eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
637 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
924 ویدیو
13 فایل
♦️اولین کانال رسمی اطلاع رسانی آزادگان ایران اسلامی اخبار کاملا صحیح و واقعی مرتبط با آزادگان، ایثارگران، سیاسی و اجتماعی می‌باشد. انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است. از پذیرش تبلیغات غیرمرتبط معذوریم. ارتباط با کانال @Powms69
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۱ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ برگرفته از مجله امتداد •┈••✾○✾••┈• قبل از انقلاب، کار من ثبت کالای کشتی‌های خارجی بود که از کشورهای مختلفی مثل کره، ژاپن، آلمان و ... وارد بندر خرمشهر می‌شدند. همسرم اهل بصره بود و ده روز مانده به جنگ، فامیل‌های او برای دیدن پسرم احمد که تازه متولد شده بود به خرمشهر آمده بودند. رفتم بیرون، دیدم مدام ماشین‌های ارتش می‌روند و می‌آیند! گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ خُب آشنا بودند و همه را می‌شناختیم، گفتند: بیا خودت ببین! سوار ماشین شدم و به سمت مرز رفتیم. دیدم پشت پاسگاه، در حوالی مرز، پر بود از تانک، نفربر و نیرو ! گفتم: چه خبره؟ گفتند: نمی‌دانیم! شاید مانور دارند! چند روزی نگذشته بود دیدم حرف دوست هندی‌ام درست درآمد! شاید کشورها به اتباع‌شان خبر داده بودند و او برای همین رفت. با اینکه زمزمة جنگ مطرح بود، اما باورش برای ما محال بود. با این‌که عراقی‌ها در خرمشهر رفت و آمد داشتند و ما بسیاری‌شان را می‌شناختیم، اما باور نمی‌کردیم در حال جاسوسی باشند! بعداً که تعدادی‌شان اسیر شدند اعتراف کردند ما قبل از پیروزی انقلاب در حال شناسایی کوچه به کوچه خرمشهر بودیم تا در حمله راحت باشیم! حتی توی راهپیمایی‌ها با شما بودیم! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۲ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 جنگ ده روزه! ما صبحانه را خرمشهر و ناهار را در بصره می‌خوردیم! حتی دوستان ما در عراق، برای ما در نجف و کربلا کار جور می کردند، چون کاملاً همدیگر را می‌شناختیم. یعنی این‌قدر به هم نزدیک بودیم و برای همین بود که حتی وقتی جنگ شروع شد گفتیم: ده روز بیشتر طول نخواهد کشید! چون عراقی‌ها نمی‌توانند با ما بجنگند. تا قبل از شروع جنگ، اوضاع تقریباً عادی بود و مردم زندگی‌شان را می‌کردند. تا یک ماه بعد از جنگ هم ما توی خرمشهر بودیم. تانک‌های عراقی، خمسه خمسه می‌زدند، در آن اوضاع من بودم و شش تا زن که از بصره آمده بودند و زن و بچه خودم! در یک روستای بین خرمشهر و آبادان یک آشنایی داشتیم که من زن و بچه‌ام را به آنجا بردم و خودم هم شب‌ها آنجا بودم و روز به خرمشهر برمی‌گشتم. یادم هست که اولین گلوله عراق در خرمشهر یک شلیک مستقیم آر پی جی از آن طرف آب به سربازهای گارد ساحلی گمرک بود که در کنار ساحل در حال والیبال بازی کردن بودند و همانجا چند نفرشان شهید شدند و بعد از آن گمرک کاملاً تخلیه شد! بعد هم دو تا کشتی مسافربری نیروی دریایی را زدند! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۳ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 هشت نفر، مقابل یک ارتش توی خرمشهر کارهای مختلفی می‌کردیم. به زخمی‌ها کمک می‌کردیم و آن‌ها را به بیمارستان شرکت نفت آبادان می‌بردیم، کارهای مردم را انجام می‌دادیم و یا ستون پنجم را که منافقین بودند دستگیر می‌کردیم! همچنین پشت مسجد سید علی یک خانه بود که آنجا غذا می‌پختیم و بین مردم توزیع می‌کردیم. چند روزی نگذشت که آنجا را هم زدند فهمیدیم که ستون پنجم کار خودش را کرده است! چند دسته می‌شدیم و می‌رفتیم توی کوچه‌ها تا بتوانیم منافقین را شناسایی کنیم. ده پانزده روز گذشت که عراقی‌ها آمدند توی دشت شلمچه، نزدیک خرمشهر! کارشان این بود که شب‌ها جلو می‌کشیدند و می‌زدند و صبح عقب می‌رفتند چون شکار بچه‌های ما می‌شدند. درجه‌داران ارتش مستقر در پادگان دژ، پادگان را رها کرده بودند و فقط یکی دو تانک و یک جیپ پنچر باقی‌مانده بود و تعدادی سرباز غیرتمند، ارتش عراق را هشت تا سرباز معطل نگاه داشته بودند. وقتی برای استراحت می‌آمدند تا از کبابی نزدیک خانه ما غذا بخرند، می‌گفتند: بگویید فقط به ما گلوله برسانند، چیز دیگری نمی‌خواهیم! ما یک ارتش را متوقف کرده‌ایم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال حبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۴ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 گفت و گو با بنی صدر وطن فروش! باران آمده بود و زمین شلمچه گل شده بود و تانک‌های عراقی گیر کرده بودند. همان موقع بنی صدر هم آمده بود تا از خرمشهر بازدید کند. مردم دور او جمع شدند. به او تانک‌ها را نشان دادیم و گفتیم: هواپیما بیاور تا آن‌ها را بزنند تا شب‌ها جلو نیایند و شهر را خراب کنند! برگشت با حالت تمسخر به من گفت: مگر هواپیما نقل است که از جیبم در بیاورم؟! گفتیم: شما فرمانده کل هستید، یک دستور بدهید هواپیما فراهم می‌شود! سربالا گفت: باشه، ولی هیچ کاری نکرد! به اهواز زنگ می‌زدیم که تانک بفرستید، می‌گفتند: ما چهار تا تانک بیشتر نداریم! متأسفانه ظاهراً خیلی از فرماندهان‌شان هم رفته بودند و این‌طور شد که پادگان مستحکم حمید، دو ساعته سقوط کرد! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری ازادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹بچه خرمشهر / ۵ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 خروج از خرمشهر بعد از یک ماه سپاه مستقر شد و همه ما را وادار کرد تا از شهر خارج بشویم! ما گفتیم: ما را مسلح کنید تا بمانیم و دفاع کنیم، اما گفتند: نه! کار شما نیست و باید تا پل را نزدند بروید! جهان آرا و نیروهایش با عراقی‌ها درگیر شده بودند و مقاومت می‌کردند. بالاخره مجبور شدیم برویم، ولی چون فکر می‌کردیم به سرعت برمی‌گردیم، هیچ چیز همراهمان نبود. با خانواده رفتیم قم توی مسافرخانه و بعد پیش پسرعمویم در تهران که مهندس بود. او بعداً آمد خرمشهر و برخی مدارک ما از قبیل شناسنامه و گواهینامه را با خودش آورد. نیمی از خرمشهر دست عراقی‌ها بود و بچه‌ها از طریق آب داخل شهر می‌آمدند، عملیات می‌کردند و برمی‌گشتند. تا اینکه عراقی‌ها فهمیدند و توی آب بنزین می‌ریختند و آتش می‌زدند تا بچه‌ها نتوانند داخل شوند. بچه‌ها یک طناب نزدیک آب وصل کرده بودند و طوری که فقط سرشان از آب بیرون بود از آن می‌گرفتند و عبور می‌کردند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر / ۶ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 خانه به دوشی تهران، ستاد جنگ زده‌ها به امور معیشتی ما رسیدگی می‌کرد و چون خودشان سپاهی و جنگ دیده بودند، ما را درک می‌کردند. اما مردم به ما طعنه می‌زدند که چرا شهر را رها کردید. و این برای ما سخت بود! پاسخ ما هم شنیده نمی‌شد. شش ماه منزل پسرعمویم ماندیم و بعد به قم رفتیم. تهران که بودیم، با بستگان تماس گرفتیم تا برای شش زن عراقی که پیش ما مانده بودند و نمی‌توانستند برگردند، کاری بکنند. یک نفر از آشنایان از بصره به بحرین رفت و برای ما پول فرستاد تا آن‌ها را روانه کنیم. چون یک ماه اقامت‌شان طولانی شده بود. به دادگاه رفتیم و ماجرا را توضیح دادیم، که پذیرفتند و اجازه خروج دادند و آن‌ها به بحرین رفتند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۷ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 کمبود شیر / جنگ زدگی زمان جنگ شیر خشک کم بود. شیر مادر احمد هم بخاطر ترس در زمان بمباران‌ها خشک شده بود و این یک معضل برای ما بود! یک چیزی بود که جایگزین شیر بود و به آن فسفالتین می گفتند. توی قم چندتایی گیر آوردم، ولی کم بود و بچه ضعیف شده بود. به تهران که رفتیم پسر عمه‌ام احمد را دیدم و گفت: بچه این‌طوری از دست می رود. او را پیش یک دکتر مسیحی که انسان پاکی بود، برد و او هم گفته بود: این‌طوری یک هفته دیگر تمام می‌کند! از او خواسته بود تا بچه را نزد او بگذارد. در آن مدت حسابی به او رسیده بود تا از خطر مرگ نجات یافت. کار و درآمدی نداشتیم و آن دکتر هم از ما هزینه‌ای نمی‌گرفت. آدمی بود که مدام برای مداوای زخمی‌ها به جبهه می رفت و ما را درک می‌کرد. پسرم بعد از بهبود دوباره مریض شد و اسهال و استفراغ گرفت و هفده روز توی بیمارستان خوابید، ولی خدا او را حفظ کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر /۷ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 کمبود شیر / جنگ زدگی زمان جنگ شیر خشک کم بود. شیر مادر احمد هم بخاطر ترس در زمان بمباران‌ها خشک شده بود و این یک معضل برای ما بود! یک چیزی بود که جایگزین شیر بود و به آن فسفالتین می گفتند. توی قم چندتایی گیر آوردم، ولی کم بود و بچه ضعیف شده بود. به تهران که رفتیم پسر عمه‌ام احمد را دیدم و گفت: بچه این‌طوری از دست می رود. او را پیش یک دکتر مسیحی که انسان پاکی بود، برد و او هم گفته بود: این‌طوری یک هفته دیگر تمام می‌کند! از او خواسته بود تا بچه را نزد او بگذارد. در آن مدت حسابی به او رسیده بود تا از خطر مرگ نجات یافت. کار و درآمدی نداشتیم و آن دکتر هم از ما هزینه‌ای نمی‌گرفت. آدمی بود که مدام برای مداوای زخمی‌ها به جبهه می رفت و ما را درک می‌کرد. پسرم بعد از بهبود دوباره مریض شد و اسهال و استفراغ گرفت و هفده روز توی بیمارستان خوابید، ولی خدا او را حفظ کرد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 بچه خرمشهر / ۸ 🌹؛ خاطرات علی ماجد از شروع جنگ •┈••✾○✾••┈• 🔹 بازدید از خرمشهر تخریب شده خرمشهر که آزاد شد رفتیم و سری به خانه و کاشانه‌مان زدیم. قبل از اینکه بروم یک نفر گفت: برو که توی خانه‌ات اسباب و وسایل دیدم! تعجب کردم! گفتم: همچنین چیزی ممکن نیست! رفتم و دیدم هیچی نیست! فقط عکس و آلبوم و چند تکه لباس پیدا کردیم. همه چیز را برده بودند! عراقی‌ها آن مقدار از وسایل مردم را که سالم بود و نبرده بودند، به عنوان سنگر استفاده کرده بودند، که تخریب شده بود! سه سال بعد باز آمدیم و یک سری زدیم و برگشتیم. ما آنجا مستأجر بودیم ولی خانه پدری‌ام که در زمان اشغال توسط عراقی‌ها به عنوان بیمارستان استفاده شده بود، بعداً تحویل‌شان شد و الان در آن ساکن هستند. آن‌ها هم زمان جنگ به شیراز رفته و آنجا مستقر بودند. ستاد جنگ زدگان می‌گفت: بروید خانه اجاره‌ای پیدا کنید، ما هزینه آن را می‌دهیم و پدرم مدتی این‌طوری زندگی کرده بودند. خدا به ما صبری داده بود که این مسائل برای‌مان مهم نبود. ولی بودند کسانی که وقتی شنیدند خانه‌شان خراب شده همانجا افتادند و سکته کردند. البته دیدن خرمشهر سرسبز و پرجنب و جوش در آن وضعیت ساده نبود. همه آشناها و فامیل‌مان پراکنده شده‌اند و خیلی‌ها را سال‌هاست که ندیده‌ایم و فقط با برخی تلفنی ارتباط داریم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 کانال خبری آزادگان سرافراز https://eitaa.com/taakrit11pw90
18.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ شهر خونین جامگان 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران فیلمی خاطره برانگیز از عملیات بیت المقدس ، خرمشهر و حال و هوای رزمندگان اسلام شهر خونین جامگان تربت آزادگان عاشقان کربلا در رهت جان باختند سوی خاک اقدست رخش همت تاختند تا رهایت از کف دشمن دین ساختند یاد آن رزمندگان، نقش تاریخ زمان ... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90