eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
632 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
629 ویدیو
11 فایل
♦️اولین کانال رسمی اطلاع رسانی آزادگان ایران اسلامی اخبار واقعی مرتبط با آزادگان، ایثارگران، سیاسی و اجتماعی، از پذیرش هرگونه آگهی، تبلیغ معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 طلوع صبح بیستم دی ماه یعنی بمباران شیمیایی، یعنی فریاد شیمیایی شیمیایی، یعنی ناله سوزناک سوختم سوختم یاران، یعنی بدن‌های سوخته و تاول زده، یعنی بی‌فروغ شدن چشم‌ها، یعنی پاره‌های جگر‌، یعنی خفگی و تنگی نفس، یعنی شهادت، یعنی یک عمر همنشینی با کپسول اکسیژن یعنی تارومار شدن گردان فجر، یعنی غم و اندوه یاران، یعنی عزادار شدن یک شهر سالروز بمباران شیمیایی گردان فجر و شهادت بیش از ۹۰ نفر از بهترین بندگان خدا بر مردم ولایت مدار بهبهان تسلیت باد. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
📌 ماجرای عکس ماندگاری از دفاع مقدس که در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ به تصویر درآمد 🔷️ احمد دهقان، شاهد عینی این تصویر می گوید: وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. ◇ توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی (شهید سمت چپ) و علی شاه‌آبادی (شهید سمت راست و از سیمینوف چی های دسته ادوات)، کنار هم نشسته بودند. 🔻 تیر سیمینوف عراقی به سر عباس حصیبی می‌خورد و رد می‌شود و به سر علی شاه آبادی می خورد و سر عباس حصیبی را باند پیچی کرده بودند. 📸 عکسی ماندگار که رضا احمدی با دوربین علی شاه‌آبادی گرفته است. 🌷 تاریخ شهادت هر دو شهید عزیز ۲۱ دی ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵ شلمچه پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم/ ۵۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸مردم یک صدا فریاد زدند: «جنگ جنگ تا پیروزی» باغ بهشت به قدری شلوغ بود که دیگر نمی‌شد تکان خورد. نفسم بالا نمی‌آمد. گفتم: «مادر، حالم خیلی بده» مادر دستم را گرفت و هرطور بود راهی باز کرد و به طرف گلزار شهدا رفتیم. زیر درختی نشستیم مادر بطری آبی همراه داشت، مشتی آب توی دستش ریخت و صورتم را با آب شست. صدای علی آقا از توی بلندگو پخش می‌شد: خدا را شکر می‌کنم برادرم به دست دشمنان خدا شهید شد نه به دست دوستان دروغین خدا. امیر با چهار ماه جبهه رفتن گوی سبقت را از ما ربود. نسیم خنکی می‌وزید. زیر درخت بیدی نشسته بودم. مادر آن دوروبر می‌چرخید و روی قبرها می‌نشست و فاتحه می‌خواند. کمی بعد، صدای بلندگو قطع شد. مادر کنارم آمد و گفت: «فکر کنم دارن نماز می‌خونن. تو همین‌جا بشین من می‌رم نماز می‌خونم و برمی‌گردم» کمی بعد از این‌که مادر رفت، صدای جمعیت بلند شد: "برای دفن شهدا مهدی بیا، مهدی بیا" تابوت امیر روی دست سربازان به حرکت درآمد، مردم بدنبال تابوت می‌دویدند. از جایم بلند شدم و به جمعیت چشم دوختم. علی آقا و حاج صادق آن جلو بودند، زیر تابوت، تا خواستم جلو بروم، اطرافم پر شد از مردمی که «لااله‌الاالله گویان» از همه طرف می‌دویدند. بین جمعیت گیر کردم. نه راهی به جلو بود و نه می‌شد به عقب برگشت. به هر جا که نگاه می‌کردم، زنان و مردانی بودند که به طرف تابوت می‌دویدند و فریاد می‌زدند: این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرببلا آمده این گل پرپر ماست هدیه به رهبر ماست.... گرما و ازدحام جمعیت عرصه را برایم تنگ می‌کرد. از ضعف، نفسم بالا نمی‌آمد، دست و پایم می‌لرزید. از این‌که فکر می‌کردم امیر توی آن تابوت است حال بدی داشتم. انگار دنیا به آخر رسیده بود. انگار کسی داشت مرا به طرف گور می‌برد. نمی‌دانم چطور آن حس و حال را بیان کنم اما می‌دانم در آن لحظات همه چیزهای اطرافم سیاه مرده بی حرکت و غم آلود بود. دنیا جلوی چشمم خوار شده بود. هیچ چیز برایم مهم نبود، هیچ چیز برایم ارزشی نداشت. مردم بی توجه به اطراف به جلو می‌دویدند و مرا به یاد روز قیامت می‌انداختند. پیرمردی بسیجی با گلاب‌ پاش استیل که به کولش بسته بود سر و رویمان را با گلاب می‌شست. آفتاب عمود و تیز می‌تابید و زمین را کباب می‌کرد. آسمان بی ابر و صاف و گرم بود. باغ بهشت با همۀ جمعیتی که در آن بود، تنها و غمگین و دلهره‌آور بود. صداها در هم گم شده بود و از آن همه جمعیت صدایی به گوش نمی‌رسید، نه پرنده‌ای، نه صدای خوشی، نه نسیمی. امیر آزاد، رها و سبک بال رفته بود و ماتم همه جا را فراگرفته بود. روی قبری نشستم، سنگ قبر قدیمی بود و خاکی رنگ، نوشته‌هایش بر اثر فرسایش باد و باران از بین رفته بود. درخت کاج کهن سالی که روی قبر سایه انداخته بود چهل پنجاه ساله می‌نمود. برگ‌های سوزنی اش از بی آبی و گرما تیره و کدر بود. زیر سایه کاج نشستم و فکرهای درهم و برهم سرم را پر کرد. حتماً چند ساعتی گذشته بود که جمعیت مثل تکه‌های ابر از هم جدا شدند و هر یک به طرفی رفتند. حرارت کشنده آفتاب موج بر می‌داشت و از روی قبرها مثل بخار بالا می‌رفت. اتوبوس‌ها با درهای باز به صف ایستاده بودند و مردم به طرف آن‌ها می‌دویدند. خودم را به یکی از آن‌ها رساندم. روح مهربان و صمیمی امیر را حس می‌کردم که لبخند زنان بالای سرم پرواز می‌کرد. سوار اتوبوسی شدم که بوی گلاب می‌داد. زن‌های چادر مشکی داخل اتوبوس به روح پاک شهدا بی بهانه و با بهانه، صلوات می‌فرستادند. ردیف دوم کنار زنی جای خالی بود. نشستم، سرم گیج می‌رفت دلم می‌خواست بخوابم. چشم‌هایم را روی هم گذاشتم گفتم: «امیر خداحافظ!» •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ برادران! برای خوشایند هیچ‌کس جهنم نروید شهید احمد کاظمی    ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
تجمع مردمی دانشجویی در پی حمله به کشور یمن 🔹امشب ساعت ۲۱:۳۰ 🔹مقابل سفارت انگلیس 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
13.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 چهره‌های مصممی که موفق‌ترین عملکرد را در عملیات کربلای چهار داشتند و جاده البحار را به تصرف درآوردند. گردان کربلا غواصان گروهان نجف اشرف آموزش آبی خاکی، پلاژ اندیمشک به فرماندهی سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
دعای روزانه ماه مبارک رجب المرجب 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 "یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ"‌ ای که برای هر خیری به او امید دارم وَآمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ و از خشمش در هر شری ایمنی جویم یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ‌ ای که می‌دهد (عطای) بسیار در برابر (طاعت) اندک یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ‌ ای که عطا کنی به هر که از تو خواهد یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ‌ ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد و مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ و نه تو را بشناسد تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَهً از روی نعمت بخشی و مهرورزی اَعْطِنی بِمَسْئَلَتی اِیّاکَ عطا کن به من بخاطر درخواستی که از تو کردم جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَجَمیعَ خَیْرِ الاْخِرَهِ همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را وَاصْرِفْ عَنّی بِمَسْئَلَتی و بگردان از من بخاطر همان درخواستی که از تو کردم اِیّاکَ جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَشَرِّ الاْخِرَهِ همه شر دنیا و شر آخرت را فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ ما اَعْطَیْتَ. زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) وَزِدْنی مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ و بیفزا بر من از فضلت‌ ای بزرگوار یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ‌ ای صاحب جلالت و بزرگواری یا ذَاالنَّعْماَّءِ وَالْجُودِ‌ ای صاحب نعمت و جود یا ذَاالْمَنِّ وَالطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتی عَلَی النّارِ‌ ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ برحمتک یا ارحم الرّاحمین   🌷با تبریک فرارسیدن ماه رجب خدمت رجبیون. 👆این دعا با مضامین بلند تقدیم به شما عزیزان. التماس دعا 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌺 دلم خواهد که من طاهر بِگردم به درگاهِ شما زائر بِگردم دُعایِ من بُوَد بعدِ نمازم اِلهی زائرِ باقر (؏) بِگردم 🌹ولادت امام محمد باقر (ع) بر عموم مسلمانان و محبان حضرتش مبارک باد🌹
♦️ دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۳۶ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹هوا تاریک بود. فرهاد برزگر، فرمانده دسته ما بود. فرمانده محور رحیم محمودی و معاون او محمد رضا غلامی بود. غلامی بیشتر با ما بود. آقا محمد رضا که نیروی زبده شهید چمران بود، معمولاً رضا غلامی کنارش بود و آن موقع که ما آمدیم مصادف شد با عملیات حضرت عباس (س) قرار بود سه تا خاکریز دشمن را بگیریم و بعد از آن سه تا، پلی در بستان به نام پل علوان بود، ما باید به سوی پل پیشروی می‌کردیم. قرار بود از خاکریز خودمان تا خاکریز دشمن از میدان مین جایی که معبر زده شده بود، کانال بزنیم که نیرو توی دشت نروند و از کانال حرکت کنند تا دشمن نیروها را نبیند. حدود یک ماه و نیم در این محور، کارمان کانال کشی بود. هر شب آنجا می‌رفتیم، هم کار و هم شناسایی می‌کردیم، برای کانال‌کشی تقسیم کار کردیم. بین ۳ تا ۱۱ نفر در این محور بودیم. بعضی از دسته‌ها ۷ یا ۸ نفر بیشتر نبودند. حدود ۲۵ نفر آنجا بودیم. معمولاً از هر دسته ۴ - ۵ نفر برای شناسایی می‌رفتند و بقیه بیل و کلنگ برمی‌داشتند و به کار کانال‌کشی می‌پرداختند. ارتفاع این کانال تا سر بود، یعنی رزمنده که وارد آن می‌شد، دشمن نمی‌توانست او را ببیند. جالب اینجا بود که این کانال دور تا دورش درخت بید بود و اصلاً دیده نمی‌شد آنجا کانال باشد. کانال هم مستقیم به میدان مین دشمن می‌خورد. وقتی از کانال بیرون می‌آمدیم با اولین مین دشمن برخورد می‌کردیم. بعد یک مقدار سمت راست سینه خیز می.رفتیم تا به معبر می‌رسیدیم. یک ماه و نیم کار سپری شد و کانال به پایان کارش رسید. یک شب که کانال تمام شد ما به میدان مین رسیدیم. فکر می‌کنم اواخر تیر یا مرداد بود که کانال تمام شد. زمین سفت و سنگی بود. معمولاً قبل از اذان شام را می‌خوردیم، بعد نماز مغرب و عشاء را به جا می‌آوردیم و فعالیت‌های کانال‌کشی شروع می‌شد. حتی شب‌هایی که مهتاب بود کار می‌کردیم، چون اصلا دشمن ما را نمی‌دید. مگر این‌که نیروهای گشتی دشمن می‌آمدند که کار را تعطیل می‌کردیم و پنهان می‌شدیم تا این پروژه لو نرود. در آن زمان پشه فراوان بود و ما موادی که به آن «ماتیک می‌گفتند به صورت و دور تا دور گوش‌هایمان می‌مالیدیم.» بعد حسین علیقلی مقنعه‌هایی درست کرد که فقط چشم‌هایمان معلوم بود. شبیه مقنعه خانم‌ها. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
❣از تیری که به کتفش خورده بود، درد جانکاهی برایش مانده بود. یک روز که داشت از انبارهای لشکر بازدید می‌کرد، چند جوان بسیجی را دید که با حاج امرالله، مسئول انبار، داشتند بار یک کامیون را خالی می‌کردند. وقتی حاج امرالله، مهدی را می‌بیند که کناری ایستاده، خطاب به او می‌گوید: آهای جوان، چرا ایستاده‌ای و ما را تماشا می‌کنی؟ تا حالا ندیده‌ای بار خالی کنند؟ یادت باشد آمده‌ای جبهه که بار خالی کنی. مهدی گفته بود: بله؛ چشم. بعد، گونی‌های سنگین را روی آن کتف دردخیز انداخت و کمک کرد. بعد از چند ساعتی که حاج امرالله را متوجه می‌کنند که این جوان، کسی جز فرمانده لشکر نیست، به عذرخواهی جلویش می‌ایستد. مهدی باکری فقط می‌گوید: حاج امرالله، من یک بسیجی‌ام. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️سـومین روز عملیـات کــربلای پنـج بود. تو محاصره و آتش شدید دشمن، نشسته‌ نشسته رفتیم سمت سنگـر بغلی، عبـاس حصیبی و علـی شـاه‌آبادی دوتایی، توی سنـگر، کنـار هم نشسته بودند کـه یکـی از تیــرهای سیمینوف عــراقی توی سـر عباس خورده رد می‌شود، به سر علی می‌خورد هر دو در کنار هم به شهادت می‌رسند. 🌷تا ظهـر مقـاومت کـردیم وقتی عـراقی‌هـا ریختند روی سـرمان مجبـور شدیم عقب‌ نشینی کنـیم. در آن نیـم‌روز خـونیـن ۲۱ دی مــاه سـال ۶۵ از یک گروهـان ۱۱۰ نفره فقـط ۲۹ نفـر باقی ماندند. 🌷رضـا احمدی دوربین شهـید شـاه‌آبادی را برداشته و این تصویـر ماندگـار را ثبت می‌کـند. بعد هم ساعت او را که در عکس می‌بینید برای خانواده شهید برداشت. فقـط زنده‌هـا توانستند برگردند عقب و پیکـر مطهـر شهـدا جـا ماند. 🔹سال‌ ۷۵ پیکـر این دو شهـید تفحص و به خـاک سپرده شد. 🌹صلواتی به ارواح مطهر شهدا هدیه کنیم. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90