هدایت شده از تکنیک های فرزندپروری 🌱
هدایت شده از اخبار داغ سلبریتی ها
✨ طعم زیبایی را با ما بچشید✨
🌞#لوازم_آرایشی و #مراقبت_تخصصی پوست و مو
#بلک_بری
#ام_ان_دی
#الن_بیوتی
با استفاده از این محصولات اجازه دهید پوست و موی شما شکوفا شود😍😍
💗این قطعا همان چیزی است که شما میخواهید
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3618767148Ce30194f63a
#ارسال_رایگان 🚚
#مشاوره_رایگان🆔
@imani_8 آیدی ایتا👈
@essi_dancerآیدی اینستا👈
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه همه مشکلات پوستیت اینجاست👇😳:
اینجا پر از محصولات مراقبتی درمانی.🥰
تمام برندهای معتبر موجوده
مشاوره رایگان تخصصی 👇:
_جوش و لک صورت و بدن
_ریزش مو،تقویت مو
_مشکلات موخوره و زبری مو و..
💕با بیش از ۵سال سابقه مشاوره در .
🥰راااستی ۵ درصد تخفیف برای اولین خریدتون
https://eitaa.com/joinchat/4047176002C5dbec2cd87
هدایت شده از تبلیغات
اگه دنبال محصولات مراقبتی معتبر با کلی اطلاعات درموردشون هستی بزن رو لینک:
💢 رفع جوش 💢 کک و مک
🧖شوینده صورت و بدن، کرم ضد چروک
🦠ضد جوش، شامپو برای انواع مشکلات مو
💅انواع محصولات آرایشی
👩❤️👨محصولات زناشویی پایین تراز قیمت بازار
https://eitaa.com/joinchat/4047176002C5dbec2cd87
💗زندگی بانوی بهشتی
💚 قسمت سیزدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ دیگه حدودای ١١ بود که سعید و مریم و بچه ها از پارک بر
💚 قسمت چهاردهم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگه نای قدم برداشتنم نداشتند. اون قدری خسته که سمت مسواکم نرفتند. مامان رو کرد به بچه ها و با یه اخم ساختگی و شیرین گفت:
_مسواک فراموش نشه. دیشبم یادتون رفتا.
فاطمه جواب داد:
_مامان من حال ندارم. خیلی خسته ام.
اما علی تندی پاشد و مسواک و پودر مسواکش رو برداشت و رفت سمت روشویی.
مریم جواب فاطمه رو داد که:
_باشه مامان جان اگه حال نداری فردا صبح بزن.
فاطمه هم با بی حالی تمام و لحن کشداری گفت:
_باشه من صبح مسواک می زنم.
محمد و میثم اما طبق معمول خستگی رو خسته کرده بودند. با اینکه به خاطر بازی های بسیار توی پارک دیگه رمقی براشون نمونده بود اما بازم به روی خودشون نمی آوردند و توی اتاق در حال جست و خیز و ماشین بازی بودند. صدای خنده شونم رو به آسمون.
سعید لباساشو عوض کرد. اومد پیش بچه ها. با صدایی رسا گفت:
_خب بچه ها کی دوست داره من امشب براش قصه بگم؟
این پیشنهاد بابا گویی انرژی دوباره ای بود که در کالبد بچه ها دمیده شد. جیغ همه شون رفت هوا:
_من...... من........ من........
حرص مریم حسابی در اومده بود.گفت:
_یه کم یواش تر. همسایه ها خوابند. آقا سعید پاشو برو تو اتاق بچه ها تا بقیه هم زودتر بیان بخوابن.
شیطنت سعید اما گل کرده بود. با اینکه می دونست مریم از اذیت شدن همسایه ها ناراحت میشه ولی باز رو کرد به بچه ها و گفت:
_خب چه قصه ای بگم براتون؟
دوباره فریاد بچه ها بلند شد. هرکی شروع کرد بلند بلند پیشنهاد دادن.
فاطمه گفت:
_بابا قصه جنگل گلستان رو بگو.
علی گفت:
_بابا خاطره بگو.
محمد هم گفت:
_بابا قصه شنگول و منگول رو بگو.
مریم حسابی ناراحت بود. هم خیلی خسته بود هم این شیطنت های سعید کلافه ش کرده بود. ولی این رفتار سعید رو ندید گرفت. این طور مواقعی تغافل می کنه. برای اینکه ماجرا ادامه پیدا نکنه و سعید باز صدای بچه ها رو در نیاره، پاشد رفت تو آشپزخونه و مشغول مرتب کردن ظرف ها شد.
بچه ها به قصه گویی بابا خیلی علاقه دارند. چون سعید خیلی با هیجان و شور و نشاط تعریف می کنه. از همه مهم تر اینکه حدود چهار ماهی میشد که بابا قصه نگفته بود. بچه ها حسابی دلشون برای قصه گفتنای شبانه بابا تنگ شده بود.
علی انتهای اتاق می خوابه و محمد وسط اتاق. ابتدای اتاقم جای خواب فاطمه ست. بین رخت خواب بچه ها بین نیم تا یک متر فاصله ست. تشک و پتوی هرکدوم هم جداگانه و مختص خودشه.
سعید رو به بچه ها گفت:
_خب بیاید یواش با همدیگه تک بیاریم ببینیم که کی بگه چه قصه ای بگم؟
همه با هم با هیجانی زیاد دستاشونو بلند کردند و با هم خوندند:
_هرکی تک بیاره اون میگه بابا چه قصه ای بگه.
قرعه به نام علی افتاد. قرار شد سعید یه خاطره از دوران کودکی خودش تعریف کنه تا بچه ها کم کم خوابشون ببره.
تا همین چند ماه گذشته که سعید برای بچه ها بیشتر وقت میذاشت و براشون قصه میگفت و باهاشون بازی میکرد، بعضا خاطرات کودکی و نوجوانی اش رو برای بچه ها تعریف میکرد و با نشاط و هیجان یکسری الگوهای صحیح رفتاری رو از همین طریق به بچه ها منتقل میکرد. الگوهایی مثل دوست شدن با بچه های خوب و مودب و دور شدن از بچه هایی که حرفهای بدی میزنن و کارهای زشت میکنن. یا کمک کردن به مامان و بابا یا به موقع خوابیدن و خیلی کارهای دیگه.
اما مریم در شرایط روحی و جسمی مناسبی نیست و موعد تغییرات هورمونی ماهانه اش رسیده. درد دل و کمرش از یک طرف، شیطنت ها و اذیت های اینچنینی سعید هم از طرف دیگه قوز بالای قوز شده و حسابی مریم رو عصبی کرده... اما سعید هنوز از شروع این شرایط ماهانه مریم اطلاعی نداره.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
💜 ارسال نظرات 👇
@Manamgedayefatemeh7
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
#شوهررفیق_باز
سلام اقای پوراحمد من ۲۰ ساله وهمسرم ۳۰ سالشونه ویه بچه ۳ ساله داریم ۵ ساله که ازدواج کردیم همسرم خیلی مرد خوبیه ولی خیلییییی رفیق بازه من از این اخلاقشون به شدت نارحت میشم هرچه قدر هم بگم به حرفم گوش نمیده ممنون میشم راهنمایم کنید
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
1_5638908489003696140.mp3
2.71M
#شوهررفیق_باز
🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob