eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
8.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 👈 برگ سبز 🌸 یکی از رفقا نقل می کرد: در روز ای کربلا بودم، توی صحن نشسته بودم که یک عربی که با پای پیاده به کربلا آمده بود، پای مجروح و خونینش را بلند کرد و به زبان عربی با امام حسین (علیه السلام ) صحبت می کرد. من از مسافری که عربی بلد بود پرسیدم: او به امام حسین (علیه السلام) چه می گوید؟ ✨ گفت : می گوید یا امام حسین من از راه دور آمدم و تو را پیدا کردم، تو هم باید در روز قیامت و در صحرای محشر بگردی و مرا پیدا کنی! ✨ خوش به حال این افراد، خوش به حال این عقیده ها، خدا کند ماهم مثل این ها چنین عقیده ای داشته باشیم. امام، دور و نزدیک ندارد. 📒در محضر مجتهدی، ج 1، ص66 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈کیسه میوه یکی از روزها ، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند: از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند… وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند....! وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد...! وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود… وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد. کیسه را با علف و برگ درخت و خاشاک پر نمود !!! روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند و وقتی وزیران نزد شاه آمدند، به سربازانش دستور داد، سه وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند…!!! 🌸💦🌸💦🌸💦🌸 آری خداوند حکیم در آیه 7 سوره اسراء می فرماید. إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيراً «7» اگر نيكى كنيد به خودتان نيكى كرده‌ايد واگر بدى كنيد (باز هم) به خود بد كرده‌ايد. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
رطب خورده خود کی منع رطب می کند - قبل از اینکه بخواهیم از شغل ها و اصناف مختلف ایراد بگیریم، ابتدا ببنیم که خودمان در انجام کارهایمان کوتاهی و کم کاری نمی کنیم. رطب خورده خود کی منع رطب می کند؟ این ضرب المثل را کمتر کسی است که نشنیده باشد و مضمون این ضرب المثل این است که انسان باید خود عامل باشد تا دیگران را دعوت به کاری کند. در جامعه ی کنونی ما همه از اختلاس، بی انضباطی‌های اجتماعی، قاچاق کالا و بی کیفیتی کالاهای داخلی... منتقد هستند و این در تمامی صنوف شایع و گشترش دارد اما باتوجه به ضرب المثل بالا می توان گفت وقتی به بعضی از همین افراد منتقد در جامعه نگاه می کنیم می بینیم که راننده‌ی تاکسی خودش هنگامی که اضافه‌ی پول کسی را بخواهد بدهد به بهانه‌ی نداشتن پول خورد از این امر امتناع می کند. یا اینکه به جایگاه گاز(CNG) می رویم، بدون توجه خودش اضافه‌ی پول را بازگشت نمی دهد. یا در مورد خیاط اضافه‌ی پارچه‌ی مشتری یا استاد یا روحانی‌ای که بدون مطالعه به سر کلاس یا منبر می رود... اینها مواردی است که باید از خودمان شروع کنیم و عامل به آن باشیم تا از دیگران نیز توقع خوب عمل کردن داشته باشیم. همچنین جوانانی را مشاهد می کنیم که خودش از بیکاری و نبود شرایط کاری در جامعه شاکی است اما وقتی این سوال را از او می‌پرسیم که کفشت برای کجاست می گوید چین، شلوار و پیراهن ترک، موبایل فلان مارک، وسایل منزل فلان کشور... تا خرید کالای ایرانی به عنوان یک فرهنگ عمومی در جامعه نهادینه نشده باشد نباید انتظار اشتغال و تولید فراوان داشته باشیم. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈 در تنگنای سخت 🌴ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور رفتم، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم. 🌴آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: ▫️خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد ▫️و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود ▫️و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود. 🌴آنگاه فرمود: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور! 📚 بحار ج 50، ص 129 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈 در تنگنای سخت 🌴ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور رفتم، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم. 🌴آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: ▫️خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد ▫️و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود ▫️و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود. 🌴آنگاه فرمود: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهای خدا را بجای آور! 📚 بحار ج 50، ص 129 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
دریک همایش مسئوله می گه : مردای زن ذلیل برن اون طرف وایسن بقیه این طرف. همه مردا ‌میرن تو قسمت زن ذلیل‌ها وامیستن به جز یک نفر. مسئوله هیجان زده ‌می‌شه کلی اون مرد رو تشویق ‌می‌کنه و بعد ازش ‌می‌پرسه: تو چرا نرفتی اون طرف؟ آقاهه ‌میگه: آخه زنم گفته همین جا وایسا جُم نخور تا من برگردم! کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈عیادت ناشنوا ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد . با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈گریه حضرت زهرا علیها سلام در مجالس عزاداری حضرت علیه السلام نقل شده از حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است كه من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين علیه السلام رفتيم كه پدرم روضه بخواند . چون وارد آن مجلس شديم، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم. از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص) على و حسن و حسين عليهم السلام حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم السلام) حاضرند شما غم نخوريد. انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد. پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت: افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه: از جمله سخنانش اين بود كه مى فرمود: (يا ولدى يا حسين ) يعنى اى فرزندم اى حسين (ع ) چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم !! آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را؟ من ساكت شدم. ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى. قصه را براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين محشور شوم آنگاه فرمود: منهم با تو باشم . چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود. پس تعجب نمودم !!! با خود گفتم: اينها مردمان نجف نيستند. و يقين نمودم كه اينها انوار اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضيه تمام هفته هائي كه آن مشهدى رحيم روضه داشت، ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد. و من اين سرگذشت را مى گويم در حالي كه شاهد مى گيرم بر خود خدا را كه در گفتار خود صادقم. مقتل از مدينه تا مدينه، ، ص 764. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈اهمیت برای حضرت علیه السلام محتشم پسری داشت که از دنیا رفت، چند بیت شعر در رثای وی گفت: شبی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در خواب دید که به او فرمودند:‌ «تو برای فرزند خود مرثیه می‌گویی ولی برای فرزند من مرثیه نمی‌گوئی!» گوید: بیدار شدم ولی چون در این رشته کار نکرده بودم،‌ ندانستم چگونه مرثیه ان حضرت را شروع نمایم. شب دیگر در خواب آن حضرت فرمود: «چرا در مصیبت فرزندم مرثیه نگفتی؟» عرض کردم: چون تا کنون در این وادی قدم نزده‌ام. فرمودند: بگو«باز این چه شورش است که در خلق عالم است». بیدار شدم، همان مصرع را مطلع قرار دادم و آنچه می‌بایست سردوم، تا به این مصرع رسیدم: «هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال» در اینجا ماندم که چگونه این مصراع را به آخر برسانم که به مقام خداوند جسارتی نکرده باشم شب حضرت ولی عصر – ا رواحنا فداه – را در خواب دیدم فرمودند: چرا مرثیه خود را به اتمام نمی‌رسانی؟ عرض کردم: در این مصرع مانده‌ام. فرمود:‌ بگو«او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال». بیدار شدم،‌این مصرع را ضمیمه آن نموده و بیت را به آخر رساندم. الکلام یجر الکلام: ج 2، ص 110 – و لکن مرحوم ملا علی خیابانی در وقایع الایام:‌ص 58 به جای رسول اکرم صلی الله علیه و آله می‌نویسد: امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در خواب دید. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈توبه زن گناهکار به برکت مجلس عزای حضرت امام حسین علیه السلام در بعضی از کتب معتبره اصحاب ذکر شده است که در مدینه زنی بدکاره بود که به اعمال زشت معروف بود. او همسایه‌ای داشت که همیشه بر تعزیه‌داری حضرت امام حسین علیه‌السلام مواظبت می‌نمود. روزی به عادت همیشه مشغول تعزیه، و دیگی بر بالای آتش گذارده بود که طعامی برای عزاداران مهیا کند، آن زن فاسق احتیاج به آتش پیدا نمود، به خانه همسایه آمد تا آتش بردارد. نزدیک آن دیگ آمد، متوجه شد آتش آن خاموش شده لذا آتش آن را با فوت روشن نمود به سبب تأثیرات آتش و دود چند قطره آب از دیدگانش بیرون آمد. آتش را برداشت و به خانه خود رفت. ایام تابستان بود و آن زن عادت به خواب قیلوله داشت. چون به خواب رفت دید که قیامت بر پا شده، مأموران جهنم او را گرفتند و به غل و زنجیر آتشین بستند و فرمودند: خداوند متعال بر تو غضب نموده و به ما دستور داده که تو را به جهنم بریم. آن زن فریاد می‌کرد و استغاثه می‌نمود و کسی به فریاد او نمی‌رسید، ملائکه عذاب او را می‌کشیدند تا آنکه به کنار جهنم رسیدند، چون خواستند او را در جهنم بیندازند شخصی نورانی بر ایشان فریاد زد که دست از وی بردارید. ملائکه عذاب از او دور شدند، و در کمال ادب و ملایمت عرض کردند: یابن رسول الله، این زن فاسق است و عمر خود را صرف کار بد و معصیت خدا نموده! فرمود: بلی اما در این روز بر جماعت عزادار وارد شد و آتش به جهت ایشان افروخت، و به این سبب از حرارت آتش دست او آزرده شد، و اشک از دیدگانش بیرون آمد. چون ملائکه این سخن را شنیدند او را برگردانیدند و گفتند: «کرامة لک یابن الشافع و الساقی» و به حرمت آن بزرگوار از او گذشتند و او را به ساقی کوثر و فرزندش حسین سبط رسول اکرم صلی الله علیه و آله بخشیدند. چون آن زن از خواب بیدار شد به تعجیل خود را به عزاخانه رسانید و خواب خود را برای ایشان نقل نمود،‌و در آن مجلس شورشی از نو پیدا شد و چنان گریه و زاری و افغان نمودند که چشم روزگار ندیده بود،‌ و آن زن به برکت عزاداری سیدالشهداء علیه‌السلام توبه کرد و بقیه عمر خود را صرف عزاداری آن جناب نمود. کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🌸به خاطر غبار زوار کربلا نسوخت مرحوم قاضی نوراللّه رضوان اللّه تعالی علیه در آخر کتاب مجالس المؤ منین در ذیل حالات شعراء می نویسد : جمال الدین الخلیعی موصلی پدر او حاکم موصل و ناصبی و یکی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام ) بود ، مادرش هم ناصبیه بود چون پسری برایش متولد نمی شد به مقتضای عقیده فاسد خودش نذر کرد که اگر خدای تعالی به او پسری عطا کند به شکرانه او پسر را سر راه زوارهای حضرت علیه السلام فرستد تا زوارها از شام و جبل عامل که می آیند و عبور آنها به موصل می شود آنها را به قتل برساند . بعد از مدتی جمال الدین متولد می شود چون به حدّ جوانی رسید مادرش او را از نذر خود با خبر می کند لاجرم با مادرش از عقب زواریکه از موصل عبور کرده بودند رفت . چون به مسیب رسید ، دید زوار از جسر عبور کرده اند همان جا توقف کرد تا هنگامی که مراجعت کردند آنها را به قتل برساند . در کناری کمین کرده بود که در همین حال خوابش برد در عالم رؤ یا دید قیامت شده ملائکه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نکرد . ملک جهنم خطاب کرد به آتش ، چرا او را نمی سوزانی ؟ آتش گفت : غبار (زوّار) کربلا به او نشسته است ، او را بیرون آوردند ، شستشویش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند . ملک گفت : چرا دیگر او را نمی سوزانی ؟ آتش گفت : شما ظاهر او را شستید اما غبار داخل درجوف او شده ! از خواب بیدار شد و از آن عقیده فاسد برگشت و مذهب تشیع را اختیار کرد و مشغول مداحی حضرت امیرالمؤ منین (ع ) شد کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 🔸 از روحانی زندان رجایی شهر تهران درباره «حکم قصاص یک قاتل، وقتی پادرمیانی می‌کند. حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود، خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود ۱۷-۱۸ سال به طول می‌انجامد. می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند. خلاصه بعد از ۱۷-۱۸ سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند همسر مقتول و سه دختر و هفت پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف نظر کنند. همسر مقتول گفت: من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم! زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم به هر حال روی اجرای حکم مصر بود. من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود وقتی آمد، رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت. وقت کم بود و چاره دیگری نبود بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرف نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند! به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: من فقط یک خواسته دارم من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگهدارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید شاگرد قاتل، گفت: ۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها ده روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، بیست روز می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این هجده سال، بیست روز دیگر هم به من فرصت بدهید من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس علیه‌السلام، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابوالفضل علیه‌السلام در نمی‌افتم من قصاص نمی‌کنم برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد! وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس علیه‌السلام ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند. گر چه بی‌دستم ولی من دستگير دستهايم نام من عباس و مفتاح در باب الشفايم مادرم قنداقه‌ام را دور بيرق تاب داده من ابوالفضلم دوای دردهای بی‌دوايم کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92