفره پاسداری از حرم، #شهادت می خواست .در روز #تاسوعا شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش .
سید ابراهیم تو را قسم سربند های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما #اسیران بلاتکلیف.
به مناسبت سالروز شهادت#شهید #مصطفی_صدرزاده
📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه
🗺مزار : بهشت رضوان
☘☘☘☘
@syed213
#مصطفی_صدرزاده
عشق به شهید #ابراهیم_هادی در دلش جوانه زد و سبب شد تا نام جهادی #سید_ابراهیم را انتخاب کند .شاید هم ابراهیم شد تا اسماعیل نفسش را قربانی کند . گذشت از دنیا و تعلقاتش حتی از همسر و فرزندانش.
دلش در #سوریه گرفتار شده بود . اما گاهی ترکش های پا و پهلویش او را مجبور به برگشت می کرد.
در مجروحیت هم آرام و قرار نداشت. سرزدن به خانواده #شهدا و یاد کردن دوستان شهیدش مرهم دل تنگی هایش بود.
مردانه پای قولش می ماند. با #ابوعلی عهد کرد هرکس زودتر شهید شد سفارش دیگری را پیش #ارباب کند .
با شهادتش #شفاعت رفیق جامانده را کرد و ابوعلی هم به کاروان عشاق پیوست .
. از سفره پاسداری از حرم، #شهادت می خواست .در روز #تاسوعا شهید شد ، روز چهارشنبه که نذر سقای کربلا بود برگشت و چه هیئتی برگزار کرد آن روزبا آمدنش .
تقویم را ورق می زنم.امسال هم #تولدش چهارشنبه است.
سید ابراهیم تو را قسم به چهارشنبه های ابوالفضلی ات نگاهی کن به ما #اسیران بلاتکلیف.
📅تاریخ تولد : ۱۹ شهریور ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴.حلب سوریه
🗺مزار : بهشت رضوان