eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
633 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
906 ویدیو
13 فایل
♦️اولین کانال رسمی اطلاع رسانی آزادگان ایران اسلامی اخبار کاملا صحیح و واقعی مرتبط با آزادگان، ایثارگران، سیاسی و اجتماعی می‌باشد. انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است. از پذیرش تبلیغات غیرمرتبط معذوریم. ارتباط با کانال @Powms69
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از محمد سلیمانی
🔻 گلستان یازدهم/ ۵۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸هفته دوم خانه خلوت تر شد. به جز ما که خانه‌ای نداشتیم، حاج بابا، خانم جان، دایی محمد، مریم و دختر شش ماهه‌اش مونا، حاج صادق و خانواده‌اش هم پیش منصوره خانم ماندند. شب‌ها هرکس جایی پیدا می‌کرد و می‌خوابید. علی آقا و حاج صادق اغلب رختخوابشان را روی تراس می‌انداختند. من، منصوره خانم، مریم و مونا توی پذیرایی کنار در تراس می‌خوابیدیم. یک شب، نیمه‌های شب از خواب بیدار شدم. علی آقا پاورچین، پاورچین طوری که کسی را بیدار نکند از تراس بیرون آمد. از کنار ما آهسته آهسته گذشت، پردۀ بین پذیرایی و هال را کنار زد و رفت توی هال و بعد هم دستشویی، فکر کردم زود برمی‌گردد. خیلی منتظر شدم برنگشت. بلند شدم بدنبالش رفتم، توی هال بود. داشت نماز می‌خواند. سر به سجده گذاشته بود و گریه می‌کرد. شانه‌هایش می‌لرزید طوری که متوجه نشود، پشت سرش نشستم. تکیه دادم به دیوار، چه دل پُری داشت؛ مظلومانه و جانسوز گریه می‌کرد. دلم برایش سوخت. تابحال علی آقا را این‌طوری ندیده بودم. می‌دیدم صبح تا عصر چطور پی دل آقا ناصر و منصوره خانم بالا می‌رود آنها را دلداری می‌دهد، با آنها حرف می‌زند، و می‌خنداندشان، می‌دانستم چقدر امیر را دوست داشت. اما در این مدت ندیده بودم حتی یک قطره اشک بریزد. حالا همان علی آقا داشت زار می‌زد. منتظر شدم تا بالاخره از سر سجده برداشت. آهسته طوری که فقط خودش بشنود، گفتم: «علی جان...» برگشت به طرف صدا، پنجره هال باز بود و نور چراغ برق کوچه افتاده بود توی هال، روشنایی طوری بود که یکدیگر را به خوبی می‌دیدیم. یکه خورد با تعجب گفت: «فرشته!» جواب دادم: «جانم!» پرسید: «این‌جا چکار می‌کنی؟» - خوابم نمی‌بره. - باز حالت بده؟ - حالم بد نبود. گفت: می‌دانم حالت خوش نیست می‌دانم خیلی سخته تو الان به خدا نزدیک‌تری، برام دعا کن. با تعجب نگاهش کردم توی صدایش هنوز پُر از گریه بود. گفت: «خدا، به جهادگرا وعده بهشت داده، خوش بحال امیر، با چهار ماه جهاد، اجر و پاداشش را‌ گرفت. فکر کنم من یه مشکلی دارم. من روسیاه هفت ساله تو جبهه‌ام اما هنوز سُر و مُر و گنده، زنده‌ام» با بغض گفتم: «علی، ناشکری نکن» سر درد دلش باز شد. دروغ نمی‌گم فرشته، خدا خودش می‌دانه. من نمی‌خوام تو رختخواب بمیرم. می‌دانم بالاخره جنگ دیر یا زود تمام می‌شه و همه برمی‌گردن سر خانه و زندگی خودشان، ماها که می‌مانیم روزی صدهزار بار از حسرت می‌میریم و زنده می‌شیم گفتم: «علی آقا این حرف‌ها چیه راضی به رضای خدا باش» گفت: «تو هستی؟» با اطمینان گفتم: «بله که هستم.» با خوشحالی پرسید اگه من شهید بشم بازم راضی می‌شی؟ ناراحت نمی‌شی؟» کمی مکث کردم اما بالاخره جواب دادم. ناراحت چیه؟ از غصه می‌میرم. تو همسرمی، عزیزترین کسم، نیمی از وجودم ما همدیگر رو دوست داریم. بابای بچه‌ا‌م هستی اصلا فکرش هم برام سخته، اما وقتی خواست خدا باشه، راضی می‌شم، تحمل می‌کنم. یک دفعه خوشحال شد، زود پرسید: «واقعاً؟!» از این حرف‌ها گریه‌ام گرفته بود. منتظر جواب من نشد ادامه داد: «فرشته این دنیا صفر تا صدش یه روز تمام می‌شه همه بالاخره می‌میریم، اما، فرصت شهادت همین چند روزه است» بعد رو به قبله نشست. دست‌هایش را به شکل دعا بالا گرفت و با التماس گفت: خدایا خودت از نیاز همه بنده‌هات آگاهی، می‌دانی تو رختخواب مردن برام ننگه. خدایا، شهادت نصیبم کن. هیچ وقت پیش کسی گریه نمی‌کرد. در اوج غم و ناراحتی سرخ می‌شد، اما گریه نمی‌کرد، اما این بار پیش من زد زیر گریه و با بغض و حسرت گفت: «وقتی تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابش رو دیدم. دستش رو گرفتم و گفتم: مصیب من و تو همه راهکارهارو با هم قفل کردیم تو رو خدا این راهکار آخری رو به من بگو، مصیب جواب نداد. دستش رو سفت چسبیدم. می‌دانستم اگه تو خواب دست مُرده رو بگیری و قسمش بدی هر چی بپرسی جواب می‌ده. گفتم ولت نمی‌کنم تا راهکار بهم نگی، فکر می‌کنی مصیب چی گفت؟ گفت: راهکارش اشکه، اشک فرشته راهکار شهادت اشکه» دوباره دستش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: «بارالها، اگه شهادت رو با اشک می‌دی اشکا و گریه‌های من عاجز روسیاه رو قبول کن.» •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۳۸ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹بعد از پایان عملیات کانال‌کشی، شبیخون ما به دشمن انجام شد. دشمن در این محور متحمل کشته‌های زیادی شد و در واقع یک ضربه کاری خورد. ما توانستیم مقدار زیادی اسلحه و مهمات به غنیمت گرفته و ادوات زیادی از دشمن را به آتش بکشیم. رعب و ترس دشمن را فرا گرفت، دائم منوّر می‌انداخت، لحظه‌ای به خواب نمی‌رفت. این اثر نیروهای جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود که در جبهه‌ها و محورهای عملیاتی حضوری فعال داشتند و ضربات سختی را بر دشمن زبون وارد می‌کردند. یک شب گروهی از بچه‌ها حدوداً یازده نفر رفتند که کارشان در آن شب فقط شناسایی بود. ما چند نوع کار انجام می‌دادیم. آقای دکتر به ما آموخت که اول خوب شناسایی کنیم. برای انجام یک عملیات آفندی و یورش به دشمن و شبیخون، چندین بار کار شناسایی را انجام دهیم. وقتی که شناسایی از هر حیث انجام شد، بعد از آن نوبت خنثی کردن مین‌ها می‌رسید. در هر حال آن شب در گروه ما حسین رضایی، محمد تقی فدایی، حسن علیقلی، حسن ضیاءمنش، کامبیز جماجم و احمد مفرح نژاد که همه این عزیزان رزمنده در جنگ‌های نامنظم شهید چمران به شهادت رسیدند، جوانانی نترس، بی باک و رزمنده به مفهوم واقعی بودند! جنگ‌های زیادی با دشمن کرده و خطرات را به جان خریده بودند سرانجام از گروه ما رفتند. فقط از میان آنان من زنده مانده‌ام و فرهاد برزگر همه، هم سن و سال‌های خودم بودند. یعنی بین ۱۷ تا ۱۸ ساله بزرگ این‌ها حسن ضیاءمنش بود که متولد ۳۷ بود که آن موقع سن او بین ۲۴ - ۲۵ بود. البته یک فرد دیگری که ترک قزوین بود، سنش ۴۰ سال بود، اسم او را فراموش کرده‌ام. فرهاد برزگر، حسین رضایی، حسن علیقلی بچه‌های تهران بودند و همینطور کامبیز جماجم تهرانی بود که تصادف کرد، دست چپش از کار افتاد معلول گردید و محمد تقی ندافی که بچه بندرگز بود. در یکی از شب‌هایی که گروه پنج نفره‌ای از ما برای شناسایی رفته بودند، زمانی که این گروه می‌خواستند از میدان مین عبور کنند، یکی‌شان پا روی مین گذاشته و انفجاری بوجود آمد. برای این‌که عملیات لو نرود و دشمن متوجه نگردد چهار تن دیگر از گروه به سوی کانال بازگشتند. به بچه‌های دیگر داخل کانال پیوستند ولی از نفر پنجم خبری نبود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان Https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️عکس دو خواهر شهید العاروری که صبح امروز بازداشت شدند. 🔹کانال تلگرامی شبکه اطلاع رسانی فلسطین عکسی از فاطمه و دلال دو خواهر صالح العاروری فرمانده شهید حماس منتشر کرد که بامداد امروز در یورش اشغالگران به خانه‌هایشان در شهرک‌های البیره و عاروره در شمال رام الله بازداشت شدند. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
34.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸زائــــر کـــربــــلـــا ♦️فیلمی عجیب و جالب از نوجوانی که شهدا را با چشم خود می دید!؟ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
3.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ هدیه سردار سلیمانی به فرماندهان و دوستان، بود. 🔹انگشترهایی از حاج قاسم و چهره‌هایی که همه شاد، خرسند و لبخند رضایت از دریافت انگشتر در سیمایشان کاملاً هویداست. ◇ همانند حنایی که قبل از عملیات رزمندگان دفاع مقدس بر دست می‌زدند، انگشترها را در دست می‌کنند گویا برات شهادتشان امضاء شده است ... ◇ امروز دیگر این انگشتر برایشان مفهوم دیگری دارد زیرا این انگشتری را از دست کسی گرفته‌اند که ″دست و انگشتر″ او تنها نشان سالم از پیکر غرق به خون و اربا اربایش بود. ◇ فیلمی زیبا از خاتم (انگشتر) بخشی حاج قاسم 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
1.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه‌ای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضدایرانی در منطقه با موشک‌های بالستیک در نیمه شب امشب خبر داد. 🔹به گزارش سپاه نیوز، سپاه پاسداران در اطلاعیه‌ای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در بخش‌هایی از منطقه با موشک‌های بالستیک خبر داد. 🔹متن اطلاعیه شماره 1 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این شرح است : بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران اسلامی می‌رساند با توکل به خداوند متعال و عنایات حضرت ولیعصر (عج) در پاسخ به جنایات اخیر تروریستی دشمنان ایران اسلامی مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در بخش‌هایی از منطقه در نیمه امشب با موشک‌های بالستیک سپاه مورد هدف قرار گرفت *💢فوری/چند خبر میدانی* 🔹صفحه توییتر ایران به عبری عصر امروز نوشته بود این تازه آغاز است باذن الله.حالا در توئیت جدید و در واکنش به توئیت قبلی خود نوشته شب بخیر از اربیل ... 🔸منبع ویژه الطاهره: هدف‌گیری با موشکهای ایرانی فاتح 110 انجام شد 🔹 رسانه‌های عراقی: مواضع وابسته به موساد اسرائیل در اربیل مورد هدف قرار گرفته است. 🔸خبرنگار شبکه المیادین: مناطقی در نزدیکی فرودگاه بین‌المللی حلب هدف حملات جنگنده‌های ارتش اسرائیل قرار گرفته است. 🔹الحدث: ۶ حمله موشکی ایران به مجتمع در حال ساخت کنسولگری آمریکا در اربیل دقایقی پیش 🔸گزارش‌های اولیه حاکی از آن است که حمله به پایگاه آمریکایی در فرودگاه بین‌المللی اربیل با 10 پهباد مسلح انجام شده است. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
💢سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه‌ای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضدایران
💢سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه‌ای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در منطقه با موشک‌های بالستیک در نیمه شب امشب خبر داد. 🔹به گزارش سپاه نیوز ؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه‌ای از انهدام مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در بخش‌هایی از منطقه با موشک‌های بالستیک خبر داد. 🔹متن اطلاعیه شماره 1 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این شرح است : بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران اسلامی می‌رساند با توکل به خداوند متعال و عنایات حضرت ولیعصر (عج) در پاسخ به جنایات اخیر تروریستی دشمنان ایران اسلامی مقرهای جاسوسی و تجمع گروهک‌های تروریستی ضد ایرانی در بخش‌هایی از منطقه در نیمه امشب با موشک‌های بالستیک سپاه مورد هدف قرار گرفت *💢فوری/چند خبر میدانی* 🔹صفحه توییتر ایران به عبری عصر امروز نوشته بود این تازه آغاز است باذن الله، حالا در توئیت جدید و در واکنش به توئیت قبلی خود نوشته شب بخیر از اربیل ... 🔸منبع ویژه الطاهره: هدف گیری با موشک‌های ایرانی فاتح 110 انجام شد 🔹 رسانه‌های عراقی: مواضع وابسته به موساد اسرائیل در اربیل مورد هدف قرار گرفته است. 🔸خبرنگار شبکه المیادین: مناطقی در نزدیکی فرودگاه بین‌المللی حلب هدف حملات جنگنده‌های ارتش اسرائیل قرار گرفته است. 🔹الحدث: ۶ حمله موشکی ایران به مجتمع در حال ساخت کنسولگری آمریکا در اربیل دقایقی پیش 🔸گزارش‌های اولیه حاکی از آن است که پایگاه آمریکایی در فرودگاه بین‌المللی اربیل با حداقل 10 هواپیمای بدون سرنشین بمب‌گذاری شده هدف قرار گرفته است. 🔹منابع عراقی: حجم آتش و انفجار به شدت بالا است. 🔸منابع صابرین نیوز در اربيل: این حمله موشکی به نقاط مختلف، خشن‌ترین حمله‌ای است که استان اربیل تا الان شاهد آن بوده است. 🔹در اربیل عراق صدای تیر اندازی های متعددی شنیده می‌شود. 💢سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اطلاعیه شماره 2 خود از انهدام محل‌های تجمع فرماندهان و عناصر اصلی مرتبط با جنایات اخیر تروریستی کرمان و راسک در سوریه با موشک‌های بالستیک در بخشی از عملیات موشکی ساعتی پیش خبر داد. 🔹اطلاعیه شماره 2 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتشر شد. متن اطلاعیه به این شرح است: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم " أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ" ملت عزیز و شریف ایران اسلامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پاسخ به جنایات اخیر گروهک‌های تروریستی، در به شهادت رساندن مظلومانه جمعی از هموطنان عزیزمان در کرمان و راسک، محل‌های تجمع فرماندهان و عناصر اصلی مرتبط با عملیات‌های تروریستی اخیر، به ویژه داعش، در سرزمین‌های اشغالی سوریه را شناسایی و آنها را با شلیک تعدادی موشک بالستیک منهدم نمود. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ملت بزرگ ایران اطمینان می‌دهد، گروهک‌های تروریستی بدخواه ملت ایران هرکجا که باشند را خواهد یافت و آنها را به سزای اعمال ننگینشان خواهد رساند. سایر اهداف منهدم شده اعلام خواهد شد. 💢فوری/چند خبر میدانی* 🔹سامانه پدافندی C_RAM آمریکا نتوانست موشک‌ها و پهبادهای سپاه پاسداران را منهدم کند. 🔸آژیر خطر در کنسولگری آمریکا واقع در اربیل عراق (اقلیم کردستان) مجددا به صدا درآمد. 🔹تمامی پروازهای اربیل لغو و فرودگاه بین المللی بسته شد. 🔸سنتکام: هرگونه تعرض به منابع ایالات متحده به واکنش ویرانگر ارتش آمریکا منجر خواهد شد. 🔹فرودگاه اربیل عراق بسته شد. 🔸صدای انفجارهای متعدد جدیدی در اربیل عراق (اقلیم کردستان) شنیده می‌شود. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین فیلم کامل از محل اصابت موشک ها به یکی از مقرهای ترویست‌های وابسته به موساد در اقلیم کردستان عراق 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔴پیشرو دیزایی کیست؟ 🔹پیشرو دیزایی، مسئولیت صادرات نفت از کردستان عراق به اسرائیل را به عهده داشت که در حملات امشب سپاه کشته شد. 🔹پیشرو دیزایی صاحب گروه ساختمان‌سازی فالکون بود. 🔹این تاجر کُرد از نزدیک با موساد و رهبری کردستان در ارتباط بود. گفته می شود او تامین کننده منابع مالی عملیات های تروریستی در ایران از جمله حادثه کرمان بود 🔹او همچنین مالک مجموعه شرکت‌های امپایر بود که در حوزه تجارت نفت فعال بود. این مجموعه در سال ۲۰۰۳ و پس از حوادث عراق تأسیس شد و به تولید نفت مشغول بود. 🔹طبق اخبار موثق، گروه SB Falcon، یک ارتش خصوصی کوچک نیز داشت که پرسنل نظامی سابق ایالات متحده را استخدام می‌کرد. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۳۹ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 به محور، بیسیم زدیم و اطلاع دادیم گفتند: عملیات را متوقف کنند. در هر حال ما این گروه پنج نفره را شمردیم دیدیم یکی‌شان نبود. فهمیدیم که جوانی به نام «مجید» نیست. هرچه گشتیم. اثری از مجید نبود. این چهار تن باز رفتند و آن منطقه را گشتند. حتی آنجایی که مین منفجر شده بود رفتند، اما مجید پیدا نشد. گفتند: ممکن است زخمی و به اسارت در آمده یا این‌که تکه تکه شده و شهید شده است. روز بعد از سوی محور، گروهی آمدند و در روز روشن، دوربین بردیم و تا خاکریز دشمن رفتیم و با دوربین اطراف را نگاه کردیم. باز خبری از مجید نبود. من و حنیف برزگر تا ساعت ۱۱ صبح تلاش کردیم باز هم اثری از برادر همرزممان نیافتیم. آقا رضا، فرمانده‌مان گفت: در روز نروید؛ ممکن است دشمن شما را ببیند و کل عملیات لو برود. شب شد و هوا رو به تاریکی گذاشت. دو گروه پنج نفره از بچه‌ها رفتند و من هم با آنان منطقه را تقسیم کردیم و گشتیم چیزی نیافتیم. ناچار به محور اصلی خودمان برگشتیم. ساعت ۲ شب بود که باز این دو گروه آمدند، دقیقاً محل انفجار و اطراف آن را گشتیم، باز مجید پیدا نشد. شب دوم به تلاشمان افزودیم اما او را نیافتیم. اما رضا گفت: دیگر پیگیر نشوید. فایده ندارد و کار را تعطیل کرد، اما من و خلیفه برزگر بدون هماهنگی با آقا رضا رفتیم و فکر کردیم شاید زخمی شده و جایی افتاده است. خلاصه روز سوم هرچه گشتیم او را پیدا نکردیم. دشمن سخت منوّر می‌انداخت و با کالیبر تیراندازی می‌کرد، وضع خطرناکی را به وجود آورده بود. آقا رضا این بار به صورت جدی گفت: به صورت کامل جستجوی مجید را متوقف کنید. احمد، دوست صمیمی مجید بود و هر دو باهم به شناسایی می‌رفتند و خیلی باهم جور بودند. او خواب مجید را دیده که به او گفته بود: شما تا نزدیکی من می‌رسید و برمی‌گردید. من در چاله‌ای افتاده‌ام، بیایید و مرا بردارید. احمد پیش رضا آمد و گفت: مجید به خوابم آمده و آدرس دقیقی داده، او در ساعت ۲ شب به خوابم آمد و آدرس همانجا که مین منفجر شده را داده، او گفته ۲۰ قدم به سمت راست، بعد ۵ قدم به عقب برگرید. در آنجا گودالی هست که من داخل چاله افتاده‌ام. آقا رضا گفت: شما و خلیفه برزگر، با احمد بروید و مجید را بیاورید. احمد درست همانجایی که مجید آدرس داده بود ما را برد پیکر مجید را یافتیم. او در وقت انفجار زنده بود و برای این‌که به دست بعثی‌ها نیفتد، خودش را به داخل چاله کشانده و شهید شده، وقتی پیکر مطهرش را بلند کردیم، دیدیم پایش از ناحیه مچ قطع شده و همچنین در قلبش و سرش ترکش خورده است. عکس امام را هم برگردنش آویزان کرده بود به خدا قسم می‌خورم عکس امام را دیدم که نور داشت، چیزی که در آن تاریکی نظرمان را جلب کرده بود، نوری بود که از آن عکس تابیده می‌شد. او را عقب بردیم بعد به تهران فرستادیم و در همانجا به خاک سپرده شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ کدوی دوست داشتنی حسن هارونی‌پور •┈••✾✾••┈• 🔸در کمپ ۵ شهر تکریت عراق دوران اسارتم را می‌گذراندم. یک روز صبح، ماشین آیفایی که برای اسرا نان آورده بود وارد اردوگاه شد. عراقی‌ها به من و چند نفر دیگر گفتند: «بیاید نان‌ها را ببرید توی انبار» اولین گونی نان را به دوش گرفتم و بردم داخل انبار، گونی دوم را برمی‌داشتم که چشمم به یک عدد تخمه کدو افتاد. آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. روز بعد در گوشه حیاط کوچک اردوگاه تخمه کدو را کاشتم و به آن آب دادم. چند روز بعد جوانه زد و از خاک سر برآورد. هر روز شاهد رشد بوته کدو بودم؛ تا آن‌که بزرگ شد، گل داد و گل‌ها تبدیل به چند کدوی کوچک شدند. پیرمردی تهرانی که به او حاج آقا مراد می‌گفتیم، بهم گفت: «حسن‌جان! کدوی بزرگ‌تر رو بذار، بقیه رو از بوته جدا کن تا زودتر رشد کنه.» کدو روز بروز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. هر ۳ روز یک بار به آن آب می‌دادم و کنارش می‌نشستم. از بس به آن کدو علاقه‌مند شده بودم، به «کدوی هارونی» معروف شده بود! حتی نگهبان‌های اردوگاه هم از علاقه من به آن آگاه بودند. بعدازظهر یکی از روزها، یکی از رفقایم موقع قدم زدن از نگهبان‌ها شنیده بود که با خنده به هم می‌گفتند: «امشب کدوی هارونی رو می‌دزدیم، می‌پزیم، می‌خوریم و داغش رو به دلش می‌ذاریم.» وقتی از تصمیم شیطانی آن‌ها مطلع شدم، به فکر چاره افتادم. رفتم سرنگی را که ته کیسه‌ام مخفی کرده بودم، برداشتم. چندین بار آن را از فاضلاب توالت پر و در جای جای کدو تزریق کردم. شب نگهبان‌ها کدو را چیده، سرخ کرده و خورده بودند. صبح روز بعد که سوت آمار را زدند و وارد حیاط شدیم نه از کدو خبری بود و نه از نگهبان‌ها!! وقتی سراغشان را از نگهبان‌های جدید گرفتیم، گفتند: «اونا شدید اسهال گرفتن بردن بیمارستان بستری شون کردن.» منبع: کتاب «زبون‌دراز» به قلم رمضان‌علی کاوسی        🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۵۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸علی آقا بعد از شهادت امیر خیلی تغییر کرد. راهکار اشک به خصوصیات جدیدش اضافه شد. بیشتر توی خودش بود. کم حرف و محجوب شده بود. دیگر از آن سروصداها، بگو بخندها و شیطنت‌ها خبری نبود. کم خوراک و لاغر شده بود، اما مهربان و دلسوزتر، اغلب قطره‌های اشک توی چشمانش دو دو می‌زد. شب‌هایش به نماز، دعا و گریه می‌گذشت. روز بروز کم خواب می‌شد. بعد از برگزاری مراسم چهلم امیر، برای این‌که روحیه منصوره خانم و آقا ناصر تغییر کند با چند نفر از دوستانش سفر زیارتی به مشهد ترتیب دادند. در آن سفر چند نفر از خانواده‌های شهدا هم بودند. خانواده‌ای به نام ترنجیان با منصوره خانم و آقا ناصر هم صحبت شده بودند و سعی می‌کردند روحیه آن‌ها را تغییر بدهند. همین که برگشتیم علی آقا به منطقه رفت. منصوره خانم طاقت تنهایی را نداشت. بنابر این به خانه حاج صادق رفت. به ناچار من هم با آنها رفتم. شهریورماه سال ۱۳۶۶ مصادف بود با محرم. علی آقا، به قول خودش، بعد از هفت سال، دهه اول محرم آمده بود همدان، هرشب برای عزاداری جایی می‌رفت و بعد از نیمه شب برمی‌گشت. من، مادر و خواهرها سال‌های قبل به سپاه می‌رفتیم. سپاه هیئت خوبی داشت و برنامه‌های عزاداریش از جاهای دیگر بهتر بود. یک شب علی آقا گفت: «فرشته من می‌خوام برم سپاه، میای؟» به یاد خاطرات سال‌های قبل و نشاط معنوی که از آن عزاداری‌ها در خاطرم باقی‌مانده بود، با خوشحالی قبول کردم. آن سال هوای همدان از اواسط شهریور ماه سرد شده بود. شب‌ها سردتر هم می‌شد، چون جای مشخصی برای زندگی نداشتیم، نمی‌دانستم لباس‌های گرمم را کجا گذشته‌ام. منیره خانم ژاکت مشکی ضخیمی داشت، داد تنم کردم. سوار ماشین شدیم و با علی آقا رفتیم. شهر سیاه‌پوش بود. پرچم‌ها و پارچه‌های سیاه و سرخ از در و دیوار آویزان بود. علی آقا جایی نزدیک میدان آرامگاه باباطاهر ماشین را پارک کرد. مثل همیشه قبل از پیاده شدن جای قرارمان را برای برگشت گذاشتیم، چون هنوز توی همدان با هم راه نمی‌رفتیم. مخصوصاً این‌که داشتیم می‌رفتیم سپاه، خیلی دوست و آشنا توی مسیرمان بود. قبل از پیاده شدن، علی آقا گفت: «فرشته، برام دعا کن» گفتم: «من همیشه تو رو دعا می‌کنم» گفت: «نه، دعا نکن صحیح و سالم باشم. دعا کن زودتر شهید بشم» با اخم نگاهش کردم. با غم گفت: تو الان داری می‌ری مجلس امام حسين، من از اول جنگ به سیدالشهداء اقتدا کردم و رفتم جبهه، امشب می‌خوام براتم رو بگیرم. آمدم ازش بخوام لیاقت شهادت به من بده. اما می‌دانم اگه تو دلت با من یکی نشه و دعا نکنی به جایی نمی‌رسم. فرشته، گلم، دعام کن.» سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. خیلی طبیعی بود که در آن لحظات این حرف‌ها را جدی نگیرم. هرچند، هر وقت حرف شهادت پیش می‌آمد دلم می‌لرزید. علی آقا با حالتی خاص و بسیار عجیب گفت: «فرشته خانم، یادته گفتی راضی به رضای خدا باش، من راضی شدم تو برام دعا كن، خدا هم از من راضی باشه اگه خدا از زحمات ما راضی نباشه و جهادمان رو قبول نکنه خیلی ضرر کردیم. نمی‌دانم اصلا پیش خدا روسفید می‌شیم یا نه؟ اما دیگه از این دنیا که مثل قفسه خسته شده‌ام امشب از امام حسین برام بخواه، مثل تمام شهدا که قفس دنیا رو شکستن و رفتن کمک کنه تا منم این قفس رو بشکنم. مثل مجیدی، مثل امیر مثل خود امام حسین، من امشب می‌رم که دوباره به آقا اباعبدالله لبیک بگم و حسین گونه تا آخرین لحظه عمرم زندگی کنم. به قول تو بقیه‌اش با خداست. راضی‌ام به رضای او» بعد از این‌که حرف‌هایش تمام شد، نفس عمیقی کشید. از ماشین پیاده شدیم. در ماشین را قفل کرد. انگار پرواز می‌کرد. خیلی زود جلو افتاد هر چقدر تند می‌کردم به او نمی‌رسیدم. باد سردی می‌وزید. علی آقا جلو بود، خیلی جلو. مردم زیادی توی پیاده رو بودند. اما بین آن همه من علی آقا را می‌دیدم که با پیراهن مشکی و شانه‌هایی قوی جلو می‌رفت. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90