eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترخانومی محجبه با دوسر و یک بدن بببین تا قدر سلامتی خودتو بدونی پست اخر کانال👇 http://eitaa.com/joinchat/10289168Cbe4b57f340
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ رفت خدمت امام کاظم علیه‌السلام اما ایشان او را نپذیرفت! گفت من رفیق صمیمی‌ امام هستم... چرا؟ علّت را از زبان امام بشنوید. ▪️ویژه‌ی شهادت علیه‌السلام instagram.com/ostad.shojae1
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
ماه رجب ۵.mp3
13.1M
🌙مجموعه ویژه ۵ در روایات آمده؛ عده‌ای در جهنم چند سال زحمت می‌کشند و طول می‌کشد، خود را از جهنم به زحمت خارج کنند، اما کمی بالا که می‌آیند چند مأمور عذاب دوباره آنها را در آتش سوق می‌دهند. ※ این افراد در دنیا چگونه زیستند؟ @Ostad_Shojae
سلام. خسته نباشید و تشکر از کانال مفیدتون. من یک دختر 21 ساله هستم که 8 ماهه عقد کردم. ازدواجمونم سنتی بود. من بچه آخری هستم و به عبارتی لوس خونمون مونم. الان عروس اول خانواده ی همسرم هستم و یک خواهر شوهردارم که 4 سالشه و بعد از 3تا پسر ب دنیا اومده و خیلی برای همه عزیزه همسرمم خیلی دوستش داره و بهش محبت میکنه. من رو شوهرم خیلی حساسم دلم میخواد فقط ماله من باشه. دوست ندارم غیر از من به کس دیگه ای محبت کنه و کسی رو دوست داشته باشه. نمیخوام کسیو بغل کنه و بش بگه عزیزم آخه عزیزش باید فقط من باشم نه هیچکس دیگه حتی اگر خواهرش باشه. بقیه هم میدونن من حساسم و متوجه رفتارهای من شدن.خیلی اذیت میشم از این موضوع و ناراحتم. شاید بگید بچه بازی درمیارم ولی مشکلاتی هست که من همه امیدم بعد خدا شده شوهرم. ممنون میشم راهنماییم کنین 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
📚پیری مردی نزد عالمی از پدرش شکایت کرد، گفت: پدرم مرا بسیار آزار می‌دهد. پیر شده است و از من می‌خواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم، روز دیگر می‌گوید پنبه بکار و خودش هم نمی‌داند دنبال چیست؟ مرا با این بهانه‌گیری‌هایش خسته کرده است، بگو چه کنم؟ عالم گفت: با او بساز. مرد گفت: نمی‌توانم. عالم پرسید: آیا فرزند کوچکی در خانه داری؟ گفت: بلی. گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند آیا او را می‌زنی؟ گفت: نه، چون اقتضای سن اوست. عالم گفت: آیا او را نصیحت میکنی؟ گفت: نه چون مغزش نمی‌رود عالم گفت: میدانی چرا با فرزندت چنین برخورد میکنی؟ گفت: نه. عالم گفت: چون تو دوران کودکی را طی کرده‌ای و میدانی کودکی چیست، اما چون به سن پیری نرسیده‌ای و تجربه‌اش نکرده‌ای ، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی !!! در پـیـری انـســان زود رنج می‌شود ، گوشه‌گیر می‌شود، عصبی میشود. احساس ناتوانی می‌کند. پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن. اقتضای سن پیری جز این نیست @hamsaranekhoob
با سلام و خسته نباشید ببخشید یه سوال داشتم خانواده همسرم و همسرم الحمدلله مذهبی و اهل رعایت هستند .خاله همسرم بچه شیر خواره داره اما موقع شیر دادن به بچه جلوی همسرم یا سایر محارمشون متاسفانه رعایت نمیکنن و بدنشون پیداست من از این موضوع واقعا اعصابم خورد میشه الان راه درست برخورد با این قضیه نمی‌دونم چیه باید بهشون تذکر بدم یا از طریق واسطه یا مستقیم یا کلا حساسیت من بی جاست ؟؟ 🌷پاسخ کانال تربیتی همسران خوب، سرکار خانم 🌷بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🌷 سلام و خداقوت خدمت شما🌸 ❇️لازم است این نکته را در نظر داشته باشید که : ممکن است بعضی افراد ، مثل این خانم ، واقعا از رفتار اشتباهشان مطلع نباشند ، بنابراین ؛ 🍃 چون همسرتان اهل رعایت هستند ؛ اولین کاری که شما انجام میدهید اینه که ⬅️ در یک فرصت مناسب و با ادبیات زنانه به همسرتان بگوئید که : بهتر است موقع شیر دادن خاله به فرزندش ، برای راحتی بیشتر خاله تان اتاق را ترک کند و به اتاق دیگر رود ... 🍃از طرفی اگر رابطه تان با مادرشوهرتان صمیمی هست ، و از طرفی دیگر رابطه ی مادرشوهرتان با خواهرش ( خاله ی همسرتان) خوب هست ، ⬅️در یک شرایط مناسب ؛ می توانید خیلی محترمانه از مادرشوهرتان بخواهید که با خواهرش در مورد این موضوع صحبت کند ... ✅ (در واقع از طریق "واسطه" هم می توانید به خاله شوهرتان ، محترمانه ، تذکر دهید.) ⬅️یا اینکه خودتان با ظرافت به ایشان بگوئید ، که هر موقع می خواهید شیر دهید ، بگید تا از همسرم بخواهم برای راحتی شما به اتاق دیگر رود . ♻️و نکته ی آخر این را در نظر داشته باشید که : ما نمی توانیم ، رفتار اشتباه همه را عوض کنیم ؛ لذا نهایتا ( اگر راهکارهای بالا جواب نداد) ⬅️ موقع شیر دادن این خانم ، مدیریت کنید و باشوهرتان سر حرف را باز کنید و به نوعی حواس همسرتان را به موضوع دیگر منعطف کنید ، یا حتی با هم بیرون بروید . ⬅️و یا وقت هایی که این خانم حضور دارند ، به آنجا نروید . 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب @hamsaranekhoob
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
🔺آدامس میفروخت. یه خانوم بهش گفت اون پرچم رو بردار تا همه ازت آدامس بخرن. خیلی قشنگ جواب داد. گفت : من ایرانیم و تو ایران دارم زندگی میکنم شما اگه‌ با ایران مشکل داری چرا داری تو ایران زندگی میکنی . حالا که داری زندگی میکنی چرا از خدمات ایران که مترو هست استفاده میکنی. من هیچی هم نفروشم پرچم رو برنمیدارم. ✍️ مسافر .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
با سلام و خدا قوت به استاد پوراحمد و همکاران زحمتکششون. واقعا خدا خیرتون بده خیلی کانال مفید و آموزنده ای دارید من همه ی مشاوره هارو گوش می‌کنم. یه سوالی از استاد دارم که میخوام اگه امکان داره منو راهنمایی کنن. بنده یک پسر 11 ماهه دارم که شیطنتهای خاص خودش رو داره. پدرش خیلی با پسرمون خشن برخورد میکنه. مثلا برای نشون دادن اینکه لیوان داغ رو نباید دست بزنه چند بار دست بچه چند ماهه رو زده به لیوان داغ تا دیگه اینکار رو نکنه و بفهمه لیوان داغه یا خیلی داد میزنه سر بچه. من از این میترسم که این رفتار ایشون هم باعث بشه بچه عصبی و لجباز و خشن بار بیاد. و هم اینکه بقیه افراد به خودشون این اجازه رو بدن که باهاش خشن برخورد کنن. امکانش هست راهنمایی کنید که من چیکار باید انجام بدم که ایشون این رفتارشون رو ترک کنن 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
🔴 جعفر پلنگ و غذای حضرتی آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن: زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش. نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم 🙄 بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو📣 اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید🙄 تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان🤲خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!🤔 از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم. جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی😥 جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم. به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و.... اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم. ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری م در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!😲گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!😔 وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!😞 هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ😢 که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم😕 حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه😭یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده م بردم😇 .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سلام وقتتون بخیر اول ازتون سپاسگزارم ک وقت میزارین جواب میدین پسر ۹ ساله ای دارم که خیلی ،طوری که چیری بر وفق مرادش نباشه احترام به منو پدرش نمیزاره و جواب میده حتی وقت هایی هم شده که حرفایی میزنه که مارو میرنجونه بیش از اندازه جواب میده وعصبی نمیدونم واقعا باید چیکار کنم
✨ طعم زیبایی را با ما بچشید✨ 🌞 و پوست و مو با استفاده از این محصولات اجازه دهید پوست و موی شما شکوفا شود😍😍 💗این قطعا همان چیزی است که شما میخواهید 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3618767148Ce30194f63a 🚚 🆔 @imani_8 آیدی ایتا👈 @essi_dancerآیدی اینستا👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه همه مشکلات پوستیت اینجاست👇😳: اینجا پر از محصولات مراقبتی درمانی.🥰 تمام برندهای معتبر موجوده مشاوره رایگان تخصصی 👇: _جوش و لک صورت و بدن _ریزش مو،تقویت مو _مشکلات موخوره و زبری مو و.. 💕با بیش از ۵سال سابقه مشاوره در . 🥰راااستی ۵ درصد تخفیف برای اولین خریدتون https://eitaa.com/joinchat/4047176002C5dbec2cd87
هدایت شده از تبلیغات
اگه دنبال محصولات مراقبتی معتبر با کلی اطلاعات درموردشون هستی بزن رو لینک: 💢 رفع جوش 💢 کک و مک 🧖شوینده صورت و بدن، کرم ضد چروک 🦠ضد جوش، شامپو برای انواع مشکلات مو 💅انواع محصولات آرایشی 👩‍❤️‍👨محصولات زناشویی پایین تراز قیمت بازار https://eitaa.com/joinchat/4047176002C5dbec2cd87
💗زندگی بانوی بهشتی
💚 قسمت سیزدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک بر
💚 قسمت چهاردهم ❣خانه مریم و سعید❣ بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگه نای قدم برداشتنم نداشتند. اون قدری خسته که سمت مسواکم نرفتند. مامان رو کرد به بچه ها و با یه اخم ساختگی و شیرین گفت: _مسواک فراموش نشه. دیشبم یادتون رفتا. فاطمه جواب داد: _مامان من حال ندارم. خیلی خسته ام. اما علی تندی پاشد و مسواک و پودر مسواکش رو برداشت و رفت سمت روشویی. مریم جواب فاطمه رو داد که: _باشه مامان جان اگه حال نداری فردا صبح بزن. فاطمه هم با بی حالی تمام و لحن کشداری گفت: _باشه من صبح مسواک می زنم. محمد و میثم اما طبق معمول خستگی رو خسته کرده بودند. با اینکه به خاطر بازی های بسیار توی پارک دیگه رمقی براشون نمونده بود اما بازم به روی خودشون نمی آوردند و توی اتاق در حال جست و خیز و ماشین بازی بودند. صدای خنده شونم رو به آسمون. سعید لباساشو عوض کرد. اومد پیش بچه ها. با صدایی رسا گفت: _خب بچه ها کی دوست داره من امشب براش قصه بگم؟ این پیشنهاد بابا گویی انرژی دوباره ای بود که در کالبد بچه ها دمیده شد. جیغ همه شون رفت هوا: _من...... من........ من........ حرص مریم حسابی در اومده بود.گفت: _یه کم یواش تر. همسایه ها خوابند. آقا سعید پاشو برو تو اتاق بچه ها تا بقیه هم زودتر بیان بخوابن. شیطنت سعید اما گل کرده بود. با اینکه می دونست مریم از اذیت شدن همسایه ها ناراحت میشه ولی باز رو کرد به بچه ها و گفت: _خب چه قصه ای بگم براتون؟ دوباره فریاد بچه ها بلند شد. هرکی شروع کرد بلند بلند پیشنهاد دادن. فاطمه گفت: _بابا قصه جنگل گلستان رو بگو. علی گفت: _بابا خاطره بگو. محمد هم گفت: _بابا قصه شنگول و منگول رو بگو. مریم حسابی ناراحت بود. هم خیلی خسته بود هم این شیطنت های سعید کلافه ش کرده بود. ولی این رفتار سعید رو ندید گرفت. این طور مواقعی تغافل می کنه. برای اینکه ماجرا ادامه پیدا نکنه و سعید باز صدای بچه ها رو در نیاره، پاشد رفت تو آشپزخونه و مشغول مرتب کردن ظرف ها شد. بچه ها به قصه گویی بابا خیلی علاقه دارند. چون سعید خیلی با هیجان و شور و نشاط تعریف می کنه. از همه مهم تر اینکه حدود چهار ماهی میشد که بابا قصه نگفته بود. بچه ها حسابی دلشون برای قصه گفتنای شبانه بابا تنگ شده بود. علی انتهای اتاق می خوابه و محمد وسط اتاق. ابتدای اتاقم جای خواب فاطمه ست. بین رخت خواب بچه ها بین نیم تا یک متر فاصله ست. تشک و پتوی هرکدوم هم جداگانه و مختص خودشه. سعید رو به بچه ها گفت: _خب بیاید یواش با همدیگه تک بیاریم ببینیم که کی بگه چه قصه ای بگم؟ همه با هم با هیجانی زیاد دستاشونو بلند کردند و با هم خوندند: _هرکی تک بیاره اون میگه بابا چه قصه ای بگه. قرعه به نام علی افتاد. قرار شد سعید یه خاطره از دوران کودکی خودش تعریف کنه تا بچه ها کم کم خوابشون ببره. تا همین چند ماه گذشته که سعید برای بچه ها بیشتر وقت میذاشت و براشون قصه میگفت و باهاشون بازی می‌کرد، بعضا خاطرات کودکی و نوجوانی اش رو برای بچه ها تعریف می‌کرد و با نشاط و هیجان یکسری الگوهای صحیح رفتاری رو از همین طریق به بچه ها منتقل می‌کرد. الگوهایی مثل دوست شدن با بچه های خوب و مودب و دور شدن از بچه هایی که حرفهای بدی میزنن و کارهای زشت میکنن. یا کمک کردن به مامان و بابا یا به موقع خوابیدن و خیلی کارهای دیگه. اما مریم در شرایط روحی و جسمی مناسبی نیست و موعد تغییرات هورمونی ماهانه اش رسیده. درد دل و کمرش از یک طرف، شیطنت ها و اذیت های اینچنینی سعید هم از طرف دیگه قوز بالای قوز شده و حسابی مریم رو عصبی کرده... اما سعید هنوز از شروع این شرایط ماهانه مریم اطلاعی نداره. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
سلام اقای پوراحمد من ۲۰ ساله وهمسرم ۳۰ سالشونه ویه بچه ۳ ساله داریم ۵ ساله که ازدواج کردیم همسرم خیلی مرد خوبیه ولی خیلییییی رفیق بازه من از این اخلاقشون به شدت نارحت میشم هرچه قدر هم بگم به حرفم گوش نمیده ممنون میشم راهنمایم کنید 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob