#حاجاحمدڪاظمے
سرش ترڪش
خورده بود!
درحالت ڪما بود
رو تخت بیمارستان
یهو پاشد نشست..✌️🏻
رفقاش گفتن چیشد بیهوش
بودے ڪہ؟🤔
گفت: حضرتزهرا اومد
گفت پسرم پاشو برو به
ڪارات برس..🌱
رفقاے #محسنحججے میگفتن؛
محسن جلومون تیر خوردو افتاد
بالاسرش فاتحہ هم خوندیم!📿
داعشیا ڪه رسیدن
محسن پاشد وایساد..💚
شاید حضرتزهرا اومد
گُفت پسرم پاشو به ڪارت برس!🙃
#حاجحسینیڪتا
@syed213
❤️امام علی(ع)
کسی که در جستجوی #عیوب پنهانی
دیگران باشد، خداوند او را از دوستی
دل های مردم محروم می کند.
📚شرح غررالحکم، حدیث ۸۸۰۰
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
🕊 #نهج_البلاغه ای شویم
@syed213
⚘﷽⚘
📸 نفتکش سوم ایران تا ساعاتی دیگر وارد آب های ونزوئلا می شود
fna.ir/exnq8u
@syed213
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝چرا زمان ظهور امام زمان(عج) برای ما مشخص نیست⁉️
#پرسش_و_پاسخ
🌹@syed213
4_6028459059223463104.mp3
3.16M
⚘﷽⚘
👌 حرف دل با شهید رسول خلیلی
📞زمین زمین بهشت
📞زمین زمین بهشت
🌷آقا رسول به گوشی ...
#صوت
#شهید_رسول_خلیلی
📞رسول رسول زمین ....
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
ظهر برگشتیم خانه.بعد ها یک کارگر افغانی پیدا کردی و در همان اتاقک به همراه زنش جایشان دادی.گاه می رفتیم شام و ناهار پیش آنها.آنقدر با آن کارگر افغانی خوب بودی که هر چه دستت می آمد می بخشیدی به او.حتی گفتی:《قراره بچه شون به دنیا بیاد ،ما که میخوایم هدیه بدیم،بهتره سیسمونی بدیم.》
_فکر میکنی یک قرون دو زاره آقا مصطفی؟
_هر چی میخواد باشه ،من که تصمیمم رو گرفتم!
آنها را با خودت بردی کهنز و تخت ،کمد،ننو ،پوشک،لباس و اسباب بازی خریدی و دادی بردند.داخل گاوداری یک زمین خالی بود که در آنجا یونجه کاشتی و چند تا مرغ و خروس هم خریدی.وقتی گوساله ها را با دست خودت شیر میدادی،از ذوق تو،ذوق میکردم.از دور می ایستادم و تماشایت میکردم.فاطمه را بغل میکردی و پیش آنها میبردی.اولین گوساله را که بزرگ کردی و فروختی،گریه ات گرفت و گفتی :《این رو به نیت مامانت خریدم که سیده،پولشم برای او.》
از فروش هدیه های تولد فاطمه هم گوساله ای برای او خریدی.آن را بزرگ کردی و فروختی.میخواستی برای فاطمه حساب باز کنی ،اما درگیر مشکلات اقتصادی شدی و نتوانستی .
ادامه دارد ...
با ما همراه باشید...
#کپیممنوع
@syed213
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده
کتاب #اسم_تو_مصطفاست
درگیری ها تمامی نداشت،اما ایمان و توکل تو هم بی انتها بود.
■■■
تازه به آپارتمان دو خوابه ۵۹ متری در اندیشه اسباب کشی کرده بودیم که یک روز صبح کارگر گاوداری تماس گرفت:《آقا مصطفی بدبخت شدیم،گوساله ها رو دزد برد!》
یارده گوساله به سن فروش رسیده بود.آن ها را در آخوری جا داده بودی و قرار بود همان روزها بفروشی .اما دزدهای مسلح،شبانه به آخور زده و همه را برده بودند.کارگر افغانی هم می گفت:《چون دزدا مسلح بودن،نتونستم از اتاق بیرون بیام.》
شکایت کردی اما بی فایده بود.چند بار از کلانتری زنگ زدند که دزد احشام در اطراف کرج پیدا شده،بیا شناسایی.می گفتی:《من اونجا نبودم.》
می گفتند:《راهش همینه باید شناسایی کنی و بگویی که اینان!》
_چطور متهم کنم وقتی یقین ندارم؟
تدریجا مایوس شدی و از گاوداری دلسرد.باید ۲۲ میلیون تومان برای جمع کردن گاوداری ضرر و زیان داده میشد.البته آنجا را به صورت سهامی راه انداخته بودی.آن روزها خجالت زده بودی و کمتر صحبت میکردی .در خودت بودی،زود عصبی میشدی و سر هر مسئله ای جوش می آوردی.اداره آگاهی می گفت:《از سرایدارت شکایت کن.》
می گفتی:《چطور این کار رو بکنم؟وقتی زنگ زد و خبر داد،اول چیزی که بهش گفتم این بود که حالش خوبه؟براش اتفاقی نیفتاده؟حالا بیام ازش شکایت کنم؟》
بقیه گوساله ها را فروختی و مقداری از بدهی را دادی.هر چه طلا داشتیم فروختیم و باقی مانده بدهی را هم صاف کردی .حالا فقط از راه فروش برنج درآمد داشتی،پدرم از شمال می آورد و تو بازاریابی میکردی و در سودش شریک میشدی. روزگار اینجور میگذشت،اما با همه بالا و پایین ها،ندیدم ناشکری کنی.
■■■
پژاک در کردستان غائله برپا کرده بود و همین کافی بود تا تو تلاش کنی که خودت را آنجا برسانی. پیگیری کردی:《گفتن فقط بچه های صابرین رو می فرستیم.》
گفتم:《یعنی باید همیشه دنبال درگیری و استرس باشی؟》
_همیشه که درگیری نیست خانم!
ادامه دارد...
با ما همراه باشید..
#کپیممنوع
@syed213
امام علی علیه السلام:
كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن تا بدخواهى برای تو از سينه ديگران ريشه كن شود
اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ، بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ
حکمت 178 نهج البلاغه
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
@syed213