هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
واقعا به عقل جن هم نمیرسه با دو تا #موادخونگی بشه گند و کثافت ده سال رو بی دردسر #تمیز کرد😝
منم بلد نبودم که اتفاقی معرفی این کانالو دیدم سریع پریدم توش 🤭
🌺یعنی دست ادمینش درد نکنه واسه #تمیزکاری سوراخ سُمبه های #خونه هم مطلب گذاشته👇👇
https://eitaa.com/joinchat/139198864Cc255f799e7
------------------------------------------------
🔥تبلیغات مجموعه کانالهای کوثر😍
Iran.mp3
1.75M
💥ای لشکر صاحب زمان آماده باش، آماده باش...
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
💢 یک خبرنگار لبنانی میگوید در حالی که توجه همه به کشته شدن رهبران حزب الله است ولی در آن ساختمانها صدها غیر نظامی زندگی میکردند که اصلا کسی دیگر از آنها خبر ندارد.
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #داستان
👈ماجرای شنیدنی ملاقاتهای سیدکریم کفاش با امام زمان علیه السلام .
🎙حجتالاسلام عالی🍃
#جمعه
#امام_زمان
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
#قاتل_نوجوان_۱۶_ساله
همه چیز از مفقود شدن دختری ۵ ساله در شهر ورامین شروع شد.دخترک برای خرید بستنی به مغازه رفته بود پس از مدت کوتاهی مادرش متوجه غیبت او شد با حضور پدر در کلانتری گزارش مفقودی این دختر به پلیس ارائه شد خانواده به سرعت تصاویر دخترک را به عنوان "گمشده" در سراسر محله پخش کردند اما حادثه ای بسیار تاریک تر از انچه خانواده تصور میکردند در حال رخ دادن بود با گذشت ۳ روز و نبود کوچیکترین سرنخی از وجود دخترک یکباره با حضور مرد میانسالی در کلانتری که صدای جیغ و فریاد....
https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1
🔰زندگی واقعی و پر فراز نشیب سایه ❤️🔥
مداحی_آنلاین_خبر_چه_سنگینه_نریمانی.mp3
5.57M
خبر چه سنگینه
خبر پر از درده
غم رفیقامون بیچارمون کرده💔😭
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅🇵🇸 🇵🇸 🇵🇸 ❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
💠 #سوال_از_مرحوم_آیت_الله_بهجت
یکی از شاگردان مرحوم آیتالله العظمی بهجت نقل میکند از آقا پرسیدم : چطور می شود امام زمان عجل الله را #درک کرد؟
ایشان فرمودند زیاد قرآن بخوانید و به #قرآن زیاد نگاه کنید . از وقتی که این حرف را زدند ، قرآن خواندن روزانه ام ترک نشده بود ، اما یک روز خیلی دلم گرفت
با خودم گفتم در این مدت ، چرا نباید یک حس نزدیکی به #امام_زمان عجل الله داشته باشم؟
بعد از جلسه بدون اینکه من حرفی بزنم ، آقا برگشتندبه من گفتند #چشم آدم باید مواظب باشه
اگر کسی میخواد آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رو ببینه ، باید #مواظب چشمش باشه که گناه نکنه
سرم را انداختم پایین #حساب و کتاب چشم هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود
#خواندنی
#جمعه
#امام_زمان
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
– شلف از کجا بخرم ؟ 🤷🏼♀𖧧
اینجـا منبعِ شلف برای خوشگـل کردن اتاقته⿻🌷ଓ
https://eitaa.com/joinchat/3556245893C880df89768
هر چیزۍ کھ براۍ یه فرد خونہ دار لازمه↓📦
ما منتظرتیم!
فقط یه کلـــــیـــــــــــــــک لازمہ➖🌸👇🏼
https://eitaa.com/joinchat/3556245893C880df89768
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#فیلم
✅#داستان تشرف یاقوت اهل حله محضر امام زمان روحی فداه
🔸حاج احمد واعظی
#دیدنی
#جمعه
#امام_زمان
🔵 کانال #داستان و #طنز حال خوش👇
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#همراهی_همسر
#قسمت_اول
من متولد۷۷ هستم، دوتا فرشته دارم. یکی ۵ساله و یکی هم ۱ ساله، من یه دوست صمیمی دارم که دخترعموی همسرم هستن، سال ۹۵ که دبیرستانی بودیم، امتحان های نهایی داشتیم یه روز دوستم گفت بیا با عموم بریم مدرسه امتحان بدیم فردارو با سرویس نرو، منم که از همه جا بی خبر😂😂
نگو دوستم منو به پسرعمو و زن عموشون معرفی کردن خلاصه فردا شدو اومدن دنبالم، دیدم عموشون که نیست،یه خانوم و یه آقا پسر جلو نشستن و دوستم پشت نشسته بود که پیاده شد و گفت عموم یه کاری براش پیش اومد، پسرعموم ومادرش میخواستن برن جایی گفتن مارو میرسونن، منم اصلا شک نکردم سوار شدیم.
مادر همسرم خیلی از من خوششون اومد، اما بنده خدا همسرم اصلا نتوانسته بود منو نگاه کنه از خجالت، فقط یادمه موقع پیاده شدن گفت موفق باشید.
دوسه روز بعد دوستم گفت میخوایم واسه پسرعموم بیایم خواستگاری. منم مونده بودم چی بگم!!! آخه یه بار همین دوستم اومد مدرسه دیدم ناراحته گفتم چی شده راضیه ؟ گفت یکی از پسرعموهام که مثل داداشم دوسش دارم، رفته سوریه برای جنگ، خیلی نگرانشیم.دعا کن سالم برگرده، منم گفتم چشم دعاش میکنم.
گفت پسرعموم پاسداره، منم خیلی دوست داشتم همسرم نظامی باشه، نمیدونم چرا اما اون لحظه دعا کردم که خدا یکی مثل این آقا پسر نصیبم کنه. حالا باورم نمیشد همون پسر میخواد بیاد خواستگاریم.
اینم بگم من دوتا نامزدی ناموفق داشتم. البته عقد نکرده بودیم اما خوب همه فهمیده بودن و خیلی پشت سرم حرف میزدن و از این بابت تحت فشار بودم، خلاصه به دوستم گفتم بهشون بگو حتما اینو، همه چیو سپردم به خدا و حضرت زینب، قبل خواستگاریم خیلی دعا کردم، شب قدر بود. خیلی گریه کردم که خدایا یا حضرت زینب اگه پسرخوبیه، جور بشه اگر که نه، من تحمل حرف مردم رو ندارم، خودت خوب میدونی چقدر اذیت شدم تهمت زدن...
خلاصه چند جلسه خواستگاریمون طول کشید، همسرم تو خواستگاری گفتن هرچیزی که خدا میگه رو دوست دارم انجام بدیم نه کمتر نه بیشتر، احترام پدرومادر هم رو حفظ کنیم، من اصلا ازشون نپرسیدم که خونه دارید، ماشین دارید؟؟ اصلا فقط برام نماز خوندنشون و مودب بودن و خوش اخلاق بودنشون مهم بود، همین برام کافی بود که زحمت میکشند و پول حلال درمیاره، شاید باورتون نشه هنوز هم ازشون نپرسیدم چقدر حقوق میگیرید.
بعد یک ماه سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا عقد کردیم، قبل عقد اسم چند امام رو داخل برگه های کوچیک نوشتم و نیت کردیم قبل عقد هرکدوممون یکی رو انتخاب کنیم و از اون امام اجازه بگیریم، من از حضرت زینب اجازه گرفتم. باورم نمیشد از خانومی اجازه گرفتم که قبل خواستگاری ازشون خواستم ضامن مدافع حرمشون باشه و همسرم از امام رضا، از امامی که قبل عقد ازشون خواسته بودن که همسر خوب وچادری نصیبشون کنه
روزی که میخواستیم عقد کنیم، وقتی تو ماشین نشستم کنارش، بهم گفت سحرخانوم ببخشید نمیتونم که دستتو بگیرم، آخه ما نامحرمیم بعد عقدمون دستتو میگیرم، عاشق این حیا پاکی و نجابتش شدم.
خاطرات شیرین وسخت عقد بعد یکسال و نیم تموم شد و ما عروسی گرفتیم،اصلا من دوست نداشتم بچه دار بشیم اصلا،اما همسرم دوست داشتن.
چهارماه بعد عروسی در حالیکه من تازه شروع به خوندن درس هام کرده بودم که کنکور بدم، متوجه شدم باردارم. هم خوشحال بودم هم ناراحت، من سال اولی که کنکور دادم تو دوران عقدمون بود ومن دانشگاه خوارزمی رشته تاریخ قبول شدم اما اصلا دوست نداشتم انصراف دادم و دوسال محروم شدم از کنکور دادن، به خاطر این انصراف دادم چون عاشق معلمی بودم
از موقعی که متوجه شدم باردارم. هر روز گریه میکردم، هر روز به امام حسین میگفتم من نمیخوام از من بگیرش😭داشتم به آقا میگفتم جون یک انسان رو بگیر😭 (چقدر الان که به این حرف ها فکر می کنم، خجالت می کشم). افتادم تو فکر اینکه سقط کنم، همش به همسرم میگفتم، همسرم میگفت سحرم بخدا گناهه، من کمکت میکنم نمیذارم سختت بشه تو درسات کمکت میکنم، اما من تصمیم رو گرفته بودم.
حتی همسرم گفت بیا زنگ بزنیم دفتر آقا که گفتن حرامه، اما من اصلا گوشم بدهکار نبود،گفتم باید برام قرص بگیری، یه روز که امیرم از سرکار اومدن دیدم برام قرص گرفته یه قرص زرد،یه صورتی یه سفید،و یه کاغذ هم داشت که نوشته بود ممکنه تپش قلب بگیرید و حال خودتون هم بد بشه و...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۳۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#همراهی_همسر
#قسمت_دوم
اون روزی که قرص هارو خوردم، قبلش کلی گریه کردم. به همسرم زنگ زدم گفتم من میترسم عزیزم بیا خونه، همسرم از فرماندشون اجازه گرفت و اومد، گفتم من قرص ها رو خوردم، دیدم همسرم منو بغل کرد و گفت سحرم من اصلا دوست ندارم همسرم گناه کنه، دوست ندارم کسی که خیلی دوسش دارم قاتل باشه، گناه کنه و افسرده شه،چون میشناسمت که اگر این کارو بکنی تا آخر عمرت خودتو نمیبخشی، منم توسرکارم سه تا قرص سرماخوردگی ومسکن رو، با ماژیک رنگ کردم و یه برگه هم تایپ کردم که ممکنه حالت بد بشه و....
گفتم پس قرص سقط جنین الکی بود؟ گفت بله الکی بود، تو بغل هم تا چند دقیقه گریه کردیم. خداروشکر کردم که انتخابم درست بوده همسرمو حضرت زینب بهم داده بود، کمکم کرد گناه نکنم خدا کنه خدا به همه یه همسری مثل همسر من هدیه بده😍🥺
اون روز رفتیم دکتر، خدا رو شکر بچم حالش خوب بود، موقع برگشت رفتیم مسجد نماز بخونیم، دیدم مسجد مراسمه و ما اصلا نمیدونستم شهادت حضرت زهراست، همونجا چقدر برای حضرت زهرا گریه کردیم و ازش خواستیم عشقمون رو زیاد کنه و به شهادت برسونه، از حضرت زهرا خواستم که بهم دختر بده و من معلم بشم.
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم، پیاز سرخ کرده حالم رو بهم میزد، همسرم نصفه شب پیاز برام سرخ میکرد و خودم فرداش غذام رو میذاشتم، باهم نماز میخوندیم ما از دوران عقد تا به الان نماز جماعت میخونیم و بعد نماز باهم حرف میزنیم، من براشون لقمه درست میکردم و با آیه الکرسی بدرقشون می کردم ما همیشه برا هم آیه الکرسی میخونیم، منم شروع میکردم از ساعت۷تا۱۲ درس میخوندم و بعدش غذا درست میکردم، همسرم که برمیگشتن ازم تست میگرفتن و بعد میرفتیم با پای پیاده میچرخیدیم. ما بیشتر جاها رو پیاده رفتیم خیلی هم خوش گذشته بهمون اصلا غر نزدیم دست همو میگرفتیم و میچرخیدیم، مسیرهای طولانی میرفتیم، برامون مهم بود که حالمون خوب باشه کنارهم، ماه چهارم بارداریم بود همسرم زنگ زدن گفتن سحرخانومم مژده بده اسممون برای مشهد دراومده، رفتیم پابوس آقا، باورم نمیشد، هوا خیلی سرد بود، همسرم یه شال بافتنی بلند دارن که مادرم براشون بافته، اونو دور شکمم میبستن ومی رفتیم زیارت،یه شب که رفتیم حرم جلو در حرم حالم بد شد شکم درد گرفتم،یکی از خادم ها به همسرم گفتن آقا این خانوم شماست؟ مثل اینکه حالشون خوب نیست همسرم هول کردن ترسیدن با آقای خادم رفتن ویلچر آوردن و همسرم منو برد تا دارالشفا، بهم سرم وصل کردن،گوشیمو با خودم نبرده بودم، همسرم خیلی نگران بودن، گوشیمو به یکی از پرستارها دادن و آوردن دادن بهم، میگفت نمیدونی چه حالی شدم که ازت بی خبر بودم حالت خوبه عزیزم؟؟؟
بعد دکتر گفت برید بیمارستان سونو بگیرید که بچه سالم باشه رفتیم خداروشکر بچه سالم بود، دکتر گفت از استخون هاش تشخیص میدم که دختره، خیلی خوشحال بودم به همسرم که گفتم جلو حرم گفت یعنی من دارم دختر دار میشم؟
همسرم قبل از بچه هم، تو کارهای خونه بهم میکردن و الان هم همینطور، همه غذاها رو بدن درست میکنن حتی بهتر از من، مادر همسرم، پسرهاشون رو طوری تربیت کردن که همه جوره به همسراشون کمک کنن.
۱۶خرداد دردام شروع شد، رو رفتیم بیمارستان چهارساعت بعد دخترم به دنیا اومد، من ودخترم باهم اومدیم بیرون، همسرم اومدن سمت من، منو بوسیدن، بعد رفت پیش دخترمون فاطمه الینا🥲🥺😍
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💠⇦امیرالمومنین على عليه السلام:
✳️ خوبى كن تا با تو خوبى شود
✳️ رحم كن تارحمت كنند
✳️ خوب بگو تا به خوبى يادت كنند
🔴 از غيبت دورى كن كه خورش سگان دوزخ است دروغ گفته كسى كه گمان داردحلال زاده است و با غيبت كردن گوشت مردم را مى خورد
✴️ دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان از اولاد من است
✴️ دروغ گفته كسى كه گمان داردحلال زاده است و زنا را دوست دارد
✴️ و دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند خدا رامى شناسد و بر نافرمانى خدا شب و روز جسور است...
🔵 صله رحم كن تا خدا عمرت رابيفزايد
💟 خوش اخلاق باش تا خداوند حسابت را سبك گيرد
💟 اگر مى خواهى روز قيامت بامن باشى، ياور ستمكاران مباش
💟 هر كس ما را دوست دارد روز قيامت با ما است و اگركسى سنگى را دوست بدارد با او محشور گردد
🔴 مبادا خود را براى مردم بيارايى و به نافرمانى خدا برآيى، تا خدا روزى كه ملاقاتش كنى رسوايت كند
💟 آنچه به تو گفتم نگهدار تا به خير دنيا و آخرت رسى.
📗 امالى صدوق، ص 278، ح 308
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم هوای اون روزا رو کرده🥺
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت.
اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی میرفت.
مردی که کنار جاده ایستاده بود , فریاد زد : کجا می روی ؟
مرد اسب سوار جواب داد : نمی دانم از اسب بپرس !
این داستان زندگی خیلی از مردم است .
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان می تازند ، بدون اینکه بدانند به کجا می روند .
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_سعید_عزیزی
✅ چطور تشخیص بدیم که فرزندمان #بیش_فعال هست یا خیر؟!
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۶۱
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
من زندگیمو خیلی ساده شروع کردم مهریه ام حفظ قرآن و ۱۴ سکه بود و رهبر عزیزم عقدمون خوندن.
تصمیم داشتم مثل زندگی امیرالمومنین و حضرت زهرا علیها السلام زندگی کنم و حرف و حدیث بقیه برام مهم نبود.
میخواستم الگو باشم برای جوونای فامیل، میدونستم همه بهم نگاه میکنن و چون پدرم پولدار بود، مطمئن بودم جوونای فامیل میخوان بهم نگاه کنن.
خلاصه بله برون ساده با بزرگترا و عقد موقت در حرم امام رضا علیه السلام و عقد دائم توسط رهبر عزیزم.
خرید بازار که رفتم ی حلقه خریدم که انقدر ساده بود مامانم گفتن من خجالت میکشم حلقه ات اینه، منم گفتم مامان جان الگوی من کیه؟حضرت زهرا، چطور انقدر ساده بودن و سر مهریه هم همین چیزا رو گفتم تا راضی شدن.
به جای جشن عقد و مراسم تجمل گفتم میخوام تو حرم امام رضا علیه السلام باشم.
به جای خرید آینه و شمعدان، گفتم برای من کتابخونه بخرین و مهریه عقد موقتم چندین جلد کتاب منتخب میزان الحکمه بود که تو دوران عقد احادیث مربوط به ازدواج و حقوق زن و مرد خوندیم و به تمام دوستانمون هم دادیم تا بخوونن.
با آقامون به توافق رسیدیم که ایشون ی جهزیه بسیار ساده و ایرانی در حد وسعشون تهیه کنن و منم مهریه رو کم بگیرم و این باعث شد همه با تعجب زیادی به زندگیم توجه کردن.
مراسم جهاز برون و پاتختی نگرفتیم چون معتقد بودم خیلی کار بیهوده ای هست.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴کانال دکتر انوشه و دکتر عزیزی در ایتا راهاندازی شد!
از همه مردم عزیز میخواهیم با عضویت در کانال بزرگان روانشناسی همه فکر و خیال خود را کنار بگذارند و با نفس عمیق وارد کانال شوند🤲🏻
⭕️سخنرانیهای شنیدنی دکتر انوشه در مورد:
🔹 ازدواج 🔹خیانت 🔹 موفقیت
🔹 زن و شوهر 🔹اعتیاد
.👈به ما بپیوندید 📌
👇🇯🇴🇮🇳👇
https://eitaa.com/joinchat/2100035738C3405090fa4
بیا اینجا زندگیتو از نو بساز👆
ظرفیت عضویت به شدت محدود❌
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🎯 چیدمان حمام و سرویس بهداشتی
راه حل کلیدی
🎯 لکه گیری و چربی زدایی آشپزخانه
راه حل کلیدی
🎯 درخشان کردن سرامیک کف و دیوار
راه حل کلیدی
🎯 ساختن محلول جرمگیر خانگی بدون حساسیت راه حل کلیدی
https://eitaa.com/joinchat/1733296968Ca1d5db1ded
#تجربه_من ۴۶۰
#فرزندآوری
#آزمایش_الهی
#قسمت_اول
در سن ۲۴ سالگی بعد از اتمام لیسانس و شاغل شدن در آموزش و پرورش ازدواج کردم💖 با همسری بسیار متدین که از نظر چهره زیاد مطلوب دل مادر بنده نبودن. بعد از یکسال دوست داشتم باردار بشم که همسر قبول نکردن و گفتن من تا ۵ سال مایل به بچه دار شدن نیستم. من هم گریه و زاری که من بچه میخواهم. خلاصه با هزار صحبت راضی شدن. اما خدا نخواست و نشد.
آزمایشات بنده را دچار کمبود تیرویید تشخیص داد. من شروع به درمان کردم. بعد از ۷ ماه به لطف خدا باردار شدم. پسری سالم و زیبا. بعد از آن همسرم دوست داشتن فرزند بعدی رو سریع بیارم که این بار بنده به دلیل زندگی در غربت و دور از خانواده و شاغل بودن خودم زیر بار نرفتم.
پسرم حدودا ۴ساله شد که دیگه جلوگیری را کنار گذاشتم تا بچه دار بشم اما نشد. چند وقتی گذشت و خبری نشدو درست بعد از سه ماه از فوت برادر جوانم😢😢😢 فهمیدم خداخواسته اما در بدترین شرایط روحی باردار شدم. روزهای بسیار بسیار سختی بود. شب وروز کارم گریه بود اما امیدوار به لطف خدا که بتونم بگذرونم.
دختر آرامی بود اما نمی دانم چرا حوصله اش را زیاد نداشتم و علاقه چندانی بهش نداشتم😔😔😔😔 فکر میکنم از نظر روحی در شرایط بدی قرار داشتم. اوایل آرام بود و می خوابید اما به محض اینکه چهار دست و پا رفت بسیار بسیار شیطون بودو خیلیها میگفتن این بچه بیش فعال است.
به هر حال هر جور بود مشغولش بودم باز هم با سرکار رفتن و دست تنها. دخترم رو همراه خودم به مدرسه می بردم و در مهد مدرسه کنارم بود و زنگهای تفریح می رفتم و شیر می دادم.
دخترم ۷ و نیم ماهه بود و من هنوز خودم را پیدا نکرده بودم که ناگهان در کمال تعجب خدا خواسته باردار شدم😔😔😔 آن شب تا نیمه های شب گریه کردم. چون واقعا شرایط روحیم همراهی نمیکرد برای بچه سوم. و من هیچگونه آمادگی نداشتم. اما همسرم خوشحال خوشحال بود😊
بعد از کلی گریه و شیون ولی به خودم اجازه ندادم ناشکری کنم به هیچ وجه. از فردای آن روز به خودم گفتم من که در دو بارداری قبلی بعد از چندین ماه که اقدام به بارداری داشتم باردار شدم اما این بار به اینگونه حتما حکمت و مصلحتی در آن بوده است. در این شرایط نگاه های سنگین اطرافیان سخت بود ولی مهم نبود. مهم خواست پروردگار بود.
حدود هفت هفته و نیم بارداری را پشت سر گذاشتم. سونوگرافی رفتم قلب بچه تشکیل شده بود و من تازه داشتم با این جنین خدا خواسته دوست می شدم و حال خوبی پیدا میکردم که ناگهان یک روز دل درد شدیدی از عصر شروع شد. هر چه استراحت کردم خوب نشد. به چند سونوگرافی زنگ زدم وقت ندادند. خسته و ناراحت در شب بالاخره یک سونوگرافی پیدا کردم. لکه بینی هم شروع شد. رفتم سونو گفتن خانم چندتا بچه داری گفتم دوتا. گفت اهان پس اینو نمیخواستی. با لبخند 😊گفتم نه خانم دکتر ولی الان خیلی دوستش دارم😍گفتن مطمئنی کاری نکردی بچه سقط شود گفتم نه به خدا. جواب دادن این بچه سه روز هست در شکم شما مرده. من را می گویید انگار دنیا روی سرم خراب شد. از اتاق بیرون امدم و با ترس به همسر گفتم مطمئن بودم غمگین می شود و همین هم شد. تا رسیدن به خانه که حدود نیم ساعتی طول کشید فقط اشک ریختم😭
در راه به مادرم زنگ زدم، نه تنها ناراحت نشد بلکه خوشحال هم شد انگار🙈 خلاصه آمدم منزل و جنینی که همیشه می گویم خداخواسته آمد و خدا خواسته سقط شد و فقط برای امتحان من و همسرم بود و من با یقین به این موضوع رسیدم. تمام شد و من در شوک و باز هم بی میل به دختر نازنینم که در حال بزرگ شدن بود.
ماه ها گذشت و همسرم باز زمزمه بچه خواستن را شروع کرد. از او اصرار و از من انکار که من دست تنها در غربت با کار بیرون بچه نمی خواهم. وقتی دیدم دست بردار نیست گفتم باشه به شرطی بچه دار می شویم که شما کمی بیشتر کمک کنی چون سر دو بچه قبل خیلی خیلی کم کمک حال من بودند. قبول کردند و این بار هم چند ماه طول کشید تا باردار شوم. راستی این را بگویم که بعد از بارداری دوم همسرم به دلیل مشکلی به پزشک مراجعه کردند و پزشک گفته بودند بچه داری. همسر گفته بودن یک دختر و یک پسر. پزشک جواب داده بودند خدارو شکر چون شما دیگر بچه دار نمی تونید بشوید. اما همسر از آنجایی که آدم معتقدی بودند گفته بودند تا خدا چه خواهد😊 خلاصه من باردار شدم فرزند سوم رو.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1