eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
10هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستی قبل از ازدواج . من و همسرم قبل از خاستگاری بمدت یه سالو نیم باهم دوست بودیم و تلفنی باهم صحبت میکردیم. توی مغازه ی لباس فروشی پدرش کار میکرد گاهی ازم میخواست وقتی پدرش نیست برم مغازه که از نزدیک همو ببینیم.بهش از هر جهت اعتماد داشتم ولی دلایل خودمو داشتم برای نرفتنم و خط قرمزهایی داشتم اما راستشو نمیگفتم چون میتدسیدم ازم دلخور بشه برای همین هربار بهونه ای رو جور میکردم مثلا میگفتم مامانم خونه ست. خواهرام حواسشون بهمه.داداشام اگه بفهمن پوستمو میکنن.بابام بفهمه منو میکشه.... گذشت تا اینکه بلخره بعد از مدتی باهم ازدواج کردیم. یه سال اول زندگیمون عالی بود... اما بعد از یه سال اتفاقی افتاد که همه زندگیمو تحت الشعاع قرار داد. یبار یکی از دوستای صمیمیش که تازه هم ازدواج کرده بود با خانمش به خونمون اومدند. باهم کلی از خاطرات بچگیشون تعریف کردند و یهو دوستش گفت یادته چندبار بابات که میرفت بازار کلی نقشه میریختی خانمتو بکشونی مغازه تا از نزدیک صحبت کنید؟ همون لحظه همسرم عمیق رفت توی فکر و چند روز توی خودش بود.انگار تازه متوجه چیزی شده باشه. دیگه اون ادم سابق نشد. از اون روز دیگه یه ادم دیگه شد. یه ادم بددل و شکاک. یروز میگفت تو یه ادم ساده ی زودباوری، اون روزا تو از ترس خونواده ت به مغازه نمیومدی وگرنه خودت از خدات بود.یا میگفت از کجا معلوم الان هم به سرت نزنه و منو دور نزنی. از کجا معلوم همونجور که اونموقع تعهدی نسبت به خط قرمزهای خودتو خونواده ت نداشتی الان هم یکی راحت گولت بزنه.و دیگه کم کم طوری شد که اجازه نمیداد تنهایی جایی برم.روابطمو با فامیل و دوستان محدود کرد . هروقت از مهمونی برمیگشتیم کلی دعوا درست میکرد که مثلا پسر خاله ت یا شوهر خواهرت چرا تورو نگاه میکرد،نکنه باهم سرو سری دارید.خلاصه الانکه در استانه ی سالگرد پونزده سالگی ازدواجمونیم من بشدت از روابط قبل از ازدواجم پشیمونم.و دلیل تمام رفتارها و شکاکیت و عدم اعتماد همسرم رو نسبت به خودم در اون روابط میدونم... از دخترای عزیز داخل کانال میخوام خواهرانه نصیحتم رو گوش کنند.و وارد روابط دوستی و رل زدن با جنس مخالف نباشند. حتی اگه به ازدواج هم کشیده بشه مشکلات زیادی رو بعدها براتون درست میکنه. ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
(مسخره کردن) پسرم وقتی شش هفت سالش بود خیلی پرخور و شکمو بود و اضافه وزن زیادی داشت. یه دوستی داشتم که وقتی باهم بودیم هربار به شوخی بچمو مسخره میکرد...کلا خیلی اهل مسخره کردن دیگران و دست انداختنشون بود. هر چی بهش میگفتم بچم گناه داره اینجوری نگو میگفت شوخی کردم تا اینکه دیگه یبار حسابی باهاش دعوا و قطع رابطه کردم. چند وقت پیش فهمیدم بچه ی سومش دنیا اومده و با اینکه چند بار غربالگری و سونوگرافی رفته بوده دکتر متوجه بیماری بچه ش نشدند و الان که بچه دنیا اومده فهمیدند سندروم داون داره. خیلی براش ناراحت شدم. اما وقتی یادم افتاد چقدر راحت پسرمو دست مینداخت یا منو بچه مو بابت چاقی و پرخوریش مسخره میکرد دلم بیشتر گرفت. کاش ادما بفهمن گاهی دارن چوب خدا رو میخورن...زمین بدجوری گرده. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
من از اوایل زندگیم با همسرمو خونواده ش مشکلات زیادی داشتم.بیکاری همسرم و زبون بازی مادرش و تهمتاش بمن باعث میشد هرروز باهم دعوا داشته باشیم .طوری که دیگه منو برای دیدن خونواده م به شهرستان نمیبرد طوری که سه سال بود ندیده بودمشون،😢 هرراهی رو برای بهتر شدن رابطه م با شوهرم امتحان کردم اما بی فایده بود تا اینکه از طریق دوستام با کلاس اخلاق اشنا شدم، اوایلش برا گدروندن وقتم با همسایه م میرفتم و تو اون کلاس هرچی میشنیدم با خودم میگفتم اینجام همش میگن مرد باید سروری کنه، بعد مدتی همسایه مون که در جریان مشکلاتم بود پرسید کارایی که خانم جلسه ای میکه انجام میدی گفتم نه،گفت چرا تو امتحان کن ان شاالله بهتر میشی من که خیلی توزندگیم تاثیر گذار بوده، تا اینکه تصمیم کرفتم بجای تغییر همسرم خودمو عوض کنم سعی میکردم باهاش دهن بدهن نذارمو جوابشو ندم بهش محبت بی چشمداشت کنم، به بچه ها و خودم بیشتر برسم،اگه چیزی گفت که حالمو بد میکنه سوره عصر بخونم،مدام ذکر میگفتم سوره یس و مزمل میخوندم، اوایلش برام سخت بود که مدام توهین و تحقیر بشم تهمت بشنوم و سکوت کنم اما باید یکاری میکردم تا چند ماهی تاثیری نداشت اما باخودم عهد کرده بودم که ادامه بدم ،بلاخره حدودا هشت ماه بعد جواب گرفتم تهمتا کمتر شده بود همسرم مدتی بود سر یکار مونده بود و ایراد نمیگرفت که دیگه نمیرم،کمتر غر میزد و دعوا راه مینداخت کمتر تحقیرم میکرد تازه گهگاه محبت هم میکرد، مادرش و خواهراشم دیگه مدتی بود کمتر برام دردسر درست میکردن، انگار واقعا معجره شده بود، تازه فهمیدم چرا خدا دستور داده بدون چشمداشت محبت کنید و و‌ظایفتونو انجام بدید،چون با انجام این دستوزش واقعا خودش به اموراتم رسیدگی میکرد.اون شوهر بی تدبیر دهن بین و تنبل بیغیرتم تبدیل شده بود به یه مرد کاری و با محبت و خونواده دوست الان دیگه هم حواسش به منو بچه ها هست هم به خانواده ش.تکیه کاه خوبی برای همه مونه. اگه برای رضای خدا کاری رو انجام بدیم خدا جوابمونو میده شاید یکم طول بکشه اما قربون محبتش بشم بی جواب نمیذاره . پایان. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
قسمت اول سلام به دوستان عزیز و ممنون از ادمین بابت کانال خوبشون. منم با خوندن تجربه ها هوس کردم تجربه مو بگم. تقریبا وقتی چهارسال از ازدواجم میگذشت که با یکی از خواهرام به کلاسهای اخلاق میرفتیم اونجا حرفای قشنگی راجع به همسرداری بهمون میگفتن خدا خیرش بده مدرس مونو. منی که دوسال بود زندگیم به مشکل خورده بود حس میکردم روزنه امیدی پیدا کردم. همسرم از همون اول زندگی رفیق باز بود و همین خصلتش منو خیلی اذیت میکرد. که بعدا فهمیدم تفننی مواد هم میکشه. بهر ترفندی خواستم پاشو از محافل دوستاش ببرم نتونستم . بعدا فهمیدم این خصلت رفیق بازی رو قبل از ازدواج هم داشته و برای نجاتش از دام دوستاش براش زن گرفتن اوایل خیلی خونواده شوهرمو نفرین میکردم که برای نجات بچه شون منو هم بدبخت کردن.حتی تو نامزدی هم الویت اولش دوستاش بودن هرموقع هم که ایراد میگرفتم یا گله میکردم بهش برمیخورد معلوم بود که نسبت بهشون تعصب زیادی داره اما من احمق فک میکردم میتونم تغییرش بدم برای همین هیچوقت بخونواده م نگفته بودم. با دلبری و التماس و دعوا و جنجال نه تنها بهتر نشد که بدتر هم شده بود. دیگه اخر هفته ها که اصلا بیخبر از من و بی هماهنگی بامن یهو از همون محل کارش با دوستاش قرار میذاشت میرفتن بیرون . تا جمعه شب خسته و کوفته بر میگشت. مادرشوهرمم که رسما ایرادو از من میدید میگفت زن اگه زن باشه میتونه شوهرشو پایبند خونه ش کنه. خیلی حال دلم خراب بود خودم نیاز به حمایت و توجه داشتم اما سرکوفت هم میشنیدم‌. تا اینکه تو این کلاسای اخلاق یه اشکالایی از کارامو فهمیدم. فهمیدم من هیچوقت بهش عزت نفس نداده بودم. ادامه دارد... ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
عزیز حدود ۴۵ روزه با شما و گروه وکانال خوبتون اشنا شدم و جز یکی از اعضا کانال شدم با مشکلات زیاد ودرد زخم روحی زیاد وارد شدم با مشورت ها و خوندن پیام های وکارهای مثبت اعضا و مشکلات شون ...بحث اقتدار و صحبتهای اقای دکتر حبشی و مشاورین عالی گروه ..و انجام دادن و چند بار گوش دادن صحبتها و صحبتهای عالی مشاورین حال روحیم و حتی حال روحی شوهرم خیلی عالی شده دیدن محبت از شوهرم که ناراحتم و دارم حرص می خورم که دستت زخم شده درد داری ..واقعا از ته دل شاد شدم ...من این برگشت محبت از شوهرم رو اول از خدا دادم بعد از شما که خیلی خوب هستید ...من با راهنمایی ادمین گروه چله سوره مزمل و یاسین رو برداشتم تا امروز ادامه دادم فقط دوروز دیکه مونده که چله تمام شه ..انشالله بتونم ادامه بدم ...نماز اول وقت هم ادا کردم.البته اول هر کاری هم گفتم فقط برای رضای خداوند ...خدا رو شکر خدارو شکر میکنم که ارامش داره بر میگرده به زندگیم ...تو رو خدا واسم دعا کنید که بتونم ادامه بدم ....فقط یک راهنمایی دیگه ..با خانواده شوهرم که خیلی دخالت می کنن موندم چه کنم ...سپاس فراوان از شما عزیزان ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─
دوستی قبل از ازدواج . من و همسرم قبل از خاستگاری بمدت یه سالو نیم باهم دوست بودیم و تلفنی باهم صحبت میکردیم. توی مغازه ی لباس فروشی پدرش کار میکرد گاهی ازم میخواست وقتی پدرش نیست برم مغازه که از نزدیک همو ببینیم.بهش از هر جهت اعتماد داشتم ولی دلایل خودمو داشتم برای نرفتنم و خط قرمزهایی داشتم اما راستشو نمیگفتم چون میتدسیدم ازم دلخور بشه برای همین هربار بهونه ای رو جور میکردم مثلا میگفتم مامانم خونه ست. خواهرام حواسشون بهمه.داداشام اگه بفهمن پوستمو میکنن.بابام بفهمه منو میکشه.... گذشت تا اینکه بلخره بعد از مدتی باهم ازدواج کردیم. یه سال اول زندگیمون عالی بود... اما بعد از یه سال اتفاقی افتاد که همه زندگیمو تحت الشعاع قرار داد. یبار یکی از دوستای صمیمیش که تازه هم ازدواج کرده بود با خانمش به خونمون اومدند. باهم کلی از خاطرات بچگیشون تعریف کردند و یهو دوستش گفت یادته چندبار بابات که میرفت بازار کلی نقشه میریختی خانمتو بکشونی مغازه تا از نزدیک صحبت کنید؟ همون لحظه همسرم عمیق رفت توی فکر و چند روز توی خودش بود.انگار تازه متوجه چیزی شده باشه. دیگه اون ادم سابق نشد. از اون روز دیگه یه ادم دیگه شد. یه ادم بددل و شکاک. یروز میگفت تو یه ادم ساده ی زودباوری، اون روزا تو از ترس خونواده ت به مغازه نمیومدی وگرنه خودت از خدات بود.یا میگفت از کجا معلوم الان هم به سرت نزنه و منو دور نزنی. از کجا معلوم همونجور که اونموقع تعهدی نسبت به خط قرمزهای خودتو خونواده ت نداشتی الان هم یکی راحت گولت بزنه.و دیگه کم کم طوری شد که اجازه نمیداد تنهایی جایی برم.روابطمو با فامیل و دوستان محدود کرد . هروقت از مهمونی برمیگشتیم کلی دعوا درست میکرد که مثلا پسر خاله ت یا شوهر خواهرت چرا تورو نگاه میکرد،نکنه باهم سرو سری دارید.خلاصه الانکه در استانه ی سالگرد پونزده سالگی ازدواجمونیم من بشدت از روابط قبل از ازدواجم پشیمونم.و دلیل تمام رفتارها و شکاکیت و عدم اعتماد همسرم رو نسبت به خودم در اون روابط میدونم... از دخترای عزیز داخل کانال میخوام خواهرانه نصیحتم رو گوش کنند.و وارد روابط دوستی و رل زدن با جنس مخالف نباشند. حتی اگه به ازدواج هم کشیده بشه مشکلات زیادی رو بعدها براتون درست میکنه. ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
وقتی با همسرم نامزد شدم اصلا بلد نبودم باهاش چطور حرف بزنمو خودمو تو دلش راه بدم با اینکه فقط هفت ماهه نامزد بودیم ولی همش دعوامون میشد تا اینکه با مامانمو دوستش به کلاسهای اخلاق رفتم. اونجا کلی سیاست زنونه یاد گرفتم و فهمیدم چه وقتا و چجوری با اقایی حرف بزنم که دوباره دعوامون نشه و خوب متوجه منظورم بشه. اونجا میگفتن اصلا از شوهراتون توقع محبت نداشته باشین.همینکه بخاطر رضای خدا همسرتونو ولی خودتون بدونید و همیشه بهش چشم بگید و بدون توقع بهش محبت کنید خدا مهر و محبت شما رو به دلش میندازه اولا باورم نمیشد و اصلا غرورم اجازه نمیداد اما هر چه بیشتر به حرفای معلم اخلاق گوش میدادم بیشتر به نتیجه میرسیدم. حتی رابطه ی مامان و بابام هم خیلی خوب شده. خدا خیرش بده دوست مامانم که کلاسهای مسجد رو بهمون معرفی کرد. الان که نزدیک سه ساله ازدواج کردم هرکی منو شوهرم میبینه فکر میکنه هنوز نامزدیم اونقدر باهم رفیقیم و صمیمی. چله ی سوره ی مزمل هم بخونید برای محبت زن و شوهر خیلی خوبه.
سلام ممنون از کانال خوب و مفیدتون... چقدر خوبه خانما از تجربه هاشون میگن. منم دوست دارم از سختیهایی که کشیدم بگم. وقتی بچه بودم مادرمو از دست دارم پدرم زن دوم گرفت و چون منو خواهرم خیلی اذیت میشدیم برادرم مارو پیش خودش برد. برادرمو خانمش خیلی برامون زحمت کشیدند.گاهی موضوع دعوای داداشو زنداداشم ما بودیم اونزمان از زنداداشم کینه بدل میگرفتم اما حالا که خودم ازدواج کردم میفهمم چقدر سخته با هزار امید و ارزو بری خونه ی شوهر بعد ببینی دوتا خواهراش همیشه تو همه ی خوشیهات شریک تو و همسرتن. از همینجا برای زنداداش و داداشم ارزوی سلامتی و عمر باعزت میکنم . خواستم یاداوری کنم برای دوستان اگه خوبی کنیم خدا برامون جبران میکنه الان هر چهار تا پسرای برادرم به بهترین مدارج علمی و موفقیت دست پیدا کردند و راز موفقیت اونهارو در لطفی میبینم که پدرومادرشون در حق منو خواهرم داشتند. اگه دلتون میخواد بچه هاتون خوشبخت باشن از همین حالا بذر موفقیت و ارامش بکارید تا یروز برای بچه هاتون درو کنید ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
سلام عزیزان.من یه خاستگار داشتم خیلی سیریش شده بود ولی من اصلا ازش خوشم نمیومد چون بچه ی روستا بود و لهجه داشت. عمه م واسطه بود هرروز میومد سراغمون که این جوون اله و بله و خیلی خوبه تا بلخره بابا و مامانمو راضی کرد اوناهم منو راضی کردند،منم تو دلم گفتم یبار میاد باهاش یجور حرف میزنم تا خودش بگرخه و دیگه عشق و عاشقی از سرش بپره. وقتی اومد و رفتیم اتاق باهم حرف بزنیم هرچی خواستم توهین کنم نتونستم با خودم گفتم بابامامانم بزور منو شوهر نمیدن. ولی بابام اصرار و اصرار که جوون لایقی بود دیگه روی منو کم کردن و زنش شدم. اما از بعد از عقد همچین مهرش بدلم نشست که خدا میدونه .الانم که پنج ساله ازدواج کردیم هرروز به محبتمون نسبت به هم اصافه میشه. با اینکه روستایی بود اما ادم باشخصیت و مهربون و با جنمیه. درسته گاهی مشکلات و اختلافاتی داریم اما کیه که اختلاف نداشته باسه. خداروشکر میکنم به اصرار بابام باهاش ازدواج کردم و راز خوشبختی مو همون نیت قبل از عقد میدونم.اخه موقع عقد با خدا درد دل کردم گفتم نه اینکه خودت میگی حرف پدرو مادر رو گوش کنید من میتونستم مقابل پدرم مقاومت کنم بخاطر دستور و رضاست خودت قبول کردم این اردواج رو .و خدا هم پاسخم رو داد و خوشبختی نصیبم شد. برای همه ی دختران سرزمینم ارزوی خوشبختی میکنم ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
دوستی قبل از ازدواج . من و همسرم قبل از خاستگاری بمدت یه سالو نیم باهم دوست بودیم و تلفنی باهم صحبت میکردیم. توی مغازه ی لباس فروشی پدرش کار میکرد گاهی ازم میخواست وقتی پدرش نیست برم مغازه که از نزدیک همو ببینیم.بهش از هر جهت اعتماد داشتم ولی دلایل خودمو داشتم برای نرفتنم و خط قرمزهایی داشتم اما راستشو نمیگفتم چون میتدسیدم ازم دلخور بشه برای همین هربار بهونه ای رو جور میکردم مثلا میگفتم مامانم خونه ست. خواهرام حواسشون بهمه.داداشام اگه بفهمن پوستمو میکنن.بابام بفهمه منو میکشه.... گذشت تا اینکه بلخره بعد از مدتی باهم ازدواج کردیم. یه سال اول زندگیمون عالی بود... اما بعد از یه سال اتفاقی افتاد که همه زندگیمو تحت الشعاع قرار داد. یبار یکی از دوستای صمیمیش که تازه هم ازدواج کرده بود با خانمش به خونمون اومدند. باهم کلی از خاطرات بچگیشون تعریف کردند و یهو دوستش گفت یادته چندبار بابات که میرفت بازار کلی نقشه میریختی خانمتو بکشونی مغازه تا از نزدیک صحبت کنید؟ همون لحظه همسرم عمیق رفت توی فکر و چند روز توی خودش بود.انگار تازه متوجه چیزی شده باشه. دیگه اون ادم سابق نشد. از اون روز دیگه یه ادم دیگه شد. یه ادم بددل و شکاک. یروز میگفت تو یه ادم ساده ی زودباوری، اون روزا تو از ترس خونواده ت به مغازه نمیومدی وگرنه خودت از خدات بود.یا میگفت از کجا معلوم الان هم به سرت نزنه و منو دور نزنی. از کجا معلوم همونجور که اونموقع تعهدی نسبت به خط قرمزهای خودتو خونواده ت نداشتی الان هم یکی راحت گولت بزنه.و دیگه کم کم طوری شد که اجازه نمیداد تنهایی جایی برم.روابطمو با فامیل و دوستان محدود کرد . هروقت از مهمونی برمیگشتیم کلی دعوا درست میکرد که مثلا پسر خاله ت یا شوهر خواهرت چرا تورو نگاه میکرد،نکنه باهم سرو سری دارید.خلاصه الانکه در استانه ی سالگرد پونزده سالگی ازدواجمونیم من بشدت از روابط قبل از ازدواجم پشیمونم.و دلیل تمام رفتارها و شکاکیت و عدم اعتماد همسرم رو نسبت به خودم در اون روابط میدونم... از دخترای عزیز داخل کانال میخوام خواهرانه نصیحتم رو گوش کنند.و وارد روابط دوستی و رل زدن با جنس مخالف نباشند. حتی اگه به ازدواج هم کشیده بشه مشکلات زیادی رو بعدها براتون درست میکنه. ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
(احترام) من میخاستم یکی از موفقیتای زندگیمو بگم خاستگاری داشتم که پدرش مرد مستبد وزورگویی بودو سه تا از پسرهاشو دوتا دختراش ازدواج کرده بودند و همسر من بچه اخری بود. خیلی عروسها و دامادهای دیگه ش از دستش دلخور بودن حتی بچه هاش و خانمش... همگی میگفتند تو تربیت بچه ها و حتی نوع مهمونی دادنا و خورد و خوراک و پوششون دخالت میکنه. و اصلا نظر کسی براش مهم نیست. اولش پدرو مادرم راضی به ازدواجم نبودن اما ازونجایی که خاستگارم پسر مومن و پاک و نجیبی بود دل به دلم دادند و نامزدیمون سر گرفت. من برخلاف بقیه از همون اول از سر دوستی با پدرشوهرم وارد شدم. خیلی براش احترام قایل بودم فقط بخاطر ریش سفیدش و خوشنودی خدا. هرکاری میگفت بی چون و چرا چشم میگفتم و انجامش میدادم البته گاهی هم به صلاحدید خودم کارخودمو انجام میدادم😉😅.ولی چشم همچنان سر زبونم بود. همیشه سعی میکردم خیلی محترمانه و صمیمی برخورد کنم. همیشه بدون تعارف و خجالت میگفتم که اندازه ی پدرم برام عزیزه و محترم. شاید باورتون تا هشت ماه اول نامزدی خیلی وقتا تو ذوقم میزد یا مدام از کارام ایراد میگرفت اما من کوتاه نیومدم چون میدونستم بلخره نیت پاکم و احترام و محبتام بهشون جواب میده چون میدونستم با این کارام اقتدارشونو به نحو احسنت حفظ میکنم. درواقع با همسرمم همین برخورد رو داشتم. خیلی جالبه بدونید یواش یواش موضع پدرشوهرم باهام تغییر کرد دیگه گارد گرفتناش در مقابلم کم شد . ایراد گرفتناش اروم اروم به صفر رسید .یجورایی انگار بهم اعتماد کرده بود که همیشه نظر من و خودش یکیه. حالا دیگه هرکاری میکردم یا نظری میدادم حتی اگه مخالف نظر و خواست خودش بود فورا قبول میکرو. یجورایی شده بودم مشاورش.تاجایی که همیشه نظر منو میپرسید یا تایید منو میخواست. این اخریا خواهرشوهرامو جاریام میگفتن قاپ پدرشوهرمو دزدیدم. اما من میدونستم تنها با احترام گذاشتنای زیادیم و قبول کردن حرفاش و تایید کردناش تونستم اعتمادشو جلب کنم و همون شد اغاز دوستی و محبتشون. همه شون میگن مهره ی مار دارم اما اینطور نیست اقایون همیشه احترام و اقتدار میخوان. اگه از طرف ما حفظ بشه و اجازه بدیم براحتی ریاست و پادشاهیی کنند اونام اروم اروم ما رو بعنوان ملکه ی دربارشون معرفی میکنند. . رضایت خدا و احترام به ریش سفیدش در واقع شگرد موفقیتم بود. خاستم این شگرد رو بشمام یاد بدم☺️😁 پایان. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
(مسخره کردن) پسرم وقتی شش هفت سالش بود خیلی پرخور و شکمو بود و اضافه وزن زیادی داشت. یه دوستی داشتم که وقتی باهم بودیم هربار به شوخی بچمو مسخره میکرد...کلا خیلی اهل مسخره کردن دیگران و دست انداختنشون بود. هر چی بهش میگفتم بچم گناه داره اینجوری نگو میگفت شوخی کردم تا اینکه دیگه یبار حسابی باهاش دعوا و قطع رابطه کردم. چند وقت پیش فهمیدم بچه ی سومش دنیا اومده و با اینکه چند بار غربالگری و سونوگرافی رفته بوده دکتر متوجه بیماری بچه ش نشدند و الان که بچه دنیا اومده فهمیدند سندروم داون داره. خیلی براش ناراحت شدم. اما وقتی یادم افتاد چقدر راحت پسرمو دست مینداخت یا منو بچه مو بابت چاقی و پرخوریش مسخره میکرد دلم بیشتر گرفت. کاش ادما بفهمن گاهی دارن چوب خدا رو میخورن...زمین بدجوری گرده. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
من از اوایل زندگیم با همسرمو خونواده ش مشکلات زیادی داشتم.بیکاری همسرم و زبون بازی مادرش و تهمتاش بمن باعث میشد هرروز باهم دعوا داشته باشیم .طوری که دیگه منو برای دیدن خونواده م به شهرستان نمیبرد طوری که سه سال بود ندیده بودمشون،😢 هرراهی رو برای بهتر شدن رابطه م با شوهرم امتحان کردم اما بی فایده بود تا اینکه از طریق دوستام با کلاس اخلاق اشنا شدم، اوایلش برا گدروندن وقتم با همسایه م میرفتم و تو اون کلاس هرچی میشنیدم با خودم میگفتم اینجام همش میگن مرد باید سروری کنه، بعد مدتی همسایه مون که در جریان مشکلاتم بود پرسید کارایی که خانم جلسه ای میکه انجام میدی گفتم نه،گفت چرا تو امتحان کن ان شاالله بهتر میشی من که خیلی توزندگیم تاثیر گذار بوده، تا اینکه تصمیم کرفتم بجای تغییر همسرم خودمو عوض کنم سعی میکردم باهاش دهن بدهن نذارمو جوابشو ندم بهش محبت بی چشمداشت کنم، به بچه ها و خودم بیشتر برسم،اگه چیزی گفت که حالمو بد میکنه سوره عصر بخونم،مدام ذکر میگفتم سوره یس و مزمل میخوندم، اوایلش برام سخت بود که مدام توهین و تحقیر بشم تهمت بشنوم و سکوت کنم اما باید یکاری میکردم تا چند ماهی تاثیری نداشت اما باخودم عهد کرده بودم که ادامه بدم ،بلاخره حدودا هشت ماه بعد جواب گرفتم تهمتا کمتر شده بود همسرم مدتی بود سر یکار مونده بود و ایراد نمیگرفت که دیگه نمیرم،کمتر غر میزد و دعوا راه مینداخت کمتر تحقیرم میکرد تازه گهگاه محبت هم میکرد، مادرش و خواهراشم دیگه مدتی بود کمتر برام دردسر درست میکردن، انگار واقعا معجره شده بود، تازه فهمیدم چرا خدا دستور داده بدون چشمداشت محبت کنید و و‌ظایفتونو انجام بدید،چون با انجام این دستوزش واقعا خودش به اموراتم رسیدگی میکرد.اون شوهر بی تدبیر دهن بین و تنبل بیغیرتم تبدیل شده بود به یه مرد کاری و با محبت و خونواده دوست الان دیگه هم حواسش به منو بچه ها هست هم به خانواده ش.تکیه کاه خوبی برای همه مونه. اگه برای رضای خدا کاری رو انجام بدیم خدا جوابمونو میده شاید یکم طول بکشه اما قربون محبتش بشم بی جواب نمیذاره . پایان. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
قسمت اول سلام به دوستان عزیز و ممنون از ادمین بابت کانال خوبشون. منم با خوندن تجربه ها هوس کردم تجربه مو بگم. تقریبا وقتی چهارسال از ازدواجم میگذشت که با یکی از خواهرام به کلاسهای اخلاق میرفتیم اونجا حرفای قشنگی راجع به همسرداری بهمون میگفتن خدا خیرش بده مدرس مونو. منی که دوسال بود زندگیم به مشکل خورده بود حس میکردم روزنه امیدی پیدا کردم. همسرم از همون اول زندگی رفیق باز بود و همین خصلتش منو خیلی اذیت میکرد. که بعدا فهمیدم تفننی مواد هم میکشه. بهر ترفندی خواستم پاشو از محافل دوستاش ببرم نتونستم . بعدا فهمیدم این خصلت رفیق بازی رو قبل از ازدواج هم داشته و برای نجاتش از دام دوستاش براش زن گرفتن اوایل خیلی خونواده شوهرمو نفرین میکردم که برای نجات بچه شون منو هم بدبخت کردن.حتی تو نامزدی هم الویت اولش دوستاش بودن هرموقع هم که ایراد میگرفتم یا گله میکردم بهش برمیخورد معلوم بود که نسبت بهشون تعصب زیادی داره اما من احمق فک میکردم میتونم تغییرش بدم برای همین هیچوقت بخونواده م نگفته بودم. با دلبری و التماس و دعوا و جنجال نه تنها بهتر نشد که بدتر هم شده بود. دیگه اخر هفته ها که اصلا بیخبر از من و بی هماهنگی بامن یهو از همون محل کارش با دوستاش قرار میذاشت میرفتن بیرون . تا جمعه شب خسته و کوفته بر میگشت. مادرشوهرمم که رسما ایرادو از من میدید میگفت زن اگه زن باشه میتونه شوهرشو پایبند خونه ش کنه. خیلی حال دلم خراب بود خودم نیاز به حمایت و توجه داشتم اما سرکوفت هم میشنیدم‌. تا اینکه تو این کلاسای اخلاق یه اشکالایی از کارامو فهمیدم. فهمیدم من هیچوقت بهش عزت نفس نداده بودم. ادامه دارد... ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
💗زندگی بانوی بهشتی
#تجربه_اعضا قسمت اول سلام به دوستان عزیز و ممنون از ادمین بابت کانال خوبشون. منم با خوندن تجربه ها ه
قسمت دوم با مشورت از مدرس کلاسمون یه چیزایی رو یاد گرفتم اولا اینکه هرروز سوره ی مرمل میخوندم و بمدت دوسه ماه بود که همیشه تو رفتارام بهش ابراز توجه و ابراز نیاز میکردم. من ازونجایی که دختر نترس و شجاعی بودم هیچوقت در نبودش بهش شکایت نکرده بودم چرا تنهام میذاره. فقط غر زده بودم. اینبار میدونستم از چه کلماتی استفاده کنم. وقتی دیر میومد خونه بهش میگفتم تا وقتی خونه هستی حالم خوبه اما وقتی تو نیست ترس برم میداره. کاش یکم زودتر بیای. کاش تعطیلات بمونی خونه. خونه ای که مرد نداره انگار شهر خالی از سکنه ست. ترس وجودمو میگیره.از سر اجبار خونه میمونم.تورو خدا دیگه تنهام نذار. با لوندی و ناز کردن مدام از ترسهامو تنهاییام میگفتم. بجای غرغر کردن و گفتن نقطه ضعفاش نقاط قوتشو میگفتم. بجای اینکه کمبودها و کمکاریهاشو بگم کارای حتی خیلی کوچیکی که برام کرده بود رو مدام باذوق و شوق تعریف میکردم.اگه هرچیری برای خونه میخرید کلی تشکر و تعریف میکردم. تو جمع خیلی بهش بها میدادم انگار که اون تنها مرد حاضر در جمعه. ساید تا دوسه ماه اصلا هیچ تغییری نمیدیدم رفتار سردش دلمو بیشتر میشکست اما با راهنمایی و قوت قلب دادنای مدرس اخلاقمون و حفط زندگیمو ارامش بچه هام ادامه دادم کم نیاوردم یواش یواش بعد چند ماه رفتاراش بهتر شد. الحمدلله بعد از شش هفت ماه اروم اروم رفتارهاش بهتر شد کمتر مسخره م میکرد کمتر تنهام میذاشت. یمدت که گذشت بهم گفت من دیگه خیلی دوست ندارم شبا بیرون بمونم دلم نمیاد تو و بچه ها تنها بمونید و بترسید الان خیلی بهتر از قبل شده. خدارو شکر الان سه سال میگذره و خیلی خیلی خیلی بهتر شده.خواستم بگم دوستان بقول مدرس اخلاقم ما زنها اگرچه تو اشکالات زندگی تقصیری نداشتیم اما مطمینا تاثیر داشتیم پس ازین تاثیر نهایت استفاده رو ببریم و مفید واقع بشیم. زندگی من و ارامشش به یه ثبات نسبی رسیده .از مدیر محترم میخوام سرگذشت منو براتون بگذاره تا به امید خدا شما هم انگیزه بگیرید و برای بهتر شدن زندگی و یافتن ارامش همه ی تلاشتونو بکنید❤️ پایان. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
من با دختر عموم خیلی صمیمی بودم از وقتی هر دو ازدواج کردیم بیشتر باهم ارتباط خونوادگی داشتیم... همسرامون خوب باهم صمیمی شده بودند تا اینکه یمدت بود حس میکرد شوهر دختر عموم یه نگاههای خاصی بهم داره. مدام بهم زل میزد یا منو مخاطب قرار میداد. طوری که همش احساس خطر میکردم .سعی کردم به بهانه های مختلف رفت و امدهامونو کم کنیم. الان چند ساله که دیگه اصلا باهم ارتباط نداریم .تا اینکه دیروز فهمیدم دختر عموم داره طلاق میگیره. وقتی علت رو جویا شدم فهمیدم مچ شوهرش رو چندبار در حین خیانت گرفته. همون لحظه خدارو شکر کردم که زود معنی نگاه ها و رفتارهاشو فهمیدم وگرنه خدا میدونه چه بلایی سر زندگیمون میومد. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
یه جاری داشتم که هروقت به خونه مون میومد محال بود وسایل خونه م خراب نشه یا یه دعوای اساسی بین منو همسرم پیش نیاد. همسرم میگفت زنداداشم چشماش شوره و بخاطر چشم زخم این اتفاقات میفته،معتقد بود کمتر برادرش و خانمش رو دعوت کنیم . اما من به توصیه ی مادرم هروقت جاریم به خونمون میاد سوره ی ناس و فلق و کافرون و توحید میخونم دیگه هیچ اتفاقی نمیفته.با خوشی مهمونیام به مایان میرسه. گاهی شیطان برای اینکه بین مومنین دشمنی ایجاد کنه از این حربه ها استفاده میکنه. بعضیا خیلی به چشم زخم اعتقاد دارن میخوام بگم، چشم زخم هست و اگه واقعا اثراتش رو میبینید،میتونید با خوندن سوره های ناس و فلق و کافرون و توحید اون تاثیرات رو خنثی کنید. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
من یه خاستگار داشتم که وقتی برادر بزرگم رفته بود تحقیق خیلی از خودش تعریف کرده بودند اما از خونوادهش نه... اول پدرمو برادرم راضی به این ازدواج نبودند. اما من مرغم یه پا داشت ازش خوشم اومده بود و چند بار که تلفنی باهم حرف زده بودیم مهرش به دلم نشسته بود. بلخره خونواده م راضی شدند و من ازدواج کردم تا وقتی نامزد بودیم همه چی خوب بود اما بعد ازدواجم زندگی رو به کامم زهر کردند. تازه فهمیدم شوهر خواهرش معتاده که بعضی وقتا با خواهر ومامانش اینا میان خونمون خیلی هیزه و بد نگاهم میکنه اولین بار که به شوهرم گفتم، یه تو دهنی بهم زد گفت یا تو یه غلطی کردی که شوهرخواهرم هیزی میکنه یا الکی میگی که پای خونواده مو از خونه مون ببری. ازون طرفم مادرش و باباش خیلی دعوایی و بد اخلاقند. همسرمم خیلی وابسته ی خونواده شه هفته ای یبار یا ما میریم خونه ی اونا یا اونا میان خونه . تازه میفهمم چرا پدر وبرادرم اون همه مخالف این ازدواج بودند. تروخدا دخترای گروه حواستون باشه درسته با پسره قراره زندگی کنی اما خونواده ش هم همیشه تو زندگیتون هستند اگه خودشون هم نباشن تاثیرات زیادی توی زندگیتون دارند. توی انتخاب شوهر و خونواده ش بیشتر دقت کنید تا مثل من بدبخت نشید.. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
(همکار همسرم) دوران دبیرستان یه دوست خیلی صمیمی داشتم ولی بخاطر روابط ازادی که با جنس مخالف برقرار میکرد باهم دعوامون شد و دوستیمو باهاش بهم زدم. اونم کینه ی منو بدل گرفت. تا اینکه من ازدواج کردم و فهمیدم دختر خاله ی همسرم میشه.یروز همسرم با بداخلاقی ازم سوالاتی میپرسید که تعجبم رو هر لحظه بیشتر میگرد مثلا موقع دبیرستان اسم دوستات چی بود کجاها میرفتید چکارا میکردید؟بعدم چرندیاتی گفت که مثلا از گذشته ی من باخبره، بعدا فهمیدم همون دختر خاله ش مدتیه که با همسرم همکار شده و حسابی درمورد گذشته م چرند گفته و زیراب منو زده . ماهها طول کشید تا دوباره اعتماد همسرم رو بدست بیارم، هنوزم نفهمیدم با بهم ریختن ارامش زندگی من و از بین بردن اعتماد همسرم چی گیرش میومد که اون بازی رو در اورد. فقط میتونم بگم خدایا شر بدخواهان و حسودان رو از سرمون کم کن. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
منم میخوام تجربه شخصی مو بگم، امیدوارم برای دوستان مفید باشه من هفت ساله ازدواج کردم و دوتا بچه ی پنج ودوساله دارم تا همین دوسال پیش زندگیم جهنم بود،شوهرم خیلی بددهن بود و کتکم میزد بابت هر مساله ای جنجال بپا میکرد و بهونه ای برای کتک زدن و تحقیر کردم پیدا میکرد،بیشتر دلم برای بچه ی کوجکم میسوخت،تا اینکه فهمیدم داره بهم خیانت میکنه،دیگه زندگی برام جهنم واقعی شده بود گاهی به طلاق فکر میکردم، اما با وجود دوتا بچه و شرایط نابسامان پدرومادرم اصلا نشدنی بود،اما موندن تو اون خونه هم دیگه برام عداب اور بود، هنوز بروی شوهرم نیاورده بودم که متوجه خیانتش شدم، تا اینکه یبار با یکی از دوستام درددل کردم اونم بهم گفت اصلا بروی شوهرت نیار که اگه بفهمه تو میدونی دیگه شاید قبح قضیه بریزه و بدتر کنه،بعد منو ت با کلاسهای اخلاق و همسرداری اشنا کرد اصلا حوصله ی کلاس رفتنو نداشتم وقتی میرفتم حالم بدتر میشد حس میکردم بی پناه بی پناهم با خودم میگفتم خدا زور و بازو رو به مردا داده تازه هواشونم داره، به دوستم گفتم دیگه کلاس نمیام اونم گفت احمق نشیا، انفاقا چون خدا مرد و زنو افریده بهتر خلقیاتشونو میشناسه خوب بهترم میدونه با هرکدوم چجوری رفتار بشه به کمال میرسه، شوهر تو که بلد نیست با تو چه رفتادی کنه لااقل تو یاد بگیر یمدت رفتاراتو تغییر بده اگه شرایطت بهتر نشد اونوقت تصمیم دیگه ای بگیر،اقلا بعدا پشیمون نمیشی که کاش بیشتر تلاش میکردم، یبارم بیا و سفارشات خدارو انجام بده، خلاصه منم یه سه ماهی نمازامو اول وقت مبخوندم،هرروز سوره نور میخوندم سعی میکردم کمتر باهمسرم کل کل کنم حواسم به خودمو رفتارم توی خونه بود مدام ذکر صلوات میگفتمو سوره ی ناس و فلق میخوندم ، استغفار هم که دیگه مدام ورد زبونم بود، اوایل با بی میلی و پیگیری های دوستم بود یواش یواش حوصله ی خودمم بهتر شدو کمتر پاپیچ شوهرم میشدم کمتر هم دعوا میشد، تا اینکه نزدیک یه سال که شد دیدم زندگی اون روی خوش خودشو داره نشونم میده الحمدلله الان میبینم دنیام گلستان شده، همه ی ارامش الانمو مدیون دوستم هستمو پیگیریهاش چون اگه اون نبود خیلی قبلتر ازینی که نتیجه بگیرم زندگیمو باخته بودم، خواستم بگم اگه میتونید اطلاعاتتونو در مورد همسرداری اسلامی بالا ببرید . بقول دوستم خدایی که زن و مرد رو افریده بهتر میدونه چطور میتونیم به هم ارامش بدیمو از هم محبت دریافت کنیم . پایان. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
مدتی بود دختر ۱۶ ساله م تپش قلب گرفته بود و ترسهای زیادی بهش غالب میشد. مدام میترسید حتی از سایه ی خودش.شبها تا صبح بیدار بود و من رو هم وادار میکرد نخوابم. تا اینکه یمدت زیر نظر گرفتمش دیدم بله تو گوشی بازی اسکویید گیم رو دنبال میکنه. وقتی بهش گفتم ترسهاش بخاطر اون مسابقه ست قبول نمیکرد و میگفت اون اصلا ترسناک نیست.. براش توضیح دادم روح ادما رو خدا لطیف افریده خصوصا دخترا.. صحنه های کشته شدن بازنده ها و استرسی که برای انجام بازی دارند در ناخواگاه ضمیرت ثبت میشه و هیجانی که موقع دیدن بازی داری روی سلامتیت تاثیر مخرب داره. اولش قبول نمیکرد تا اینکه قرار گذاشتیم یمدت هیچ کلیپ غیر درسی نبینه .که بعد از یه هفته خودش هم متوجه ارامش درونیش شد خیلی از مامانا بخاطر ترس بچه هاشون نگرانند گفتم شاید تجربه من بدردشون بخوره.
همسرم ادم خوبی بود فقط یه بدی که داشت این بود که زود به ادم تهمت میزد. نه اینکه بددل باشه ها.فقط اولین فکری که در مورد رفتارای من بذهنش میرسید همونو میگفت. مثلا مادرش خونه مون بود موقع رفتنش کلی تعارفش میکردم بمونه حالا مثلا شوهرم اونموقع نبوده. بعد دیگه تو راه پله دیگه تعارف نکردم شوهرم فکر میکرد کلا اصلا تعارف نکردم. یه ریز شروع میکرد به غر زدن که تو ادب نداری مهمون نواز نیستی و این حرفا. منم برای اثبات بی گناهیم مدام در حال توضیح دادن و رفع سوتفاهم بودم‌.خیلی حالمو بد میکرد.مدام به دعوا کشیده میشد حرفامون. تا اینکه یروز با خودم گفتم حالا مگه پیش داوریها و تهمتای اقامون چی هست که اینقدر من باهاش بحث میکنم. ولش کن بخاطر افکار غلط اون همش داریم دعوا میکنیم. واسه همین یه گوشمو کردم در و یکیش دروازه. اولاش خیلی سختم بود.. اما بعد از یمدت هم عادت کردم بی توجه باشم و ارامشم بهم نریزه هم اون دیگه مثل قبل افکارشو بزبون نمیاره و قضاوت بیجا نمیکنه.😍 خواستم بگم تنها کسی که میتونه برای ارامش شما کمک کنه فقط خودتونید . از همین حالا ارامش سکوت رو تمرین و تجربه کنید ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
سلام. یه دوستی داشتم که شوهرش معتاد بود و خیلی تلاش میکرد ترکش بده. اما من مدام بهش سرکوفت میزدم و میگفتم طلاقتو بگیر خودتو راحت کن. اون از دستم ناراحت میشد و میگفت مگه به همین راحتیه؟ دلم نمیاد زندگیمو بپاشونم من شوهرمو دوست دارم برای حفظ زندگیم همه کار میکنم.اما من بازم حرف خودمو میزدم . بعد از دوسه سال شوهرش ترک کرد و خداروشکر زندگیشون جون گرفت و حتی بچه دارم شدند. چند سال گذشت تا اینکه شوهر خودم بداخلاق و بهانه جو شد مدام دنبال دعوا بود و درست کار نمیکرد تا متوجه اعتیادش شدم اما از بس دوسش داشتم هر کاری از دستم برمیومد میکردم تا ترک کنه اما... دیگه یمدت بعد از مدل حرف زدن و صدا و رفتاراش میشد به اعتیادش پی ببری. از ترس ابروم سعی میکردم کمتر تو جمع های خانوادگی افتابی بشیم.اما خونواده ی خودم متوجه شده بودند و مادرپدرم هرروز یه چیزی تجویز میکردند برای ترک دادن اما خودش همکاری نمیکرد؟ یبار زنداداشم بهم گفت چی داره این زندگیت که بهش چسبیدی ؟ طلاقتو بگیر خودتو راحت کن. یه لحظه رفتم به شش سال پیش همون زمانی که منم این حرفارو به دوستم میگفتم..... کاش یاد بگیریم بجای قضاوت دیگران بیشتر درکشون کنیم اگه درک کردنش برامون سخته لااقل نمک به زخمشون نپاشیم. ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─ 『 -🌱 @tajrobehaa🌱- 』 ‌ ─━━ ⟮♡⊰🌸⊱♡⟯ ━━─.
سلام ب دوستان گلم 12سال ازدواج کردم ومیخوام تجربه ونظرمو براتون بگم نمیدونم چرا وقتی اقایون خیانت میکنن همه از چشم خانماشون میبینن که تو بیشتر بهش محبت کن اینکارو کن اونکارو کن بعضی اقایون ب اینکار عادت کردن و واسشون فرقی نمیکنه خانمش داره بهش محبت میکنه یا نه چون اون اقا ی ذهنیت دیگه ای داره برا خودش بعضی چیزا ذاتی هستش یعنی وقتی از مجردی دنبال این چیزا بودی تو زندگی زناشویی هم ممکنه بری دنبالش اگه ی خانم ب ی اقا خیانت کنه اونموقع کسی میاد ب اقا بگه ب خانمت بیشتر محبت کن کمبود محبت داره ؟؟؟نه چرا واسه اقایون باید فقط این باشه من خودم نه یک بار بلکه چند بار از همسرم خیانت دیدم درصورتی که توی سکس هیچ مشکلی نداشتیم همه جوره ازاد بود با اونکه ادم خیلی عصبی هستش خیلی سکوت میکنم در مقابلش وبهش محبت میکنم ولی بازم دنبال اینکارا بود چون تو ذاتش بود خانما بیشتر مراقب خودتون واحساساتتون باشین نمیشه که فقط همش ما حواسمون ب رفتارمون نسبت ب همسرمون باشه یکم اقایون حواسشون ب خانماشون باشه خیانت خیانته دردش یکیه چه برای مرد چه برای زن پس هر دو طرف باید مواظب اخلاق ورفتارشون باشن ...ممنون از کانال خوبتون 🎀 @moshaveronlain 👸 تجربه خودتون رو در قالب موضوعات به این ای دی بفرستید تا در کانال بزاریم و بقیه هم استفاده کنند👈 forohar@
🔴 👇👇👇 خانما هییییبیچ وقت جلوی همسرتون جواب مادر شوهر یا خواهر شوهر یا اعضای خانوادش رو با و عصبانیت ندین(این خیلییییی اشتباهه بزرگیه )💜💛💙💝 . 🌸اینطوری شوهرتون ممکنه رو به خانواده اش بده.(اصلا در بعضی مواقع شایدم حق با شما باشه ولی شوهرتون حق رو میده به خونوادش )💟 . ❌پس با تندی و اصلاااا جواب ندین 👇👇👇 . گاهی صبر کردن یا کردن و یا آروم جواب دادن خیلی جوابگو هس اینجوری همسرتون هم متوجه بزرگواری شما میشه😍😍 و حق رو به شما میده حتی اگه چیزی هم نگه ولی میفهمه که خونوادش اشتباه میکنن 😊 . 👌البته اینم بگم که اگر خدای نکره دایمی اذیتتون میکنن یا چیز هایی میگن که ناراحتتون میکنه سکوت دائمی هم اصلا نیست. چون اینجوری براشون عادت میشه و به کارشون ادامه میدن 💕💕 . . 👈 اگه میخواین جوابی هم بدین همیشه با لبخند و حرفتون رو بزنین نه با دعوا و عصبانیت ....(البته درصورتی که مدام اذیتتون میکنن اینکارو کنین آیدی ارتباط با مشاورِ امین کانال 👇🌹 @tehrani33 پیج رسمی روانشناس در اینستاگرام Instagram.com/ostadforouhar 🆔 @moshavereh_onlin