🔰عطار و مرد زنده دل
💢عطار نیشابوری هم طبابت می کرد و هم عطاری داشت.
🔸می گوینـد: فقیری نزد عطار آمـد و از او چیزی خواست، او نـداد.
🔹فقیر گفت: تو بـا این روحیه چطور جـان به عزرائیل می دهی؟
🔸عطار گفت: توخودت چطور جان به عزرائیل می دهی؟
🔹فقیر گفت: اینطور و سرش را بر زمین گذاشت و مُرد.
❇️عطار یکدفعه فهمید این درس بزرگ و ارزشمندي است در هنر انسانیت، که آنقدر بی تعلق و آماده باشد که خود باخواست خود بتواند قالب تُهی کند و جان به جان آفرین تسلیم نماید.
💠می گویند از آن به بعد عطار تغییر بزرگی در زندگی خود داد و زندگی عارفانه ای پیداکرد.
خود او میگوید:
🔻دي زاهد دین بودم سجاده نشین بودم
🔻ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی
🔻ناگه ز ِ درون جان در داد ندا جانان
🔻کاي عاشق سرگردان تاچند ز رعنایی
🔻هرچند که پر دردي کی محرم ما گردي
🔻فانی شو اگر مردي تا محرم ما آیی
🔻عطار چه دانی تو وین قصه چه خوانی تو
🔻گر هیچ نمانی تو اینجا شوی آنجایی
📚به نقل از مباحث معاد استاد عالی
#شعر
#زنده_دل
#درس_بزرگ
#انسانیت
#داستان
@ta_abad_zendegi