💗زندگی بانوی بهشتی
🔻داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٢ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ٣
محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش که به بچه ها میفته قربون صدقه شروع میشه. بچه ها چشمشون رو که باز میکنن با صدای مهربون و پر محبت مامان سر حال میان. این یه حس آرامش و امنیت کاملی رو برای بچه ها میسازه.
مریم، محمد رو تازه از پوشک گرفته. هنوز عادت نکرده. تا آخرین لحظه حاضر نیست بره دستشویی. در روز چندین مرتبه خودشو خیس میکنه. البته مریم میدونه که اقتضای سن و شرایطشه. به هیچ وجه با خشونت با پسرش برخورد نمی کنه. بیشتر سعی می کنه از طریق بازی و جذابیت سازی محمد رو ببره دستشویی.
تلفن خونه به صدا در اومد. مریم تو آشپزخونه مشغول بود. زیر شعله رو کم کرد. سر قابلمه رو گذاشت. بعد رفت گوشی رو برداشت.
_الو. سلام. بفرمایید.
_سلام مریم جون. خوبی؟ عارفه م. مشتاق دیدار عزیزم.
هفت سالی میشه که عارفه ازدواج کرده. با حامد. بعد یک سال عقد، عروسی کردند و رفتند زیر یک سقف. مثل همه ی زندگی ها طی این سال ها با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کردند. همیشه هم به خدا توکل کردن و ناامید نشدند. از افراد امین و مطمئنی مثل مریم مشورت گرفتن و با توکل بر خدا و تلاش و صبر، بسیاری از مشکلات رو با موفقیت پشت سر گذاشتن.
_ سلام عارفه خانم. خوبی عزیز؟ ما هم شکر خدا خوبیم. کم فروغ شدین؟
_ آره مریم جون. یه مدتی حامد بیکار شده بود. حالا یه ماهی هست یه جا مشغول شده. صبح زود میره و نزدیکای غروب برمی گرده.
_ خب مبارکه ان شاءالله. کی شیرینی بخوریم؟ دلم لک زده برای شیرینی زبون.
_ حتماً. به روی چشم. راستش زنگ زدم یه چیزی بهت بگم. در واقع اولین نفری هستی که بهت میگم.
_ بفرما عارفه جون. سراپا گوشم.
_راستش.... نمیدونم چه جوری بگم؟
مریم خندید و گفت:
_ مگه چی میخوای بگی دختر؟ بگو دیگه. الانه که از کنجکاوی غش کنما.
_ راستش.... زنگ زدم بگم از این به بعد روز مادر به منم باید تبریک بگیدا.
مریم از شدت خوشی خبری که شنیده بود یه لحظه هاج و واج موند. نفهمید از خوشحالی چی کار کنه. بی اختیار با صدای بلند گفت:
_ ای جانم. خدایا شکرت. بعد شش سال. بالاخره خدا خواست. خیلی خوشحال شدم عارفه جون. بگو ببینم دختره یا پسر؟
_ صبر داشته باش. تازه یه ماهشه.
_ کوچولوتون هنوز نیومده کار باباش درست شد. اینکه میگن بچه روزیشو با خودش میاره همینه. ان شا الله پر روزی و با برکت باشه.
مریم با عارفه گرم صحبت بود که زنگ در خونه به صدا در اومد. محمد دوید و در رو باز کرد. فاطمه از مدرسه برگشته بود. محمد با شیرین زبونی مخصوص یه بچه سه ساله به فاطمه سلام کرد. اما فاطمه به سردی جوابشو داد. نگاهی به این ور و اون ور اتاق انداخت. انگار پی چیزی یا کسی می گشت. کیفشو از کول درآورد و کشید روی زمین. با گردنی کج و شونه هایی افتاده و ابروهایی درهم و سیمایی که یک جور دلخوری رو داد می زد، نشست کنار دیوار. کیف مدرسه شو باز کرد و مثلاً مشغول کتاباش شد.
مامان تا فهمید فاطمه از مدرسه اومده با اینکه دوست داشت بازم با عارفه صحبت کنه بهش گفت:
_ عارفه جون. ببخشید. الان فاطمه اومد. منتظر منه. ان شا الله خودم بهت زنگ می زنم.
از عارفه خداحافظی کرد و با عجله رفت سمت فاطمه.
هر روز که فاطمه می رسه خونه و زنگ در رو میزنه مامان و محمد و حتی میثم یه ساله که تازه تاتی تاتی میره میرن استقبالش. فاطمه هم کلی خوشحال می شه و خستگی از تن و روحش در می ره. امروز که مامان و میثم نیومدن حالش گرفته شد.
مامان همیشه با چهره ای گشاده و لبخندی دلنشین و کلی شوق و ذوق به استقبال بچه ها و خصوصاً سعید میره. سعیدم بهش میگه: وقتی میام خونه و چهره ی پر از لبخند و نشاط تو رو می بینم خیلی از مشکلات بیرون یادم میره. روحیه خوبت و لبخندهای خوشگلت دلم رو آروم می کنه.
مریم رفت و جلوی فاطمه نشست. با لبخندی به پهنای صورت. فاطمه رو بغل کرد. بوسیدش. لبخند ملیحی به چهره ی فاطمه اومد و اونم مامانو بوسید. مریم گفت:
_سلام خوشگلم، نور چشم مامان. مدرسه چه خبر؟ خوش گذشت؟ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود. مخصوصاً وقتی خاله عارفه زنگ زد و یه خبر خوش داد.
فاطمه صاف تر نشست و با کنجکاوی دخترانه ای پرسید:
_ خبر خوش چیه؟
مامان گفت:
_باید خودت حدس بزنی.
_آخ جون میخوان بیان خونه مون.
_ نخیر. یه چیز دیگه ست.
بعد مامان دست فاطمه رو گرفت و گفت :
_ قراره شیرینی این خبر خوشم برامون بیاره.
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
🔴فیلمی کمتر دیده شده از دستورالعمل آیت الله بهجت برای مشکلاتی همچون اختلاف زن و شوهر، دفع حوادث و سوانح از انسان، از بین رفتن کابوس و خواب پریشان، دفع طلسم جادو و آزار و اذیت اجنّه
برای مشاهده ی فیلم و گرفتن دستورالعمل آیت الله بهجت وارد کانال شوید
https://eitaa.com/joinchat/4117299441C4967adfe68
#حرز امام جواد علیهالسلام فقط 60 هزار تومان😳🌺
روی پوست آهو
📖 با رعایت آداب نگارش
✍ کاملا دستنویس
کانال ما در ایتا 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4117299441C4967adfe68
#شک_در_رد_کردن_خواستگار
سلام وقت شما بخیر
بنده دختری ۲۸ ساله هستم، چند وقت پیش خواستگاری داشتم که ایشون هم مثل من در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بودن ولی از نظر پایبندی به نماز و بعضی از اصول مذهبی(محرم و نامحرم)، متوجه شدم سطحی عمل میکنند و اینکه حدودا دو سال هم از من کوچیکتر بودن، خارج از ایران زندگی میکردند و قبلا هم با یک دختری از همون کشور یک جا زندگی میکردند نه اینکه ازدواج کرده باشند، وقتی این مورد رو متوجه شدم ایشون رو رد کردم ولی هنوز فکرم مشغول این هست که شاید تصمیم سطحی گرفتم و اشتباه کردم، چون اون طوری که من شناختم ایشون خیلی صداقت داشتن و اون جربزه و جنم کافی که از پس زندگی بربیان رو هم داشتن و اینکه خیلی به پدر و مادرشان احترام میگذاشتن، به نظرم آدم منعطفی میومد، ولی خب اینکه بدون ازدواج با یه نفر دیگه زندگی کرده بود برای من خیلی سنگین اومد و درجا رد کردم، ایشون هم مقاومتی نکردن و گفتن درک میکنم، به نظر شما تصمیم من درست بوده یا خیر؟
ممنون میشم راهنمایی بفرمایید، با تشکر
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
322.mp3
1.01M
#شک_در_رد_کردن_خواستگار
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
02_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
17.07M
#باز_نشر
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه دوم
*مرگ، رازی بزرگ دارد!
* آیا NDE مخصوص جهان سوم است؟
* برزخ هم برزخی دارد!
* مردی که میتوانست، مرده را زنده کند!
* توبه؛ فرایندی برای تبدیل همه زشتی ها به حسنات
* از بن بست حق الناس ، رها شویم!
* حقوق والدین، حق الناس است؟
* عمود به عمود تا فرج
📅98/07/13
⏰ مدت زمان : ۳۹:۵۶
#مشهد
#توبه
#حق_الناس
🔔@Aminikhaah_Media
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز شدن گره های زندگی
حاج اقای عالی
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
💗زندگی بانوی بهشتی
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ٣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار بود. چشمش
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ۴
نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا چهل روز نمازش رو اول وقت بخونه. تو این چند روز جز دو بار، که دومیش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود. چراغش داشت چشمک می زد. تصمیم داشت بره پمپ بنزین. یادش اومد دفعه قبل موقع اذان داشت می رفت خونه و به بهانه ی زودتر رسیدن نمازشو اول وقت نخوند. حدود یک ساعت تو ترافیک معطل شد. بعدترش فهمید اگه اول وقت نمازشو خونده بود اینقدر هم تو ترافیک معطل نمی شد.
برنامه نشان را که قبلا از کافه بازار دانلود کرده بود رو توی گوشیش باز کرد. جی پی اس گوشیش رو روشن و کلمه مسجد رو جستجو کرد. نزدیکترین مسجد رو پیدا کرد و دو دقیقه بعد رسید به مسجد. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوند.
سعید کارمند یک شرکته. درآمد بالایی نداره. یک ماه قبل بود که به مریم پیشنهاد داد اگه دو نوبت کار کنه، یعنی روزانه از 8 تا 16 و 16 تا 24 کار کنه ظرف یک سال میتونن یه ماشین جادارتر و مدل بالاتر بخرن.
ماشین شون جاش کم بود و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی هم تو خرج افتاده بود. مریم موافقت کرد. توی این یک ماه به خاطر فشار کاری مضاعف، سعید حسابی خسته بود. وقتی می اومد خونه دیگه فرصت گپ زدن های شیرین شبانه و خوش و بش های خستگی در کن رو با مریم نداشت.
قبل از این معمولاً هر شب شام رو با هم می خوردند. بابا یه ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی می کرد. بچه ها عاشق بازی کردن با بابا بودند. وقتی هم که بچه ها می خوابیدند، با مریم کنار هم می نشستند و یه چایی می خوردند و گاهی سریالی می دیدند و گاهی صحبت میکردند و در عین حال با محبت یکدیگر رو نوازش می کردند.
ولی یه مدت بود که اوضاع خونه کمی تغییر کرده بود. خستگی اجازه ی انجام چنین کارهای خستگی درکن رو نمی داد.
سعید رسید خونه. زنگ در رو زد. مامان و بچه ها با ذوق و شوق در رو باز کردند. خوشحال بودند از اینکه امشب بابا زودتر اومده خونه. یکی یکی بلند به بابا سلام کردند. بابا مثل روزایی که کارش کمتر بود و زودتر می اومد با نشاط و سرزندگی جواب سلام بچه ها رو داد. بعدش با مریم دست داد و با لبخند روی او رو بوسید. با مهربونی پرسید:
_احوال شما چطوره؟
مریم و سعید همه ی سعیشون اینه که خصوصاً جلوی بچه ها با احترام و محبت هر چه بیشتر با همدیگه رفتار کنند. اگر هم یک وقتی از دست همدیگه ناراحت و عصبانی شدند به هیچ وجه جلوی بچه ها واکنش نشون ندهند. همدیگرو نقد نکنند یا سر هم داد نزنند. با هم یه قرار گذاشته بودند. هر کی عصبانی شد و صحبت و حرکت تندی داشت، اون یکی واکنشی نشون نده و یواش بهش بگه: وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم. بچه ها هم عصبانیت مامان و بابا با همدیگه رو ندیدن. فقط احترام و محبت اونا رو تجربه کردن و خیلی خوشحال و شادند.
سعید گفت:
_امشب زودتر اومدم بریم بازی کنیم. شما بگید چی بازی کنیم؟
علی گفت:
_بابا بیا فوتبال.
فاطمه گفت:
_نه بابا. بیا خاله بازی.
محمد هم پرید جلوی بابا که:
_بابا بیا قایم موشک بازی کنیم.
میثم کوچولوی یه ساله هم دستشو آورده بالا که بابا بغلش کنه.
سعید خم شد. میثمو بغل کرد. چند ماچ آبدارش کرد. رو به بچه ها گفت:
_دو تا کار می تونیم بکنیم.
بچه ها با کنجکاوی و خوشحالی پرسیدن:
_چی کار؟
بابا گفت:
_می تونیم هر کدوم از بازی ها رو یکی پنج دقیقه بازی کنیم. اینجوری همه ی بازی ها رو انجام میدیم. راه دیگه اینه که یکی از بازی ها رو انتخاب کنیم و یه ربع بازی کنیم.
علی گفت:
_یه ربع یه بازی.
فاطمه گفت:
_سه تا پنج دقیقه سه بازی.
محمد هم گفت:
_قایم موشک.
منظورش یه ربع یه بازی بود. با رای اکثریت یه ربع یه بازی تصویب شد. بابا پیشنهاد داد:
_خب بیاید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم.
بچه ها دور بابا وایسادن. دستاشونو بالا بردن. با صدای بلند داد زدن:
_هرکی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییییییم.
قرعه به نام علی افتاد. اما او با کمی مکث دستشو بالا آورده بود. برای همینم فاطمه داد زد:
_قبول نیست. علی دیر دستشو پایین آورد. تقلب کرد.
محمد هم گفت:
_آره قبول نیست. جرزنی کرده.
بابا گفت:
_باشه دوباره تک میاریم. ولی همه با هم دستشون پایین بیارن. کسی دیر نیاره.
این بار قرعه به محمد افتاد. محمدم بی معطلی از ذوق و خوشحالی پرید هوا و داد زد:
_آخ جون قایم موشک.
بابا گفت:
_ بچه ها من میخوام لباسهام رو عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم. شما هم برید به مامان بگید بیاد با هم بازی کنیم.
همه از ته دل خوشحال بودند. بالاخره بعد از روزها بابا مثل قبل داشت باهاشون بازی میکرد. اونم با چه شور و نشاط و هیجانی...
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
4_5987759137377750502.mp3
33.78M
🔊 #کلیپ_صوتی | ویژه برنامه ولادت امیرالمومنین(ع) ؛ شنبه ۱۵ بهمن ماه ۱۴۰۱ | هیئت رزمندگان ثارالله همدان
🎤 با کلام:
حجت الاسلام حمید رسایی / بخش اول
اهمیت دهه فجر امسال/ تکبیر متفاوت شب ۲۲ بهمن امسال/ خاطرهای مهم از توصیه رهبر انقلاب/ عامل شکست توطئههای این چند دهه
🔺برای دیدن تحلیلهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
4_5987759137377750510.mp3
40.31M
🔊 #کلیپ_صوتی | ویژه برنامه ولادت امیرالمومنین(ع) ؛ شنبه ۱۵ بهمن ماه ۱۴۰۱ | هیئت رزمندگان ثارالله همدان
🎤 با کلام:
حجت الاسلام حمید رسایی/ بخش دوم
چرا فرزندآوری جهاد است/ محصول تهاجم فرهنگی دهه هشتاد در ۱۴۰۱ برداشت شد/ سست کردن اعتقادات مردم با سرمایهگذاری روی پشیمانها/ چرا روی حجاب متمرکز شدند/ سخنان صریح خطاب به مسئولان درباره حجاب
🔺برای دیدن تحلیلهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
eitaa.com/joinchat/389677056C798a6dc5a1
💗زندگی بانوی بهشتی
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۴ نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ۵
قرار شد هرکی تک بیاره چشم بذاره.حالا مامان و بابا و بچه ها همه دارن میگن هرکی تک بیاره اون چشم میذاااااااره. مامان انتخاب شد. روشو کرد سمت دیوار. سرشو گذاشت روی ساعد دستش. شروع کرد به شمردن: ده، بیست، سی، چهل، پنجاه، ....
همه با شور و هیجان دنبال جایی برای قایم شدن بودند. معمولاً بابا و میثم یار همند. چون میثم باید بغل بابا باشه.
بابا و میثم رفتن پشت در اتاق بچه ها. محمد رفت زیر میز رایانه. فاطمه پشت پرده پذیرایی. علی هم داخل کمد رخت خوابا.
مامان از تجربه ی بازی های قبلی می دونست که بچه ها معمولاً کجا قایم میشن. فقط میخواست شور و هیجان بازی رو بیشتر کنه. پس اول رفت سراغ آشپزخونه. با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت:
_پس خوشگلای من کجا رفتن؟ آشپزخونه که نیستن. ای خدا پس کجا رفتن؟
رفت سمت پرده و میز رایانه که کنار پرده ست. محمد از زیر میز و فاطمه از پشت پرده مامان رو می دیدند که داره میاد سمتشون. از شور و اضطراب قلبشون گرومب گرومب صدا می داد. دوست داشتند یه لحظه مامان حواسش نباشه و اون وقت بپرن بیرون و سک سک کنند. مامان اونا رو دید. اما به روی خودش نیاورد. برگشت سمت کمد رخت خوابا. بلافاصله محمد و فاطمه با داد و فریادی از سر شادی پریدند بیرون و سک سک کردند. صدای قهقهه شون به آسمون رفت.
مامان می خواست در کمدو باز کنه که یه هو صدای میثم اومد. داشت می گفت: دادا... دادا... . باز صدای خنده ی بچه ها رفت هوا. فاطمه گفت:
_ باز میثم بابا رو لو داد.
مامان کمدو رها کرد و رفت دنبال صدای میثم.
میثم هم حوصله ش سر رفته بود. آخه چند دقیقه پشت در تو بغل بابا وایساده بودند و داشت غر می زد. مریم یواش لای در رو باز و پیداشون کرد. سعید جستی زد و دست مریمو محکم گرفت. گفت:
_قبول نیست. میثم منو لو داد. قبول نیست. نمی ذارم سک سک کنی.
لبشون تا بناگوش به خنده باز شده بود. هر کدومشون سعی می کرد خودشو زودتر برسونه و سک سک کنه. بالاخره مامان موفق شد. بعد نوبت بابا بود که چشم بذاره.
بازی کردن همه خانواده با هم خصوصاً با شرکت مامان و بابا از بهترین و جذاب ترین و کیف دهنده ترین تفریحات خونه ست.
البته وضعیت شغلی جدید بابا که صبح میره و بعد از 12 شب میاد، حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها رو گرفته.
مریم اما عاشق کتابه و مطالعه ست. از کودکی شیفته ی کتاب بوده. علاقه ی وافری به مطالعه ی رمان های سرگذشت و زندگینامه شهدا، کتابای تربیتی و روان شناسی خصوصاً از نوع اسلامی داره. معتقده خدایی که ما رو ساخته بهتر میتونه برنامه ی زندگی بهمون بده تا علم ناقص بشر.
او باور داره که در قالب بازی بسیاری از مسائل رو میشه به بچه ها یاد داد. تو طول روز حداقل یک ساعت و گاهی بیشتر برای بازی با بچه ها وقت میذاره. یه بار که یکی از دوستاش ازش پرسید راز شادی و سرزندگی فرزندانش چیه، یکی از مواردی که مریم براش توضیح داد، همین بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود.
مریم تو آموختن شیوه های صحیح تربیتی از طریق مطالعه ی بسیار و دائم، علاقه و جدیت خاصی داره. همینم باعث شده که گاهی افرادی از دوستان یا اقوام برای حل مشکلات تربیتی فرزندانشون و یا برای مشورت درباره اختلافات با شوهرشون با او تماس بگیرن و صحبت داشته باشن.
سعید هم تا پیش از این روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می کرد. اگر هر روزی به هر دلیلی نمیشد که بازی کنند، فرداش بیشتر وقت میگذاشت و جبران روز قبل رو می کرد. اما با وضعیت جدید کاری و افزایش ساعت کار، سعید نه حال بازی رو داره و نه انگیزه و توانش رو. بخاطر همین وقت کم گذاشتن های سعید، مدتیه بچه ها با همدیگه بیشتر دعوا میکنن و بر خلاف قبلاها سر هر چیز کوچکی مستعد تنش با هم شدن. اما سعید اصلا حواسش به تبعات تربیتی کم وقت گذاشتنش برای بچه ها نیست و امروز چون مرخصی گرفته بود که عزیز رو ببره بیمارستان، زودتر اومده بود خونه و بازی کرد باهاشون و حال بچه ها بعد از مدتها اینقدر خوب شده بود اما مریم خیلی وقته به دلیل تنشهای بچه ها پی برده و حتی چندبار هم به سعید گفته که بچه ها نیاز دارن مثل قبل براشون وقت بذاره ولی سعید گوشش به این حرفا بدهکار نیست. اون هدفش شده عوض کردن ماشینش و دیگه به چیزای دیگه اهمیت نمیده
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
#تنها_ماندن_کودک_در_خانه
سلام استاد پوراحمد خسته نباشید و خدا قوت
توی یکی از صحبت های شما شنیدم که اشاره داشتید نباید بچه ها را در خانه تنها گذاشت. سوال من اینه که آیا اجازه دادن به فرزندان برای اینکه چند روز خونه پدربزرگ یا دایی و .. بمونه هم اشتباهه یا میتونه تاثیر خوبی داشته باشه برای فرزندان؟
من یک پسر ۱۲ و ۹ ساله و یک دختر ۵ ساله دارم و بعضا به درخواست پدرم و پسر بزرگم اجازه میدم یکی دو روز اونجا بمونه
لطفا راهنماییم کنید. ممنون
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
s639.mp3
6.39M
#تنها_ماندن_کودک_در_خانه
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅
با کانال 🔴زیبایی جسم و روان🔴
⭕️ زیباتر دیده شوید ⭕️
♨️ سوالات پزشکی و سلامتی رو با ما مطرح کنید.
✅کلیپ های آموزشی مربوط به سلامت، پزشکی، پرستاری را از ما بخواهید.
✅درمورد مشکلات جسمی و روحی با ما مشورت کنید.
🌀آرزوی ما در کانال🌺زیبایی جسم و روان🌺 خوب بودن شماست.
آدرس ما:↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1448083737C69266ac554
🔴سوالات را اینجا بپرسید👇
🆔@Ashrafi_hg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ شیطان از کم شروع میکنه اما به کم بسنده نمیکنه...!
ماجرای آن خانم و آقای نامحرمی که تنها با یک شوخی...
⭕️ قسمت سی و پنجم
🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد...
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
#داستان_کوتاه
🔹️ اوایلی که ازدواج کرده بودیم، به حاج آقا گفتم: حاجآقا چه کار کنیم که هم زندگیمان از نظر معنوی بار بگیرد و هم با عیالمان مشکل پیدا نکنیم؟ حاجآقا یک نسخهای به ما دادند که خیلی کارآمد بود؛ فرمودند:
«امتیاز مادّی بده، امتیاز معنوی بگیر!»
مثلاً یک هدیه برای عیالت بخر و بعد از او بخواه که فلان کار معنوی را انجام دهد! برای بچّهات یک وسیلۀ رفاهی از امکانات مادّی را فراهم کن و در ازای آن، از او یک کار معنوی را مطالبه کن؛ مادّیت را فدای معنویّت کن!
حاجآقا اکثراً در ارشاداتی که نسبتبه خانواده داشتند، میفرمودند: «زن مثل نورافکن باید در خانه نورافشانی کند و مرد باید به زن انرژی بدهد تا او بتواند به نورافشانی خود ادامه دهد. مرد خیلی موفّق به نورافشانی در خانه نمیشود، مادر است که میتواند این نورافشانی را انجام بدهد؛
✅ لذا پدر باید هوای مادر را داشته باشد و مدام او را با محبّت کردن شارژ کند. ایشان اینطور تعبیر میکردند: موتور زن با محبّت همسر روشن میشود و حرکت میکند.
📚 حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) به نقل از آقای هوایی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید...
💠 عاقبت عجیب مرد ثروتمند
🎤 استاد عالی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💗زندگی بانوی بهشتی
🔻 داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ۵ قرار شد هرکی تک بیاره چشم بذاره.حالا مامان و بابا و بچه ها همه د
🔻 داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ۶
یک ربع بازی با شرکت مامان و بابا تموم شد. هرچند مامان قبل از اونم با بچه ها بازی کرده بود اما حضور همزمان پدر و مادر شور و شعف چندین برابری رو برای بچه ها داره.
مامان گفت:
_خب بچه ها نوبتی هم باشه نوبت شامه. رو کرد به سعید:
_آقا سعید، میثمو نگه دار برم وسایل شام رو آماده کنم. امروز از صبح خیلی گریه کرده. همه ش بغلم بوده. دستم حسابی درد گرفته.
سعید سرشو آورد نزدیک گوش مریم و با لبخند و یواش گفت:
_ یادم باشه امشب دستاتو یه ماساژ مشتی بدم تا خوب بشه ان شاءالله.
دستشو انداخت رو شونه ی مریم. کشیدش سمت خودش. مریم هم یه لبخند معناداری زد و گفت:
_خبه خبه. خودش خوب میشه.
بعد بلندتر خندید و ادامه داد:
_حالا یه شب زود اومدی خونه. روزای دیگه که نیستی چطور میخوای درد دستمو خوب کنی؟
لبخند رو لب سعید حالت سردی گرفت. به فکر فرو رفت. "مریم راست میگه. الان یه ماهه خونه نیستم. دارم با خودم و زندگیم چه کار می کنم؟ مریم چی؟ بچه هام؟"
مریم عادت نداشت بی مقدمه و خیلی مستقیم از سعید انتقاد کنه. میدونه که وقتی غیر مستقیم و آروم و با هنرمندی و شوخی و ظرافت در حد چند جمله ی کوتاه نقدشو عنوان میکنه، معمولا نتیجه بهتری داره. میدونه که همه خصوصاً آقایون از انتقاد بدون مقدمه بیزارند. مریم و سعید هیچ وقت جسورانه، نامحترمانه و بدتر از اون، جلوی چشم بچه ها و دیگران از هم انتقاد نمی کنند.
بچه ها باز مشغول بازی شدند. سعیدم میثم به بغل تو آشپزخونه کنار مریم وایساده بود. مریم وقتی متوجه شد جمله ای که گفته سعید رو به فکر فرو برده، برای اینکه فضای ذهنیشو تغییر بده گفت:
_آقا سعید بیزحمت بگو علی سفره رو پهن کنه. بچه ها هم بیان وسایل رو ببرند.
سعید بچه ها رو صدا زد:
_ بچه ها. وقت شامه. مسئول پهن کردن سفره کی بود؟ کی وسایل شامو میاره؟
علی تندی جواب داد:
_ الان سفره رو میندازم.
بعد هم با فاطمه و محمد دویدن سمت آشپزخونه.
فاطمه مسئول پهن کردن سفره هست و هنگام غذا وسایل سفره رو میاره و علی هم مسئول جمع کردن و تکاندن زیرسفره ایه
با هماهنگی و رضایت قبلی و قلبی بچه ها، مامان و بابا یه قانونی گذاشتن. اگه بچه ها، خودجوش وظیفه شون رو انجام بدهند امتیاز مثبت میگیرند که یه جا ثبت میشه و تا به حد نصاب برسه مستحق جایزه میشه. البته با یادآوری و تذکر مامان و بابا دیگه امتیاز نمی گیرند. اگرم کسی وظیفه شو انجام نده امتیاز منفی میگیره یا یه مثبتش کسر میشه.
❤️ ادامه دارد...
✍ نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ برادرِ من؛ خواهرِ من!
باید مراقب بود... توی مراودات خانوادگی یک وقتهایی اتفاقات بدی میافته...
⭕️ قسمت سی و ششم
🔹 جلسه پرسش و پاسخ مهارت های ارتباطی زوجین (قم، مسجد و حسینیه بقیة الله عج)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد...
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سوتی بچه ها😂
سلام دختر بزرگم نزدیک ۹ سالشه داریم بهش نامحرم اینا یاد میدیم مثلا شوهر عمه هات نامحرم پیششون باید حجاب کنی روسری بپوشی ما هم طبقه بالا مادرشوهرم زندگی میکنیم دختر کوچیکم ۴ سالشه پایین بود دیدم بدو بدو اومد بالا مامان خاک تو سرم عمو عباس شوهر عمه دخترم هست اومده روسری بده بپوشم منم پوشوندم 😳 رفتم پایین خواهرشوهرم میخندید میگفت زهرا ۲ ساعت بغل شوهرم بعد یک دفعه شوهرش به موهاش دست زده اینم داد زده وای نامحرم 😁اومده بالا روسری پوشیده
حالا قیافه شوهرش اول خشکش زده بود بعد فقط میخندید میگفت بقیه هم از خنده بریده بودن😂😂
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
35.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥معجزهی الله اکبر...❗️
🔻پیامبر در شب معراج هرگاه بالاتر می رفت ذکر الله اکبر را بر زبان می آوردند...
🔻#الله_اکبر_شب_۲۲بهمن یک اتفاق ساده نیست بلکه نماد پیشرفت انقلاب اسلامی است.
🔻الله اکبر شب ۲۲ بهمن؛ اثرات معنوی بزرگی برای حفظ و عظمت ایران اسلامی دارد
🔻الله اکبر شب ۲۲ بهمن موجب شکسته شدن مارپیچ سکوتی می شود که رسانههای شیطانی برای ایجاد احساس تنهایی در تک تک مردم انقلابی آن را ساختهاند.
🔻الله_اکبر شب ۲۲بهمن، یک اعلام آمادگی بزرگ برای ظهور و #لبیک_یا_مهدی است.
🔻الله اکبر شب ۲۲ بهمن عقب نشینی و ترس شدیدی را در جریانات ضد اسلام و ضد ایران ایجاد می کند.
🔻الله اکبر شب ۲۲بهمن؛ اهمیتش از راهپیمایی ۲۲بهمن کمتر نیست
🔻باید با به صحنه آمدن همه ظرفیتهای مردمی مساجد، پایگاههای بسیج، مراکز فرهنگی و تشکیل گروههای متعدد پیاده و موتور سوار خصوصا در نقاط کلیدی شهری مثل میادین اصلی، همراه با نورافشانی لحظات معنوی، شاداب و پرهیجانی به وجود بیاوریم و البته تصویر برداری و انتشار خوب را نباید فراموش کرد.
✍حمیدرضا ابراهیمی
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak