#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ توی سال 85، زمان جنگ های سی و سه روزه ی لبنان، مصطفی انقدر ذهنش درگیر بود که عین اون سی و سه روز، هرشب خواب جنگ دیده بود
✅ مصطفی با این که حافظه ی خوبی نداشت، شعرهای اتل متل توتوله ی ابوالفضل سپهر رو خیلی هاش رو حفظ کرده بود و سر مزار شهدا میخوند.
شاید خیلی از اون شعر ها رو پای مزار خودش خوند
#خاطرات_دوستان_شهید
➖➖➖➖➖➖➖
#شهید_مصطفی_صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
@syed213
#خاطراتی_از_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ من سر یه قضیه ای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم.
چند بار با این که من کوچیک تر بودم، مصطفی بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم.
ولی کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد.
رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطه مون با هم خوب شد.
و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من مشوق بود.
✳️ سه تا خاصیت مهم مصطفی این ها بود:
1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد
2⃣ دوم این که دست و دل باز بود،
3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود
#خاطرات_دوستان_شهید
➖➖➖➖➖➖➖
#شهید_مصطفی_صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✳️ مصطفی میگفت حوزه مثل اعتکافه، من نماز خوندنا و شوخی کردنای مصطفی رو توی اعتکاف دیدم.
🔷 خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد، میگفت اذیت نکنید...سلب توفیق میشید.
🔹یادم میاد یه بنده خدایی توی پایگاه کار میکرد، اذیت میکرد.
گفتم مصطفی چرا به این چیزی نمیگی؟ گفت اگه لیاقت نداشته باشه خدا میذارتش کنار. و همینم شد....
✅ مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم روحیه بده، بمب روحیه بود.
ازش پرسیدم مصطفی تو توی سوریه چیکار میکنی؟
گفت همین کارایی که توی پایگاه نوجوان ها انجام میدم، مثلا بشین پاشو میدم و همین کارا رو انجام میدم. اگه فکر میکنی یکم عوض شده باشم، نشدم.....
➖➖➖➖
#شهید_مصطفی_صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✳️ مصطفی میگفت حوزه مثل #اعتکافه، من نماز خوندنا و شوخی کردنای مصطفی رو توی اعتکاف دیدم.
🔷 خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد، میگفت اذیت نکنید، سلب توفیق میشید...
🔹یادم میاد یه بنده خدایی توی پایگاه کار میکرد، اذیت میکرد.
گفتم: "مصطفی چرا به این چیزی نمیگی؟"
گفت: "اگه لیاقت نداشته باشه خدا میذارتش کنار، و همینم شد....
✅ مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم روحیه بده، #بمب_روحیه بود.
🔸 ازش پرسیدم مصطفی تو توی سوریه چیکار میکنی؟
گفت: "همین کارایی که توی پایگاه نوجوانها انجام میدم، مثلا بشین پاشو میدم و همین کارا رو انجام میدم. اگه فکر میکنی یکم عوض شده باشم، نشدم...😉"
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ توی سال 88 مصطفی یکی از دلیرهای تهران بود.
✨ مصطفی اون زمان یک ترم دانشگاهش رو رها کرد.
💠 دو روز بعد از انتخابات مصطفی با موتور با یکی میره، گیر میوفتن.
🔹مصطفی برام تعریف کرد که توی درگیری یهو دیده یکی از بچه ها نیست شده.
🔺 بعد زمانی که مصطفی زخمی افتاده بوده اومده و بهش گفته خوب کتک خوردیا....
🔸 مصطفی میگفت: "بهش گفتم تو چیکار کردی؟"
🔹 گفت: "من یه پرچم سبز گرفتم و بین اونا رفتم..."
✨ مصطفی خیلی ناراحت شده بود.
🔹 میگفت: "خب این که ترسیده و فرار کرده یه چیز طبیعیه، اما این که میاد به من اینجوری میگه خیلیه..."
🔹 اونجا من از مظلومیت مصطفی یکه خوردم...😔
✨ روز 16 آذر هم مصطفی کارش به بیمارستان کشید.
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ من سر یه قضیه ای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم.
چند بار با این که من کوچیک تر بودم، مصطفی بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم.
ولی کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد.
رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطه مون با هم خوب شد.
و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من مشوق بود.
✳️ سه تا خاصیت مهم مصطفی این ها بود:
1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد
2⃣ دوم این که دست و دل باز بود،
3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود
#خاطرات_دوستان_شهید
➖➖➖➖➖➖➖
✅ کانال #شهید_مصطفی_صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
در
پیام رسان داخلی #ایتا ↙️
eitaa.com/syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ توی فتنه سال 88 مصطفی یکی از دلیرهای تهران بود.
✨ مصطفی اون زمان یک ترم دانشگاهش رو رها کرد.
💠 دو روز بعد از انتخابات مصطفی با موتور با یکی میره، گیر میوفتن.
🔹مصطفی برام تعریف کرد که توی درگیری یهو دیده یکی از بچه ها نیست شده.
🔺 بعد زمانی که مصطفی زخمی افتاده بوده اومده و بهش گفته خوب کتک خوردیا....
🔸 مصطفی میگفت: "بهش گفتم تو چیکار کردی؟"
🔹 گفت: "من یه پرچم سبز گرفتم و بین اونا رفتم..."
✨ مصطفی خیلی ناراحت شده بود.
🔹 میگفت: "خب این که ترسیده و فرار کرده یه چیز طبیعیه، اما این که میاد به من اینجوری میگه خیلیه..."
🔹 اونجا من از مظلومیت مصطفی یکه خوردم...😔
✨ روز 16 آذر هم مصطفی کارش به بیمارستان کشید.
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
✳️ مصطفی از اول، همون موقع که ما کلاس سوم دبیرستان بودیم روی افغانستانیها خیلی حساس بود.
همیشه میومد افغانستانیها رو میبرد کهنز.
بچهها که مسخرشون میکردند، عصبانی و ناراحت میشد.
میگفت اینا هم برادرهای ما هستند...
🔷مصطفی یه بار به من گفت: چرا مداحها برای #شهدا نمیخونن؟
بهش گفتم: خب تو برو بخون...
صداش بد بود😉 ولی رو داشت.
اون شب رفت توی هیئت، "کربلا کربلا ما داریم میآییم" رو خوند.
هیئت از خنده منفجر شد...☺️
#خاطرات_دوستان_شهید
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
✅ من سر یه قضیهای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم.
چند بار با این که من کوچیکتر بودم، مصطفی بهم #سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم.
ولی کمکم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد.
💠رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطهمون با هم خوب شد.
و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من #مشوق بود.
✳️ سه تا خاصیت مهم مصطفی اینها بود...
1⃣یکی این که اصلا #غیبت نمیکرد
2⃣ دوم این که #دستودلباز بود،
3⃣و سوم این که #دوبههمزن نبود
#خاطرات_دوستان_شهید
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
✳️ پایگاه نوجوانان از خیلی سال قبل شکل گرفته بود، یکی از این نسلها، نسل خود مصطفی بود، و حالا نسلی که مصطفی خودش تربیت میکرد.
✅ مصطفی استعدادش در کار کردن با #نوجوانها بود. به هر حال هرکس یک استعدادی دارد و استعداد مصطفی هم در کار کردن با نوجوانها و #کار_فرهنگی بود و ما هم کمکش میکردیم.
🔷 آقامصطفی یه ویژگیای که داشت این بود که تو کار فرهنگی به شدت به کسایی که هیچ کس حسابشون نمیکرد بها میداد و حسابشون میکرد.
یادمه یه پسری بود کلاس سوم راهنمایی بود، درس نمیخوند. مصطفی بهش گفت "اگه قبول بشی برات موتور میخرم" و خرید...
🔹به بچهها خیلی حساس بود.
یکی از بچهها تجدید آورد، دینارآباد ثبت نامش نمیکردن، مصطفی آوردش مدرسهی کهنز اسمش رو نوشت.
🔶عملا خیلی از بچههایی که توی اون نسل با مصطفی بودن و تربیت شدن، مصطفی حتی براشون لباس هم میخرید.
یا مثلا اون زمانی که هیچکس تفنگ بادی نداشت، مصطفی از جیب خودش برای بچه ها تفنگ بادی خرید.
ما سربهسرش میذاشتیم بهش میگفتیم #اسپانسر_پایگاه.😊
هرکس هرچیزی نداشت براش میخرید. خودش میگفت من میرم بین فامیل گدایی میکنم، پول جمع میکنم میارم برای مسجد خرج میکنم.
#خاطرات_دوستان_شهید
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
✳️ یکی از خاطرات جالب مصطفی زلزلهی بم بود که یکی از جاهای ناشناختهی مصطفاست...
🔺مصطفی سه روز، زمان زلزلهی بم، رفت بم.
از اونجا که اومد توی ۱۲ متری کهنز، واسه بمیها پول جمع کرد.
✅ یک بار بهم گفت جشن عاطفههاست، بیا بریم پول جمع کنیم.
من گفتم: "مصطفی ولش کن" ولی گفت: "بیا بریم."
🔸ماه رمضان بود، رفتیم وسط ۱۲ متری یه بوق گذاشتیم، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم. کلی هم پول جمع شد.
دیگه اون شد برامون عرف؛
🔹هر 6 ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا...
#جشن_عاطفههای ما با کل ایران فرق میکرد.☺️
✅ مصطفی اصلا خجالت نمیکشید.
اون حدیثی که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت.
با هم میرفتیم نماز جمعه...
یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن.
مصطفی رفت بهشون گفت: "اینجوری داد نمیزنن، اینجوری داد میزنن..."😉
و شروع کرد چند دقیقهای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد.
❇️این که مصطفی #جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم.
#خاطرات_دوستان_شهید
@syed213
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
✅ یادمه همسایه شون میخواست اسباب کشی کنه، مصطفی بهش گفت ما میخوایم فرش هاتون رو بشوریم.
یک بچه ی سوم دبیرستانی سه تا فرش دست بافت رو کول کرده بود و آورده بود توی حیاط خونه شون و شست.
منم رفتم کمکش و کلی با همدیگه آب بازی کردیم .
✅ هرجا می دید کسی کمک لازم داره، می رفت برای کمک.
✅ روی بچه بسیجی ها خیلی حساس بود. هرجا می دید یه بچه بسیجی مظلوم واقع شده می رفت کمکش.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#بسیجی_شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
@syed213