💠#داستان
👈 برگ سبز
🌸 یکی از رفقا نقل می کرد: در روز #عرفه ای کربلا بودم، توی صحن نشسته بودم که یک عربی که با پای پیاده به کربلا آمده بود، پای مجروح و خونینش را بلند کرد و به زبان عربی با امام حسین (علیه السلام ) صحبت می کرد. من از مسافری که عربی بلد بود پرسیدم: او به امام حسین (علیه السلام) چه می گوید؟
✨ گفت : می گوید یا امام حسین من از راه دور آمدم و تو را پیدا کردم، تو هم باید در روز قیامت و در صحرای محشر بگردی و مرا پیدا کنی! ✨
خوش به حال این افراد، خوش به حال این عقیده ها، خدا کند ماهم مثل این ها چنین عقیده ای داشته باشیم. امام، دور و نزدیک ندارد.
📒در محضر مجتهدی، ج 1، ص66
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
👈مرگ اندیشی
اسکندر ذوالقرنین در مسافرتهای طولانی خود با یک جمعیت فهمیده برخورد کرد که از پیروان حضرت موسی علیه السلام بودند و زندگی آنان در آسایش توأم با عدالت و رستگاری بود.
خطاب به آنان گفت: ای مردم! مرا از جریان زندگی خود آگاه سازید که من سراسر زمین را، صحرا و دریایش را، جلگه و کوهش را محیط نور و ظلمتش را، مانند شما را ندیدم
به من بگویید! چرا قبرهای مردگانتان را در حیاط خانه های شماست!؟
پاسخ ددند :برای آن که مرگ را فراموش نکنیم و یاد مرگ از قلبمان خارج نشود.
پرسید: چرا خانههای شما در ندارد؟
گفتند: به خاطر این که در میان ما افراد دزد و خائن وجود ندارد و همه ما درستکار و مورد اطمینان یکدیگریم.
پرسید: چرا حاکم و فرمانروا ندارید؟
گفتند: چون به یکدیگر ظلم و ستم نمیکنیم تا برای جلوگیری از ظلم نیازی به حکومت و فرمانروا داشته باشیم ...
اسکندر پس از پرسشها چند گفت: ای مردم به من بگویید! که آیا پدرانتان همانند شما رفتار میکردند؟
در پاسخ پدرانشان را چنین تعریف کردند:
آنان به تهیدستان ترحم داشتند،
با فقرا همکاری می نمودند
و اگر کسی ستم میدید او را مورد عفو و گذشت قرار می دادند و از خداوند برای وی آمرزش می میخواستند.
صله رحم را رعایت میکردند،
امانت را به صاحبانشان بر میگردانند و خداوند نیز در اثر این رفتار پسندیده کارهای آنها را اصلاح مینمود
ذوالقرنین به آن مردم علاقمند شد و در آن سرزمین ماند تا سرانجام از دنیا رفت.
📚بحار، ج 12، ص 179، این داستان به طور خلاصه آورده شد
کانال #داستان و #طنز حال خوش . 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
12.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #داستان تکان دهنده
دختری که زشت بود و شب عروسی به امام حسین( علیه السلام ) متوسل شد. و باعنایت آن حضرت سفید بخت شد.
لطفا ببینید
#استاد_قرائتی
#دیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢#داستان
👈مرگ اندیشی
اسکندر ذوالقرنین در مسافرتهای طولانی خود با یک جمعیت فهمیده برخورد کرد که از پیروان حضرت موسی علیه السلام بودند و زندگی آنان در آسایش توأم با عدالت و رستگاری بود.
خطاب به آنان گفت: ای مردم! مرا از جریان زندگی خود آگاه سازید که من سراسر زمین را، صحرا و دریایش را، جلگه و کوهش را محیط نور و ظلمتش را، مانند شما را ندیدم
به من بگویید! چرا قبرهای مردگانتان را در حیاط خانه های شماست!؟
پاسخ ددند :برای آن که مرگ را فراموش نکنیم و یاد مرگ از قلبمان خارج نشود.
پرسید: چرا خانههای شما در ندارد؟
گفتند: به خاطر این که در میان ما افراد دزد و خائن وجود ندارد و همه ما درستکار و مورد اطمینان یکدیگریم.
پرسید: چرا حاکم و فرمانروا ندارید؟
گفتند: چون به یکدیگر ظلم و ستم نمیکنیم تا برای جلوگیری از ظلم نیازی به حکومت و فرمانروا داشته باشیم ...
اسکندر پس از پرسشها چند گفت: ای مردم به من بگویید! که آیا پدرانتان همانند شما رفتار میکردند؟
در پاسخ پدرانشان را چنین تعریف کردند:
آنان به تهیدستان ترحم داشتند،
با فقرا همکاری می نمودند
و اگر کسی ستم میدید او را مورد عفو و گذشت قرار می دادند و از خداوند برای وی آمرزش می میخواستند.
صله رحم را رعایت میکردند،
امانت را به صاحبانشان بر میگردانند و خداوند نیز در اثر این رفتار پسندیده کارهای آنها را اصلاح مینمود
ذوالقرنین به آن مردم علاقمند شد و در آن سرزمین ماند تا سرانجام از دنیا رفت.
📚بحار، ج 12، ص 179، این داستان به طور خلاصه آورده شد
کانال #داستان و #طنز حال خوش . 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈کیسه میوه
یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند:
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند…
وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....!
وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...!
وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود…
وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!!
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!!
🌸💦🌸💦🌸💦🌸
آری خداوند حکیم در آیه 7 سوره اسراء می فرماید.
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً «7»
اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كردهايد واگر بدى كنيد (باز هم) به خود بد كردهايد.
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
رطب خورده خود کی منع رطب می کند
- قبل از اینکه بخواهیم از شغل ها و اصناف مختلف ایراد بگیریم، ابتدا ببنیم که خودمان در انجام کارهایمان کوتاهی و کم کاری نمی کنیم.
رطب خورده خود کی منع رطب می کند؟
این ضرب المثل را کمتر کسی است که نشنیده باشد و مضمون این ضرب المثل این است که انسان باید خود عامل باشد تا دیگران را دعوت به کاری کند.
در جامعه ی کنونی ما همه از اختلاس، بی انضباطیهای اجتماعی، قاچاق کالا و بی کیفیتی کالاهای داخلی... منتقد هستند و این در تمامی صنوف شایع و گشترش دارد اما باتوجه به ضرب المثل بالا می توان گفت وقتی به بعضی از همین افراد منتقد در جامعه نگاه می کنیم می بینیم که رانندهی تاکسی خودش هنگامی که اضافهی پول کسی را بخواهد بدهد به بهانهی نداشتن پول خورد از این امر امتناع می کند.
یا اینکه به جایگاه گاز(CNG) می رویم، بدون توجه خودش اضافهی پول را بازگشت نمی دهد.
یا در مورد خیاط اضافهی پارچهی مشتری یا استاد یا روحانیای که بدون مطالعه به سر کلاس یا منبر می رود...
اینها مواردی است که باید از خودمان شروع کنیم و عامل به آن باشیم تا از دیگران نیز توقع خوب عمل کردن داشته باشیم.
همچنین جوانانی را مشاهد می کنیم که خودش از بیکاری و نبود شرایط کاری در جامعه شاکی است اما وقتی این سوال را از او میپرسیم که کفشت برای کجاست می گوید چین، شلوار و پیراهن ترک، موبایل فلان مارک، وسایل منزل فلان کشور...
تا خرید کالای ایرانی به عنوان یک فرهنگ عمومی در جامعه نهادینه نشده باشد نباید انتظار اشتغال و تولید فراوان داشته باشیم.
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈 در تنگنای سخت
🌴ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور #امام_هادی رفتم، اجازه ورود داد.
همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟
من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
🌴آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود:
▫️خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد
▫️و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود
▫️و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
🌴آنگاه فرمود:
ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور!
📚 بحار ج 50، ص 129
#خواندنی
#ولادت_امام_هادی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈 در تنگنای سخت
🌴ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور #امام_هادی رفتم، اجازه ورود داد.
همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟
من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
🌴آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود:
▫️خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد
▫️و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود
▫️و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
🌴آنگاه فرمود:
ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور!
📚 بحار ج 50، ص 129
#خواندنی
#ولادت_امام_هادی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
دریک همایش مسئوله می گه : مردای زن ذلیل برن اون طرف وایسن بقیه این طرف.
همه مردا میرن تو قسمت زن ذلیلها وامیستن به جز یک نفر.
مسئوله هیجان زده میشه کلی اون مرد رو تشویق میکنه و بعد ازش میپرسه: تو چرا نرفتی اون طرف؟
آقاهه میگه: آخه زنم گفته همین جا وایسا جُم نخور تا من برگردم!
#خواندنی
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈عیادت ناشنوا
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد .
با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است .
من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای .
او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد
پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟
اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم.
ناشنوا خدا را شکر کرد.
ناشنوا پرسید چه می خوری ؟
بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده !
ناشنوا گفت نوش جانت باشد.
راستی طبیبت کیست؟
بیمار گفت عزرائیل !
ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک.
و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
#خواندنی
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
3.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نسل جدید یا قدیم؟ 😁😁
#طنز
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak
💠#داستان
👈گریه حضرت زهرا علیها سلام در مجالس عزاداری حضرت #امام_حسین علیه السلام
نقل شده از حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است كه من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين علیه السلام رفتيم كه پدرم روضه بخواند .
چون وارد آن مجلس شديم، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم.
از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص) على و حسن و حسين عليهم السلام حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم السلام) حاضرند شما غم نخوريد. انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.
پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت:
افاطم لو خلت الحسين مجدلا
و قد مات عطشانا بشط فرات
يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند
چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه: از جمله سخنانش اين بود كه مى فرمود:
(يا ولدى يا حسين )
يعنى اى فرزندم اى حسين (ع )
چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !!
آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟
من ساكت شدم. ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد.
چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى.
قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم
آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين محشور شوم آنگاه فرمود: منهم با تو باشم .
چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم
ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم !!!
با خود گفتم: اينها مردمان نجف نيستند. و يقين نمودم كه اينها انوار اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضيه تمام هفته هائي كه آن مشهدى رحيم روضه داشت، ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد. و من اين سرگذشت را مى گويم در حالي كه شاهد مى گيرم بر خود خدا را كه در گفتار خود صادقم.
مقتل از مدينه تا مدينه، ، ص 764.
#محرم
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92