eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
9.8هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
همسرم بد تا نکن با من، به دردت می خورم! بچه ها خوبند اما من به دردت می خورم! دیر و زود این بچه ها از پیش ماها می روند پس مرا دریاب زیرا من به دردت می خورم! هیچ کس یک قرص یا شربت به دستت داده است؟ وقت تب یا آنفلوآنزا من به دردت می خورم! کی کسی این روزها خیرش به آدم می رسد؟ مطمئن باش این که تنها من به دردت می خورم! هی نگو یک شوهر بی پول یعنی دردسر! با تمام دردسرها من به دردت می خورم! فکر کردی دائما این جور خوب و سالمی؟ وقت پیری نازنینا من به دردت می خورم! عاقبت یک روز سست و بی تحرک می شوی بعد با این وزن بالا من به دردت می خورم! وقت یک بیماری صعب العلاج، آن وقت که می روی در حال اغما من به دردت می خورم! مجلس ختمت نمی خواهد مگر صاحب عزا؟! پس زبانم لال، آنجا من به دردت می خورم! دسته گل شب های جمعه برمزارت می برم همچنین خرما وحلوا، من به دردت می خورم! پس بیا اهل مدارا باش با وضعم بساز غر نزن این قدر والا من به دردت می خورم! تازه چندین کیس قابل هم دراین اطراف هست دردسر را کم کنم یا من به دردت می خورم؟؟؟ بانوی بهشتی https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d2
💠 👈خاطره‌ای از آیت الله بهجت رحمه الله وسفارش به نماز اول وقت مرحوم آیت‌الله قاضی رحمه الله استاد آیت‌الله بهجت بودند و حضرت امام رحمه الله از ایشان به «کوه عرفان» تعبیر می‌فرمودند. آقای بهجت رحمه الله مکرر در نصایح‌ شان این عبارت را از مرحوم قاضی رحمه الله نقل می‌فرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.» یا در جای دیگری فرمودند: «به صورت من آب دهان بیاندازد» یکی از علما می‌فرمود: «سال‌ها پیش، یک روز خدمت آیت‌الله العظمی بهجت رحمه الله رفته بودیم. به ایشان گفتم: «راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم.» آقای بهجت رحمه الله فرمودند: «نمازتان را اول وقت بخوانید!» این عالم بزرگوار می‌گوید: «در دلم گفتم حاج آقا ما را تحویل نگرفت. ما که خودمان نماز اول وقت می‌خوانیم!» ❎وقتی خدمتشان رفتم، همراه جمعی بودند و ایشان داشتن صحبت میکردند. هنوز هیچ سخنی نگفته بودم که این وسط صحبتشان فرمودند: یک‌سال از آن ماجرا گذشت. قرار بود به یک جلسه مهمانی بروم و در آن مهمانی دوباره خدمت آقای بهجت رحمه الله برسم. در راه به خودم گفتم: «این دفعه از آقا سوال کنم، ببینم اگر بخواهد راهی معرفی کند تا من به همه‌جا برسم، چه راهی را معرفی می‌کند؟» بعضی ها پیش ما می‌گویند چه کار کنیم تا آدم شویم و رشد پیدا کنیم؟» به ایشان می گوییم نماز اول وقت بخوانید. یه سال بعد می آیند، پیش خودشان می‌گویند حاج آقا ما را تحویل نگرفت! دوباره از حاج آقا بپرسیم که چه بایدبکنیم؟ همان حرف بنده را دقیق گوش نکردند، حالا دوباره می‌خواهند سوال کنند! د باباجان، جواب همان است، همیشه جواب همان است.» این عالم بزرگوار می‌فرماید:« من دیگر هیچ حرفی نزدم. آقای بهجت راست گفتند. من در برخی از نمازهایم را به وقتش نمیخواندم. شروع کردم آن را هم درست کردم.» آن عالم بزرگوار کم کم به جاهایی که دلش می خواست و حتی فوق تصورش بود رسید ◜ @jomlatzibaa کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🔷 دو رکعت بخوان و به خدا عرض کن ، خدایا هر کس را که به مـن بدی کرده است ، بخشیدم تو هم مرا ببخش آنوقت ببین با تو چـه می کند... زن و شوهر با هم دعوا میکنن مرده زنگ میزنه به مادرش میگه: مامان من میخوام زنمو تنبیه کنم چند روزی میام خونتون😢 مامانش میگه : نه پسرم زنت به یه تنبیه بزرگتر نیاز داره! من میام خونتون 😂😂😂 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
ان شاءا... منم. روزی زنی از همسرش پرسید: فردا چه می کنی؟... گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم. زن گفت: بگو ان شاءا... او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی. از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند. مرد نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد. همسرش گفت: کیست؟ او جواب داد: ان شاءا... منم. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
دریک همایش مسئوله می گه : مردای زن ذلیل برن اون طرف وایسن بقیه این طرف. همه مردا ‌میرن تو قسمت زن ذلیل‌ها وامیستن به جز یک نفر. مسئوله هیجان زده ‌می‌شه کلی اون مرد رو تشویق ‌می‌کنه و بعد ازش ‌می‌پرسه: تو چرا نرفتی اون طرف؟ آقاهه ‌میگه: آخه زنم گفته همین جا وایسا جُم نخور تا من برگردم! کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈عیادت ناشنوا ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 🍀حکایت پندآموز 3 سوال 🌴سلطان به وزیر گفت۳سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خدا چه میخورد؟ سوال دوم: خدا چه می پوشد؟ سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ ▪️وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه :خدا چه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کار میکند؟ ▫️غلام گفت: هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم وسومی را فردا...! اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش رامیخورد. اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.وزیر به دو سوال جواب داد ، 🔹سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. ▫️گفت : پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. 🔸بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. بار خدایا توئی که فرمانفرمائی،هرآنکس را که خواهی فرمانروائی بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی🤲 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈عاقل را اشارتی کافیست! ✍️یک داستان از مثنوی معنوی مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند. مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند. بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آ وری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها!!!! 🆔 @hal_khosh
💠*در آستانه ازدواج* جمعه امروز نودو نهمین باری است که به خواستگاری خواهم رفت. در این پانزده سال رفت و آمدهای پی در پی، تجربیات زیادی به دست آورده ام. اول اینکه خرید دسته گل و شیرینی تا جلسه دهم شگون ندارد. دوم؛ گفتگو در پارک بیشتر از قرار گذاشتن در رستوران بین زوجین بالقوه! صمیمیت ایجاد میکند. شنبه خدا را شکر مجلس دیشب با اندک اختلافاتی تمام شد. اشک شوق در چشمهای عروس خانوم حلقه زده بود! برخلاف وضع مالی و تحصیلات، در ریخت و قیافه کاملا تفاهم داشتیم. دماغ عروس خانوم و دندانهای من هر دو مصنوعی بودند. یکشنبه امروز خبری خوش به گوشم رسید. قیمت دلار به شدت سقوط کرده و با صد تومن کاهش به مرز بیست و پنج هزار و هشتصد تومن نزدیک شد! فکر میکنم با این کاهش بتوانم برف شادی جشنمان را جور کنم! دو شنبه امروز مادرم به خانه عروس خانوم زنگ می‌زند تا نظرشان را در مورد من جویا شود. به دلم برات شده جوابشان مثبت است. هرچه باشد از پراید که بیشتر آپشن دارم! سه شنبه امروز رفتم برای پیگیری بازنشستگی. همان قضیه "سن که رسید به پنجاه" است دیگر! دیسک کمر خیلی اذیتم میکند. یکی از کلیه ها هم ماه پیش از کار افتاد. خدا را شکر که با این لگن مصنوعی، هنوز توانایی نشستن را دارم. چهار شنبه دلم شور می زند. امروز مادرم مجدد شماره خانه‌شان را گرفت، اما کسی گوشی را بر نداشت. حیف که شغل عروس خانوم بدجور به دلم نشسته وگرنه همینجا مراسم را متوقف می کردم. پنج شنبه بعد از خوردن صبحانه و کمی قدم زدن با ویلچر، پستچی در خانه را زد. خدا را شکر با بازنشستگیم موافقت شد. هنوز در شوک این خبر بودم که مامور کلانتری دم در نمایان شد. خانواده عروس به جرم مزاحمت شکایت کرده بودند. همش تقصیر والدین سخت‌گیر است که به فکر خوشبختی ما جوانها نیستند. 🔺محبوبه قائمی🔺 @hal_khosh