eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
624 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
594 ویدیو
10 فایل
♦️اولین کانال رسمی اطلاع رسانی آزادگان ایران اسلامی اخبار واقعی مرتبط با آزادگان، ایثارگران، سیاسی و اجتماعی، از پذیرش هرگونه آگهی، تبلیغ معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷به مناسبت سالروز عملیات عاشورایی کربلای چهار 🔸خاطره‌ای شنیدنی از دکتر حسن رحیم‌پور ازغدی در خصوص جملات ناب شهید شوشتری لحظاتی قبل از ورود سربازان جبهه حق به آب 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ماجرای غم انگیز شهیدی که امام جمعه اهواز تکلیف جهاد را از او برداشت 🔷 شهید️ اسماعیل فرجوانی، جوان دلاور اهوازی در مناطق عملیاتی خط شکن و جلودار بود و هر چه مانع بر سر راهش قرار می‌گرفت جهاد را رها نمی‌کرد. ◇ بعد از فتح المبین اولین فرزندش به دنیا آمد، دختری که بر اثر فلج مغزی قادر به حرکت نبود. ◇ در روزهای شروع جنگ خواهرش خواهرش جانباز ۷۰ درصد شد. ◇ در طریق‌القدس برادرش ابراهیم شهید شد. ◇ بارها مجروح شد، در رمضان پایش زیر تانک له شد و در خیبر شیمیایی شد و در بدر دستش از مچ قطع شد. ◇ سال ۶۲ فرزند دومش امیر بدنیا آمد و در منطقه بود. ◇ با جراحات فراوانی که داشت، وقتی بچه سومش هم معلول به دنیا آمد امام جمعه و فرمانده لشکر، تکلیف جهاد را از گردنش برداشتند. ◇ با وجود همه این مشکلات، حاضر نشد لحظه‌ای جبهه را ترک کند تا سرانجام در عملیات کربلای چهار در حالی‌که فرماندهی گردان کربلا را به عهده داشت، بعنوان غواص خط شکن شرکت کرد. 🔻اسماعیل در این عملیات در نوک پیکان حمله قرار داشت که به شهادت رسید و پیکرش در کنار اروند همراه دیگر شهدا جا ماند ولی گردان کربلا موفق ترین گردان در کل عملیات لقب گرفت. ◇ پیکر شهید اسماعیل فرجوانی سال ۱۳۸۱ تفحص گردید و در بین نیروهایش در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۳۶ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸‌ فاطمه بی حوصله بود. آهی کشید و گفت: "هادی خیلی عصبانی بود. حق هم داشت. شانس ماست دیگه! بعد از این همه روز، باید دیشب می‌رفتن خونه!" از تعجب نفسم حبس شد. گفتم: راست می‌گی؟ دیشب رفته آن خونه؟!» حالا نوبت فاطمه بود که تعجب کند. نیم خیز شد و پرسید: «یعنی علی آقا بهت نگفت؟» شانه‌هایم بی اختیار بالا رفت. فاطمه شروع کرد به شرح ماجرا: از شانس ما دیشب رفتند خونه. همین که دیده‌اند چراغا خاموشه و دم و دودی از ما نیست بیچاره‌ها اون قدر ترسیدند که جرئت نکردند برن توی اتاق، هادی می‌گفت: من علی آقا رو هل می‌دادم جلو و علی آقا من رو هل می‌داد. فکر می‌کردن شاید بلا ملایی سرمان آمده، تازه فیوز برق هم پریده بوده. بالاخره، با هزار مکافات، فیوز برق رو می‌زنن و می‌رن تو، از یه طرف خوشحال می‌شن اون جوری که فکر می‌کردن‌ نبوده و اتفاقی برای ما نیفتاده و از طرفی معطل می‌مونن که بالاخره ما کجاییم. از بس فکر و خیال ناجور می‌کنن خوابشون می‌پره. آخرش علی آقا می‌گه: «فرشته اینا اینجا فامیل دارن، شاید رفتن خانه فامیل‌شان» این طوری کمی خیالشان راحت می‌شه اما چون خوابشان نمی‌برده بلند می‌شن و میفتن به جان خانه، تمام موکتا رو می‌تکانن و پهن می‌کنند. هادی می‌گفت: پتوها رو مرتب دور اتاق پذیرایی انداخته‌اند. فاطمه به اینجا که رسید چشمکی زد و گفت: «از همه بهتر این‌که تمام شیشه‌ها رو پاک کرده‌اند. ندیدی خودشون هم چقدر ترگل ورگل شده بودن بس که کثیف و خاک و خلی شده بودن، دم صبحی رفته بودن حمام. فاطمه همه این‌ها را با احساس و هیجان خاصی تعریف می‌کرد و من همان وقت و حتی بعدها فکر می‌کردم چطور علی آقا هیچ‌کدام از این حرفها را به من نگفت؟ چطور ناراحتی‌اش را توانست پنهان کند؟ این اتفاق باعث شد علی آقا را بیشتر بشناسم. آن موقع بود که فهمیدم او مثل بقیه نیست. لااقل با من و آدم‌هایی که تا آن روز دوروبرم دیده بودم خیلی فرق داشت. آن اتفاق تلنگری درست و حسابی به من زد. ده یازده روزی که در آن خانه بودیم علی آقا و آقا هادی چند بار به دیدنمان آمدند، اما بعد از آن دیگر پیدایشان نشد. وقتی اهواز بودیم چند بار با فاطمه خانم، همسر سعید صداقتی، به بازار رفتیم. حتی برای خانه‌مان در دزفول هم یک چیزهایی خریدیم. اغلب صبح‌ها بچه‌های حاج آقا همدانی را می‌بردم توی حیاط و سوار تاب می‌کردم، اما آن روز خدایی بود که بچه‌ها خواب بودند و من تنهایی رفتم حیاط و روی تاب نشستم. یک دفعه صدای هواپیمایی را شنیدم؛ آنقدر پایین حرکت می‌کرد که زود فهمیدم یک هواپیمای عراقی است. میگ سیاه و ترسناکی بود. نمی‌دانم خدا در آن لحظه چه نیرویی به من داده بود. با اینکه از ترس داشتم می‌مردم، دیدم دو تا موشک از میگ جدا شده و دارد به طرفم می‌آید، با چنان سرعتی از تاب پایین پریدم و به طرف دیوار رفتم که بعدها خودم باورم نمی‌شد. دست‌هایم را روی گوش‌هایم گذاشتم و دهانم را باز کردم و تندتند اشهدم را خواندم. می‌دیدم که بمب‌ها چطور مستقیم به طرفم می‌آید. منتظر بودم همه جا آتش بگیرد و تکه تکه یا پودر بشوم. لحظه‌ای بعد صدای چند گرومپ گرومپ پشت سر هم زمین و زمان را لرزاند. همه جا تیره و تار شد. دود و خاک جلوی چشم‌هایم را گرفت. بوی باروت و خاک رفت ته گلویم. به سختی نفس می‌کشیدم. بمب‌ها انگار چند صد متری‌ام منفجر شده بودند. تازه فهمیدم هدف هواپیماها بیمارستان گلستان بوده که پشت خانه ما قرار داشت. بوی بد و گرمای خفه کننده‌ای توی هوا بود. نمی‌دانم چطور از آن مخمصه نجات پیدا کردم. وقتی آب‌ها از آسیاب افتاد دیدم تعداد زیادی نبشی آهن، سیم بکسل و ترکش‌های ریز و درشت توی حیاط و جلوی پایم افتاده، اما خدا را شکر هیچ‌کدام به من اصابت نکرده بود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۴ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 شهید چمران دو سد بر روی رودخانه کرخه کور احداث کرد. سید فالح سید السادات در ادامه گفتگوهای خود می‌گوید: ..... برای راندن دشمن از کرخه کور، شهید چمران دستور داد در ده کیلومتری شمال رامه، سدی برروی رودخانه کارون کرخه کور احداث شود، ولی بر اثر بلندی زمین محل استقرار دشمن، آب در آنجا کارساز نبود و طرح جدیدی برای ایجاد سد در دوکوهه در نظر گرفته شد. با لودر، بلدوزر و دو کمپرسی خاک جمع آوری می‌کردند و در رودخانه می‌ریختند که در همان وقت باران تندی گرفت و امکان رساندن گازوئیل برای لودرها نبود و دکتر چمران باز دنبال من فرستاد و از رامسه یک به عباسیه رفتم. ولی سرگرد رستمی در آنجا نبود. گفتند: با دکتر برای شناسایی محل استقرار نیروهای دشمن با هلیکوپتر رفته بود. نیم ساعت در سنگر نشستم. آن‌گاه شهید دکتر چمران و شهید سرگرد رستمی آمدند. گفتم: اگر امری باشد در خدمت حاضرم. عراق با توپخانه عباسیه و مناطق اطراف را می‌کوبید و آنها از حضور شهید چمران و نیروهایش کاملاً باخبر بودند، فاصله بین ما و آنها بسیار کم بود و نیروهای جنگ‌های نامنظم طوری استقرار یافته بودند که بدون استفاده از دوربین تحرکات عراقی‌ها را می‌دیدند. در هر حال دکتر گفت: دنبال شما فرستادم تا جایزه‌ای را به شما بدهم. گفتم: رضایت شما از من بهترین جایزه است و حضورتان در جبهه خود یک نعمت بزرگی است. دشمن از نام شما می‌لرزد و با تمام سلاحی که آورده در اضطراب فرو رفته و نیروهایش شب‌ها نمی‌خوابند. زیرا رزمندگان جنگ‌های نامنظم در شب به شبیخون رفته و بعثی‌ها را در ترس نگه می‌داشتند و با هجوم‌های موشکی خود، اجازه خوابیدن به سربازان دشمن را نمی‌دادند. جایزه من یک شیشه چایی بود که آن را نوشیدم و بعد از آن دکتر گفت: گازوئیل تمام شده، کمپرسی‌ها و لودرها کار نمی‌کنند و راه بر اثر باران غیرقابل عبور است و از طرفی در کار سد نباید وقفه‌ای به وجود آید تا هرچه زودتر سد احداث شود و دشمن مجبور به عقب نشینی گردد. شما هم از زیر باران توپخانه آزاد می‌شوید. گفتم: دوازده هزار لیتر گازوئیل برای موتور آب دارم همه آن‌ها را در اختیارت می‌گذارم تا وقتی که جاده خشک شود، شما گازوئیل خواهید داشت. شادمانی و رضایت خاطر در چهره دکتر نمایان شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔸 هر کدام از سناتورهای آمریکایی چقدر از لابی اسرائیل پول دریافت کرده‌اند؟ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ شب کربلای ۴ شب سوم دی ماه ۱۳۶۵ خرمشهر 🔹 روز سوم دی ماه ۶۵ بود که گردان های لشگر ۱۰ در شهر خرمشهر و اطراف مسجد جامع مستقر شدند... ◇ رزمندگان گردان حضرت علی اصغر علیه السلام در شبستان و حیاط مسجد جامع استقرار پیدا کردند و این تصاویر در شب عملیات کربلای ۴ به ثبت رسید ... ◇ حاج آقا فضلی و شهید حاج یدالله کلهر در شب عملیات در بین رزمندگان حضور پیدا کرده‌ و همانطور که در تصاویر مشاهده می‌شود اینگونه مورد استقبال قرار گرفتند. ◇ فرمانده لشگر۱۰ سیدالشهداء (ع) در شب عملیات کربلای ۴ فقط ۲۵ بهار را پشت سر گذاشته بود. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/takrit11pw90
♦️روایت سردار باقرزاده از وضیعت پیکر شهیدان حاج قاسم و ابومهدی المهندس ‍🔷پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی پنج تکه شده بود و سر نداشت. 🔹سردار سیدمحمد باقرزاده: آن شبی که ما در معراج شهدای تهران به وضعیت پیکر حاج قاسم سلیمانی و همراهانشان رسیدگی می‌کردیم، وضعیت خاصی داشتیم. اجزای پیکرها با هم مخلوط شده بود و باید تکه‌ها و بدن‌های اربا اربا شده این شهدا به پیکر اصلی ملحق می‌شد. ◾️پیکر شهید ابومهدی المهندس و شهید حاج قاسم سلیمانی چند تکه شده بود. بدن حاج قاسم پنج تکه شده بود. باید اجزا را ملحق می‌کردیم. دی‌ان‌ان آنها سریع بررسی شد و شب قبل از مراسم وقتی بدن‌ها می‌خواست برای نماز به اقامت حضرت آقا در دانشگاه تهران آماده شود، ما به معراج شهدای تهران آمدیم. 🔸برای پیکرها امکان غسل نبود. باید آن را تیمم می‌دادیم از نظر خودمان آنها را تیمم داده، کفن کرده و تجهیز و آماده کردیم و بعد در تابوت‌ها قرار دادیم و برای برنامه‌ های بعدی و تشییع آماده شد. 🔹خدمت حضرت آقا عرض کردم: آقا ما برای آماده‌ سازی پیکر مطهر شهدا اقدام کردیم. نمی‌شد آنها را غسل بدهیم، تیمم داده و تجهیز شدند. کفن، پنبه، پارچه، نایلون و وسایل دیگر موجود بود، ولی در آماده‌سازی این پیکرها خیلی اذیت شدیم. به این معنا که به سختی تکه پاره‌‌های این پیکرها را جمع و جور کردیم. گوشت‌‌های پراکنده را سامان دادیم تا بتوانیم در قالب یک پیکر درآورده و آن‌ها را در تابوت قرار دهیم. ◽️شهید سلیمانی سر نداشت، بخشی از کتف ایشان باقی مانده بود و بخشی از مچ پا به پایین و دست و اجزایی که کوبیده شده بود. اینها اربا اربا بودند. من این‌ها را خدمت آقا عرض کردم و بعد هم به کربلای حضرت اباعبدالله اشاره کردم و گفتم: «ما که با این وضعیت به سختی شهیدان را جمع و جور کردیم، نمی‌دانم امام زین‌العابدین در کربلا چگونه تنها با بوریا پیکر حضرت اباعبدالله علیه السلام را مهیای تدفین کردند؟!». 🔺آقا فرمودند: «شما به زحمت افتادید این‌ها شهید معرکه بودند» یعنی غسل و کفن نداشتند در حقیقت این همه بحثی که ما کردیم، دیدیم با یک فتوای فقهی یک دفعه فضا عوض شد و این شهیدان به حکم «لایغسل و لایکفن» نیازی به غسل و کفن نداشتند. حتی تیمم هم نداشتند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
38.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️برگزیده‌هایی که مثل امروزی به پرواز درآمدند ۴ دی ماه سالگرد عملیات کربلای چهار ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
خرم آن روز که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد لذت وصل ندانست مگر آن‌ کس که پس از دوری بسیار به یاری برسد 🩸بالاخره به پیوست... 🔹 ده روز مانده به سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی فراق چهار ساله سید رضی هم تمام شد و به دیدار یار دیرین خود شتافت... 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🏴 مسئول پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه به شهادت رسید 🔹روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای از شهادت سردار سیدرضی موسوی از مستشاران نظامی سپاه در سوریه در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به دمشق خبر داد. 🔹وی از همرزمان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و مسئول پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه بود. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۳۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸همان شب، خواب دیدم علی آقا از کمر مجروح شده، از ناراحتی از خواب پریدم و تا صبح خوابم نبرد. چه دلشوره‌ای آن شب داشتم. صبح خوابم را برای همه تعریف کردم. هر کاری کردم نتوانستم صبحانه بخورم. یک جا بند نبودم. از آشپزخانه می‌رفتم به اتاق، از اتاق می‌رفتم توی حیاط، کمی بعد آقا هادی و آقا سعيد بدون علی آقا آمدند. همان وقت فهمیدم خوابم تعبیر شده و دلهره و ترس و اضطرابم بی‌ دلیل نبوده؛ هرکاری کردم حقیقت را به من نگفتند. می‌گفتند: «از قرارگاه بی‌سیم زده‌اند و او را برای جلسه‌ای خواسته اند و علی آقا رفته همدان." بعد، هر دو با هم گفتند: «ما هم می‌خوایم بریم همدان؛ شما هم با ما بیا» می‌دانستم اتفاقی افتاده و همۀ اینها نقشه است. با این حال، گفتم: «نه، من نمیام؛ همون یه باری که با سعید آقا اومدم برای هفت پشتم بسه.» سعيد آقا با دلخوری گفت: این بار فرق می‌کنه. ما الان پیش على آقا بودیم، خودش به ما گفت: برید سراغ خانمم. علی آقا عجله داشت مجبور شد با چند نفر دیگه زودتر بره. گفتم:‌ «آقا سعید شما اون بار هم همین حرف رو زدید. گفتین من حتماً علی آقا رو می‌بینم یادتونه؟ محاله دیگه از اینجا تکون بخورم.» آنها که این وضع را دیدند شروع کردند به اصرار و آسمان ریسمان بافتن، وقتی دیدند گوشم به حرف‌های آنها بدهکار نیست، دست به دامن دایی محمود شدند. یک ساعت بعد دایی محمود با محمد خادم، دوست علی آقا آمدند و دوباره همان حرف‌های قبلی را تکرار کردند. علی آقا گفته تو هم با ما بیای. ما می‌خوایم بریم، گفتم: به جان دایی علی آقا طوریش شده؟ گفت: «من که به تو دروغ نمی‌گم، گفتم که جلسه فوری داشته، رفته همدان، از آن طرف خانم‌ها آمدند و اصرار کردند که با دایی به همدان بروم. حتی خودشان کمک کردند و ساکم را بستند. من هم که وضع را این‌طور دیدم فکر کردم هرچه زودتر باید بروم به همدان، سوار لندرور محمد خادم شدم. دایی هم آمد. او جلو نشست و من عقب، خادم هم پشت فرمان بود. وقتی سوار ماشین شدم به دایی گفتم: «تو مسیر یه سر بریم دزفول من لباس بردارم» وقتی دزفول رسیدیم تازه یادم افتاد که کلید برنداشته‌ام. دایی مجبور شد از دیوار بالا بکشد. در حیاط را باز کرد، اما کلید ساختمان را هم نداشتم. دایی رفت روی پشت بام و از آنجا رفت توی حیاط خلوت با هزار مکافات و سختی چمدان لباس‌هایم را پیدا کرد و آورد. توی جادۀ پلدختر بودیم که محمد خادم گفت: "اونجا رو نگاه کنین میگ عراقی" راست می‌گفت، یک میگ عراقی در ارتفاع خیلی پایین داشت موازی ما پرواز می‌کرد. خادم گفت: "محکم بشینین" تا جایی که می‌توانست با سرعت توی جاده پُرپیچ و خم پلدختر گاز می‌داد و جلو می‌رفت. میگ عراقی هم که متوجه ما شده بود ارتفاعش را کمتر کرد و آمد پایین، طوری که درست بالای سر ما بود. من از ترس با هر دو دست از پشت دایی را سفت چسبیده بودم. سر هر‌ پیچی که می‌رسیدیم ماشین آن‌قدر خم می‌شد که فکر می‌کردم الان است که روی جاده بیفتد یا چپ شویم یا به کوه بخوریم. میگ خیلی پایین آمده بود، طوری که می‌شد خلبانش را دید. صدای ت‌ت‌ت پشت سر هم مسلسل هواپیما ترسم را بیشتر می‌کرد. تیرها به آسفالت جاده، کوه و سنگریزه‌های شانه جاده می‌خورد کمانه می‌کرد و برمی‌گشت به طرف ما، خادم هم خیلی آرتیستی رانندگی می‌کرد. از شانس خوب ما یک ماشین هم توی جاده نبود. اگر بود، قبل از این‌ که میگ عراقی کاری بکند با ماشین‌های وسط جاده شاخ به شاخ می‌شدیم. در آن لحظات ترسناک از خدا می‌خواستم اگر علی آقا شهید شده، من هم همان همانجا شهید بشوم. با این فکر به آرامش رسیدم. دستم را از صندلی دایی رها کردم سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و زیر لب شروع کردم به گفتن شهادتین. اما، کمی بعد میگ از ما جلو افتاد و بی‌خیال ما شد و مسیرش را تغییر داد و خیلی زود پشت کوهی گم شد. دایی می‌گفت: هدفش نیروگاه برق بوده. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔺️روسیه و جزایر سه گانه ایرانی! 🔹درباره موضع روسیه حرف‌ها زیاد زده می‌شود، حتی اصلاح طلبی را دیدم که نوشته بود دردناک است کشوری را که در جنگ نجاتش داده‌ای، حالا علیه خودت موضع بگیرد. روسیه را می‌گفت: اشاره‌اش به کمک تهران به مسکو در جنگ اوکراین بود! 🔹حالا بگذریم همین‌ها تا دیروز می‌گفتند: روسیه در باتلاق اوکراین گیر کرده و پهلوان زلنسکی دمار از روزگارشان درآورده است؛ اکنون می‌گویند: روسیه بدست ایران نجات یافته، بگذریم! روسیه هم قطعا غلطی نمی‌تواند بکند، همانگونه که آمریکا در طول سال‌ها دشمنی با ملت ایران هیچ غلطی نتوانست بکند! 🔹اما چرا روسیه چنین کاری می‌کند؟ آیا او هم قرار است مسیر آمریکا را برود و با ما دشمنی نماید؟ واقعیت این است که آنها به همان اندازه که به ایران در حوزه نظامی نیاز دارند، به اعراب خلیج فارس هم در حوزه اقتصادی محتاجند. 🔹اساسا روسیه که همه جانبه تحت تحریم است، برایش مهم است که یک دوست بیشتر داشته باشد؛ گاهی به نعل می‌زند، گاهی به میخ! شما اگر در روس‌ها دنبال آدم‌های جوانمرد می‌گردید و از آنها اصول اعتقادی اسلام ناب را انتظار دارید، سخت در اشتباهید. به جرات می‌شود گفت: هیچ کشوری در جهان به جز ایران پایبند به این مسائل نیست. 🔹اساس کار کشورها منافعشان هست، صد البته که ما هم در ارتباط با روس‌ها و هر کشور دیگری منافع خودمان را در نظر می‌گیریم. اگر نبود منافع جمهوری اسلامی در تعامل با روس‌ها، ایران چطور می‌توانست ۲۴ فروند سوخو ۳۵ را از چنگ روس‌ها بیرون بکشد؟ کاری به ادعای غربگراها نداشته باشید، اصلا جنگ روسیه و اوکراین به خودیِ خود خدمت به ایران و محور مقاومت بود. 🔹حتی اگر روسیه کمک هم نمی‌خواست برای ایران می‌صرفید به او کمک کند. یک کارشناس خارجی می‌گفت: روسیه در واقع برای ایران در جبهه اوکراین با آمریکا و ناتو می‌جنگد! با این وجود خاک ایران خط قرمز هر ایرانی است و جمهوری اسلامی هم با کسی شوخی ندارد؛ خواه آمریکا باشد، خواه اروپا، روسیه یا چین! اما روسیه کجا و آمریکا کجا؛ روسیه اگر غلطی هم در لفظ کرده، کِی قابل قیاس با آمریکایی است که از خیانت‌های پنهان و آشکارش می‌شود ده‌ها جلد کتاب نوشت؟! 🔹اما بحث ما این‌ها نیست؛ قطعا هر کنشی واکنشی دارد، ایران حتی قبل از آنکه روسیه به ساز عرب‌ها برقصد، الحاق شبه جزیره کریمه و مناطق لوهانسک و دونتسک به خاک روسیه را به رسمیت نشناخته است. رفتار ایران البته قانونی و مبتنی بر قواعد بین‌المللی است، و کسی هم نمی‌تواند گلایه کند. خود روس‌ها هم این را می‌دانند. 🔹ولی این‌که از ایران انتظار داشته باشیم در شرایط خاص منطقه ده‌ها اولویت برتر که با کمک همین روسیه می‌شود به سرانجام رساند را رها کند و برود با آنها دست به یقه شود که چرا فلان جا اراجیف بافته‌ای، انتظار بی جایی است. ایران در سطح وزیر خارجه و سخنگو انتقاد خود به فدراسیون روسیه را ابراز کرد، آن‌ها نیز در همین سطح دلجویی کرده و بر احترام به تمامیت ارضی ایران تاکید کردند. 🔹جمهوری اسلامی حتی روابطش را با همان اماراتی که ادعای جزایر را می‌کند هم احیا کرده و از آن طریق مدیریت تنش می‌نماید، حالا هر از گاهی اماراتی‌ها یک غلطی هم می‌کنند و پاسخش را نیز می‌شنوند اما همگان شاهد بودیم که همین امارات از وزیر خارجه ما در سطح رئیس جمهور استقبال کرد. 🔹به نظرم جمهوری اسلامی تصمیماتش تابع هیجان نیست و بسیار پخته عمل می‌کند. بله می‌شود حرکاتی هم انجام داد، از جمله طرح ادعای دو جزیره آریایی و زرکوه، یا مسکونی کردن جزایر سه گانه و سفر مسئولان بلند پایه به آنجا و میزبانی از مهمانان خارجی و امثالهم که به مورد آخر اشاره کردم. 🔹اما زمان این‌کارها را حاکمیت تعیین می‌کند، هرچند پرداختن من و شما به این موضوعات در رسانه ارزشمند است و در مواردی به پیشبرد اهداف دولت کمک می‌کند. گاهی اوقات رسانه‌ها می‌توانند یک خواسته را به کشور دیگری گوشزد کنند بدون آنکه حاکمیت نیاز به ورود به مسئله داشته باشد. 🔹برای مثال روس‌ها که فضای رسانه ایران را رصد می‌کنند، با دیدن حاشیه‌هایی که عده‌ای در سفر اول رئیسی به مسکو مطرح کردند، در سفر بعد با تغییر شیوه میزبانی، حواشی را کنترل کرده و راه انتقاد به سران روسیه را با تغییر رفتار بستند. پس مهم است که رسانه‌ها و فعالان شبکه‌های اجتماعی با هوشیاری به وظایف خود عمل کنند و اجازه دهند دولت با صبوری و براساس اولویت‌های برتر پیش برود. هم روسیه و هم امارات در حوزه‌های مختلفی به کار ما آمده و بارها از خدمات نظامی و اقتصادی‌شان بهره برده‌ایم! 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم/ ۳۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸عصر به همدان رسیدیم. دود غلیظی آسمان شهر را سیاه کرده بود. برخلاف اهواز که هوا بهاری و درخت‌ها سبز بود و ما حتی توی باغچه سبزی کاشته بودیم، همدان سرد بود مثل سیبری، درخت‌های لخت و عور زیر برف کز کرده بودند. خادم ترمز کرد و از مردی پرسید: «عمو کجا رو زدن؟» مرد گفت: «انبار نفت و پمپ بنزین درویش آباد چهار روز پیش زدن یه مینی بوس پُر از مسافر توی پمپ بنزین بوده آتیش گرفت‌ و همه مسافراش شهید شدن.» خیلی تعجب کرده بودیم؛ یعنی سه چهار روز بود تانکرهای نفت می‌سوختند! از سی ام دی ماه تا آن روز، مرد می‌گفت: «چهارصد پانصد نفر مجروح و پنجاه شصت نفر شهید داده‌ایم» چون از اهواز آمده بودیم و آنجا هوا خوب و دلپذیر بود، لباس نپوشیده بودم. هوای توی ماشین سرد بود و از سرما دندان‌هایم به هم می‌کوبید. وقتی به ایستگاه عباس آباد رسیدیم با چشم دنبال آشنایی توی خیابان می‌گشتم. دایی گفت:‌ راستی فرشته، می‌دانی چی شده؟ یک دفعه قلبم مثل یخ‌های توی خیابان منجمد شد. دندان‌هایم محکم‌تر به هم می‌کوبید. حس کردم خون توی رگ‌هایم یخ زده. وقتی دایی دید از من صدایی در نمی‌آید، گفت: «علی آقا...» نگذاشتم حرفش را تمام کند. گفتم: «شهید شده؟!» محمد خادم برگشت رو به من و گفت: «نه حاج خانم، نه، به خدا علی آقا مجروح شده» آن‌قدر عصبانی و ناراحت بودم که کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. سرشان داد زدم بی‌خود به من دروغ نگید. من که گفتم خودم دیشب خواب دیدم. مطمئن بودم علی آقا طوریش شده؟ چرا من رو سرکار گذاشتین؟ چرا توی دزفول راستش رو به من نگفتین؟! چرا از اهواز تا اینجا سرم رو شیره مالیدید؟ اصلا همینجا نگهدارین می‌خوام پیاده بشم! دایی سعی می‌کرد مرا آرام کند. ببین فرشته جان ما عمداً نگفتیم که تو از اهواز تا همدان ناراحت نشی و اعصابت به هم نریزه، فکر و خیال بد نکنی. به‌ خدا علی آقا چیزیش نشده، مجروح و الان هم تو بیمارستان شیرازه. گفتم: «من می‌خوام پیاده شم.» خادم پیچید توی کوچه مادرم. دایی خیلی ناراحت شد. گفت: «فرشته جان، تو رو خدا حلال کن به خدا ما بخاطر خودت این‌کار را کردیم!» تا خادم جلوی خانه ایستاد دستگیره در ماشین را کشیدم و در را باز کردم. مادر پشت در حیاط منتظر بود، انگار از قبل می‌دانست ما داریم برمی‌گردیم. همانطور که پیاده می‌شدم گفتم: «خیلی اشتباه کردین. شما از اهواز تا اینجا با احساساتم بازی کردین!» بعد در را محکم بستم. مادر جلوی راهم دوید او را بغل کردم و بوسیدمش. مثل همیشه بوی خوبی می‌داد و آغوشش مرا آرام می‌کرد. گلایه دایی را به او کردم. اینا فکر می‌کنن من بچه‌ام، ضعیفم به من نگفتن علی آقا مجزوح شده، گفتن: جلسه داره من خودم می‌دونستم. دیشب خواب دیدم. مادر سرم را نوازش کرد و بوسید و با مهربانی گفت: «اشکال نداره، چیز مهمی نیست. امیر آقا به ما خبر داد، علی آقا ماشاءالله قویه، زود خوب می‌شه» در آن مجروحیت تیری کمانه کرده و از کنار کمر علی آقا رفته و داخل باسنش گیر کرده بود، طوری که دکترها هم نتوانستند آن را بیرون بیاورند. علی آقا با همان وضعیت هفته بعد برای عیادت دوستانش به بیمارستان جانبازان تهران رفت. از آنجا آمد و مختصری وسایل برداشتیم و با هم به دزفول برگشتیم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹بسم رب الشهداء والصدیقین🌹 ***** 🔹لیست ۱۰ نفر شهدای غریب آزاده شهرستان‌های استان تهران ***** ۱) شهید محمدحسین اردگلو از ورامین ۲) شهید محمد سلیمانی از ورامین ۳) شهید مصطفی غلامعلی از دماوند ۴) شهید جعفر فضایی از شهریار ۵) شهید طهماسب قادری نیری از اسلامشهر ۶) شهید محمد قاسمی دولت سرا از ..... ۷) شهید سید جمال جوشقانی از شهرری ۸) واحدعلی نریمانی رباط کریم ۹) نوروزعلی قلی زاده بهارستان ۱۰) شهید احمد زنگنه ورامین ****** عزیزان آزاده‌ای که در محل زندگی، جبهه‌ها، در طول اسارت با این شهدای غریب بوده، ارتباط، خاطره، شناختی داشته یا دارند با شماره زیر تماس بگیرند. ۰۹۱۲۱۳۳۵۳۳۲ دبیر کنگره شهدای غریب اسارت احمد خراسانی 🌹روحشان شاد و یادشان گرامی باد.🌹 🇮🇷 بر‌ همان‌ عهد‌ که‌ بودیم‌ برآنیم‌ هنوز دبیرخانه کنگره ملی شهدای غریب اسارت شهرستان‌های استان تهران 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
💐 دعوتید به معراج شهدای تهران 💠 وداع با شهید طریق القدس سردار شهید سید رضی موسوی ⏰چهارشنبه ۶ دی ماه از ساعت ۱۹:۳۰ 📍معراج شهدای تهران 🔹آدرس:خیابان وحدت اسلامی، ضلع جنوب پارک شهر، انتهای خيابان بهشت، کوچه معراج (نزدیک‌ترین مترو: ۱۵ خرداد - امام خمینی‌ره) 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
امام خامنه ای 🖼 مرور بخش‌هایی از بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان: ✏️ مسئله زن در اسلام یکی از نقاط قوت اسلام است ✏️ رویکرد تمدن غربی به زن در سودجویی و لذت‌جویی خلاصه می‌شود ✏️ بانوان می‌توانند در انتخابات نقش‌آفرین باشند ✏️ حضور زنان در مشاغل مختلف مدیریتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هیچ محدودیتی ندارد ✏️ بانوان جامعه‌ در خانه‌داری و فعالیت اجتماعی، از فاطمه زهرا سلام‌ اللّه‌ علیها الگوبرداری کنند. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90