eitaa logo
سیدابراهیم(شهیدصدرزاده)
812 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
73 فایل
🔴کانال رسمی دانشجوی شهید مدافع حریم اسلام #مصطفی_صدرزاده با نام جهادی #سید_ابراهیم #خادمین_کانال مدیرت کانال @Hazrat213 انتقاد و پیشنهاد @b_i_g_h_a_r_a_r
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب سه چهار مجروح با هم نشسته بودند روی یک نیمکت تا نوبتشان بشود.شعر می خواندند و شوخی می کردند.تو را که بردند اتاق عمل،آمدم داخل حیاط.یک ساعت و نیم طول کشید.سبحان هم رسیده بود و کنار هم بودیم.رفتیم سالن انتظار،مانیتوری داشت که اسامی و وضعیت افراد را اعلام میکرد.جلوی اسمت نوشته بود در حال عمل. _سبحان نکنه این دستگاه خرابه؟چقدر طول کشید! آمدیم جلوی اتاق عمل و از وضعیتت پرسیدیم. _عملش تمام شده و بردنش! _کی؟ _یه ساعت قبل! _ولی روی مانیتور نوشته در حال عمل! _از ساعت پنج از کار افتاده! به اتاق آمدیم.در حال خوردن شام بودی. ناراحت شدم:《خوش انصاف من پایین جگرم دراومد ،اون وقت تو اینجا نشستی شام میخوری!》 خندیدی:《حالا که می بینی سالمم!صبحم مرخصم و خودم میام!》 _میام که باهم بریم خونه! _عزیز خواهش میکنم نیا!لااقل تا یازده صبح نیا! این بار را میخواستم به حرفت گوش کنم،چون واقعا از خستگی داشتم از پا در می آمدم. ■■■ در حال شستن ظرف ها بودم که از پشت سر دست انداختی دور گردنم. _وای چیه ترسیدم! _تولدت مبارک! _مگه چندمه؟ _دوازده مرداد،روز تولدت! _دستت درد نکنه که یادت بود! _فکر نکنی این سری هدیه ای در کار نیست ها!حتما برات میگیرم! _همین که یادت بود برام بسه! راه افتادیم و سر راه فاطمه را پیش مامانم گذاشتیم و با محمدعلی رفتیم.در طول راه در ماشین،تولدت مبارک را میخواندی و مداحی و مولودی.در حاشیه خیابانی نگه داشتی و مدارک را بردی تحویل دادی و برگشتی. _حالا کجا پارک کنیم بریم بازار؟ _بازار؟کدوم بازار؟ _پانزده خرداد. _ما الان افسریه ایم. _پس بریم سید الکریم برای زیارت و تشکر از یکی از بندگان خاص خدا‌. _یعنی بریم شهر ری؟ _یعنی نریم؟ _چرا که نه! رفتیم زیارت.چقدر هم دلچسب بود.زیارت با تو و محمدعلی کوچولو.بعد هم رفتیم ناهار کباب و ریحان خوردیم.لقمه می گرفتی و در دهانم می گذاشتی.از داخل بازار شلواری خریدی و آدرس بازار طلا را هم گرفتی. _سمیه،اشکالی نداره از همین جا برات طلا بخرم؟ _تو این وضعیت طلا نمیخوام.چیزای واجب تری لازم داریم! _اذیت نکن!انتخاب کن.دو تا گزینه روی میزه:طلا یا ماشین ظرفشویی! _همون طلا خوبه! رفتیم چند تا نیم ست دیدیم.بالاخره نیم ستی انتخاب کردی که هر دو خوشمان آمد.گرفتیم و دیدیم.باید با تتمه حقوق یعنی پانصد ششصد هزار تومان زندگی کنیم. _نگران نباش پول بازم دستم میاد!فکرش رو نکن! _ولی برای تولد معمولا یه چیز کوچک میخرن! _من چند تا بدهکاری داشتم که یه دفعه حساب کردم! جعبه طلا را داخل کیفم گذاشتم.شاد بودم،شاد و سرحال.دیگر سنگینی محمدعلی را روی شانه ام احساس نمیکردم و اندوه از دست دادن تو را در قلبم.یکی دوبار گفته بودی آنجا به تو نیاز دارند،اما من به پایت که می لنگید نگاه کرده و امیدوار بودم که به این زودی ها خوب نشود.سوار ماشین شدیم و برگشتیم و از خانه مامان،فاطمه را برداشتیم.به مامانم گفتی:《امشب بیاین خونه ما تولد عزیزه!》 _حواسمون بود!بعد از شام میایم. به خانه که رسیدیم گفتم:《آقا مصطفی با این بچه چطوری شام درست کنم؟》 _با کمک هم.تو برنج بگذار،من هم از بیرون کباب می گیرم.سبزی خوردنم با من! ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213
میان خوابـــــ و بیدارے شبے دیدم خیال تو از آن شب واله و حیراݩ ، نہ در خوابم نہ بیدارم ❤️ 🕊@syed213
صبحے ڪہ بتابد بہ دلم روے چو ماهت آن صبح به ڪام من و دل باشد و دنیا.. 🌱 🕊@syed213
💐 اگر کسی امام عصر را معشوق خود بداند و میل و خواسته‌های دیگری هم داشته باشد، کم‌کم این شهوات سبب می‌شوند که محبتش به حضرت کمتر شود. 💓محبت امام زمان(ع)💓 استاد سید علی اکبر صداقت @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ امام علی (ع): هیچ عملی نزد خداوند محبوب تر از نماز نیست پس هیچ کار دنیایی، شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد 📿 🙏 🕊 @syed213
با خامنه ای کسی نگردد گمراه او در شب فتنه می درخشد چون ماه در هر نفسم برای او می خوانم لا حول و لا قوه الا بالله تــــولـــدت مـبـارک حـضـرت ❤️  ❤️ @syed213
😉 😱😢 از بی بندوباری بیزار بود😖. حجاب و حیای زیادی داشت.👏👏 میگفت:(بدم می آید از دخترانی که بین راه معطل میکنن😳 تا مدرسه پسرانه تعطیل شود و همدیگر را ببینند.😱) روزی قرار بود فرح،برای بازدید به مدرسه شان برود، توی دفترچه اش نوشته بود:(گفته اند هر کس حجابش را برندارد یا در مراسم شرکت نکند ، از انضباطش کم می شود یا او را اخراج می کنند. من به هیچ قیمتی در این مراسم شرکت نخواهم کرد؛حتی اگر اخراج کنند.) شهیده فهیمه سیاری🌺 منبع:پرنده ای در عرش،ص۵۰-۵۱ 👏👏 ❤️ @syed213
☑️ امیرالمؤمنین علیه السلام : " صِيانَةُ المَرأةِ أنعَمُ لِحالِها وَ أدوَمُ لِجَمالِها " پوشیدگی زن، به حال او مفيدتر، و براى زيبايى اش پايدارتر است. 📚 غرر الحكم، ح ۵۸۲۰ 🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸 🕊 ای شویم @syed213
♥️:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهッ هرگاه که نمازت قضا شد و نخواندی در این فڪر نباش که وقت خواندن نیافتے بلکه! فکر کن آیا گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی؟! 📿 🙏 🕊 @syed213
قسمتی از کتاب تقدیم نگاه مهربونتون🌺🌺
زندگی نامه داستانی شهید مصطفی صدرزاده کتاب اتاق را با سلیقه خودت مرتب کردی.ساعتی بعد برای نماز مغرب رفتی مسجد.مامانم این ها و برادرم و زن داداشم آمدند.تو که رسیدی شام خوردیم و بعد از شام،وقتی شیرینی و چای آوردم،نیم ست را آوردی و نشان همگی دادی.گردنبند را گردنم انداختی،اما گوشواره را گوشم نکردی:《دلم نمیاد!》 نشستی کنارم،شادی کردی و انگشتر را دستم کردی.به زن داداشم گفتی:《آبجی اگه تو هم اجازه بدی شوهرت بره سوریه،برات از این کارا میکنه!》خندید و گفت:《نه این چیزا رو میخوام،نه اجازه میدم بره سوریه!》 ■■■ نگاهی به اطرافم میکنم.چه آرامشی دارد اینجا!کنار مزار رفقای شهیدت.درست است که برای ما گمنام اند،اما آنجا حتما با هم دوستید و قهقهه مستانه می زنید. _پانزده مرداد توی بهشت زهرا سالگرد بچه های گردان عماره.یعنی فردا! _میخوای بری؟ _حتما!صبحونه هم میدن. _مصطفی،بگو صبحونه را ما میدیم! _واقعا میتونی؟ _آره،برو عدس بگیر بیار خیس کنم تا فردا میپزم و می بریم! صبح بود که گفتم، اما عدس را ساعت یک بعدازظهر که از مسجد آمدی گرفتی. _میخواستی از جایی بگیری که عدسش خوب باشه! _از آقا رحمان گرفتم.با این بدبختی مغازه ش را راه انداخته به امید من و تو.از تهرون که نمیان ازش بخرن.من و تو باید بخریم! _چون به امید من و تو کسب و کار میکنه باید عدس ناپز بخریم؟ _بذار دوساعت بیشتر بجوشه! ادامه دارد... با ما همراه باشید... @syed213
‌‌ نیمہء شبـــ شده و این دلِ من خوابـــ نرفٺـــ بیسٺـــ و چند سالش شد و مرقدِ اربابـــ نرفٺـــ ♥️ 🕊@Syed213