eitaa logo
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان
612 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
579 ویدیو
10 فایل
♦️اولین کانال رسمی اطلاع رسانی آزادگان ایران اسلامی اخبار واقعی مرتبط با آزادگان، ایثارگران، سیاسی و اجتماعی، از پذیرش هرگونه آگهی، تبلیغ معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیقانم دعا کردند و رفتند مرا زخمی رها کردند و رفتند رفیقان، رسم همدردی کجا رفت؟ جوان مردان، جوانمردی کجا رفت؟ من آخر طاقت ماندن ندارم خدایا تاب جان کندن ندارم 🔹 شاید زمزمه‌ سردار قاآنی و بسیاری از همرزمان شهید سید رضی با پیکر مطهرش، این بوده باشه ... 🌹بوسه سردار قاآنی بر تابوت شهید سید رضی موسوی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 بچه‌های حاج قاسم پای تابوت رفیق و همرزم پدرشان ... ″شهید سیدرضی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🌹سالروز حماسه نهم دی، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی می‌داریم 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ چرا ۹ دی ماندگار شد؟ 🔹ایران در طول سالهای پس از انقلاب روزهای حساس و باشکوه زیادی به خود دیده ولی جنس بعضی از این ایام متفاوت و ماندگارتر است. نمونه بی‌بدیل آن یوم‌الله ۹ دی که راز ماندگاری آن در کلام امام خامنه‌ای این‌گونه بیان شده است: 1⃣ حماسه نهم دی نشانگر حاکمیت روح دیانت بر دل مردم بود. یعنی همان روحی که حاکم بر اصل انقلاب ما و حضور عظیم بی‌نظیر تاریخی در سال ۵۷ بود، در ۹ دی این روح به شکل بارزی نشان داده شد. 2⃣ نهم دی حاصل احساس وظیفه دینی و انجام عمل صالح بود. ایمان دینی آن معجزه‌گری است که قادر باشد همه مردم را بسیج کند و آن‌ها را در صحنه نگهدارد و سختی‌ها را برایشان آسان کند. هیچ ایمان دیگری این خصوصیت را ندارد ۹ دی این را نشان داد. 3⃣ رد پای عاشورای ۵۷ در نهم دی ۸۸ در قضیه ۹ دی، باز هم پای امام حسین (ع) و عاشورا درمیان بود. اگر آن حرکات سخیف و گریه‌آور از سوی فتنه‌گران، در عاشورا پیش نمی‌آمد، این حرکت عظیم معلوم نبود به این شکل بوجود بیاید. اینجا هم پای عاشورا در میان بود. 4⃣ حضوری بی‌سابقه برای خنثی‌سازی چالش‌های فتنه‌انگیز دشمنان دشمنان امیدوار بودند که بتوانند با این فتنه، نظام را شکست بدهند، اما برعکس شد در فتنه‌ ۸۸، دو روز بعد از حوادث عاشورا، آن قضیه‌ عظیم نهم دی به راه افتاد. همان وقت بعضی از ناظران خارجی که از نزدیک دیده بودند، گفتند: آنچه در نهم دی در ایران پیش آمد، جز در تشییع پیکر امام خمینی (ره)، چنین اجتماعی، چنین شوری دیده نشده بود. 5⃣ نهم دی نماد اعتماد مردم به نظام کمتر کشوری در دنیا وجود دارد اعتمادی را که مردم ایران نسبت به نظام جمهوری اسلامی دارند، نسبت به نظام حکومتی خود داشته باشند. اعتماد به نظام، از این بهتر و روشن‌تر نمی‌شود. این حضور، حضور بسیار پرمعنایی است. 6⃣ حضور در نهم دی هنر مردم بود. بعد از آنکه باطن‌ها ظاهر شد، در روز قدس مردم دیدند این‌ها حرف دلشان چیست، در روز عاشورا فهمیدند که این‌ها عمق خواسته‌هایشان تا کجاست، مردم عزیز ما به میدان آمدند و حماسه‌ ۹ دی را به راه انداختند. این هنر مردم است. درود به مردم ایران. 7⃣ نهم دی به معنای واقعی ایام الله بود. ۹ دی ایام‌اللَّه (به معنای حقیقی کلمه) بود. دلها دست خداست. خدای متعال این دلها را آورد وسط صحنه، ملت ایران عظمت خودش را نشان داد. 8⃣ ۹ دی تجلی احساس مسئولیت مردم همه باید این احساس مسئولیت دفاع از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را داشته باشیم. حالا یک نمونه‌ واضح همین 9 دی بود. 9⃣ نهم دی اعلام حضور در صحنه بود. معنای حرکت ۹ دی این است که امروز جوانان ما که اکثریت قاطع ملت ما هستند و عموم ملت ما در همان جهت حرکت انقلاب اسلامی دارند پیش می‌روند. 🔟 حماسه نهم دی قویترین و آخرین ضربه به دشمن. قویترین و آخرین ضربه را ملت در روز نهم دی وارد کرد. یکپارچگی ملت آشکار شد. همه‌ کسانی که در عرصه‌ سیاسی به هر نامزدی رأی داده بودند، وقتی دیدند دشمن در صحنه است، وقتی فهمیدند اهداف پلید دشمن چیست، نسبت به آن کسانی که قبلاً به آنها خوشبین هم بودند، تجدیدنظر کردند. 1⃣1⃣ حماسه نهم دی برخاسته از بصیرت مردم حماسه نهم دی برخواسته از بصیرت است، برگرفته از دشمن‌‌‌‌‌شناسی، وقت‌‌ شناسی و حضور در عرصه مجاهدانه است. 2⃣1⃣ حماسه نهم دی نشانه قدرت الهی و روزی ماندگار حماسه مردم در ۹ دی کار بزرگی بود. هرچه انسان در اطراف این قضایا فکر می‌کند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی (علیه السّلام) را می‌‌‌بیند. این کارها کارهایی نیست که با اراده‌‌‌‌ امثال ما انجام بگیرد؛ این‌کار خداست، این دست قدرت الهی است. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۴۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸روز بعد فکر کردیم اگر بخواهیم توی این خانه زندگی کنیم و مهمانی بدهیم، باید دستی به سر و رویش بکشیم. به همین دلیل، با فاطمه به بازار رفتیم و پرسان پرسان یک مغازه پارچه فروشی پیدا کردیم. شهر نیمه سکنه بود، به جز بعضی از مغازه‌ها که مایحتاج مردم و لوازم ضروری مردم را می‌فروختند. اغلب مغازه‌ها تعطیل بود. از همان مغازه پارچه فروشی ده دوازده متر پارچه شطرنجی صورتی و سفید، که خیلی خوش آب و رنگ بود برای آشپزخانه و یک پارچه بنفش گل‌دار برای پذیرایی خریدیم. چقدر دلمان به آن خانه خوش بود. آن‌قدر ذوق و شوق داشتیم که تا خانه رسیدیم، نشستم پشت چرخ خیاطی و شروع کردم به دوختن، فاطمه زینب را که خسته شده بود خواباند و بعد مشغول آشپزی شد. اول از همه پرده اتاق پذیرایی را دوختم. پنجره‌های پذیرایی رو به حیاط و مشرف به کوچه بود و ما با چادر نماز شیشه‌ها را پوشانده بودیم. وقتی دوخت پرده تمام شد و با کمک فاطمه آن را نصب کردیم، خانه از این رو به آن رو شد. زیبایی خانه به فرش و پرده است. ما که فرش نداشتیم اما آن پرده، خانه را واقعا شبیه خانه کرده بود. پرده بنفش بود و گل‌های ریز زرد و نارنجی داشت. بعد از پذیرایی نوبت آشپزخانه بود. پرده، آشپزخانه را روشن و شاد کرد. یک میز بزرگ آهنی وسط آشپزخانه بود که هر چه قابلمه، ظرف، قاشق و چنگال داشتیم رویش چیده بودیم و زیرش هم گونی سیب زمینی، پیاز و قوطی‌های لوبیاچیتی، نخود و عدس گذاشته بودیم. نشستم پشت چرخ خیاطی و دسته‌اش را چرخاندم و چرخاندم و یک رومیزی بلند برای میز آشپزخانه دوختم و دورش هم کش انداختم تا از روی میز لیز نخورد. میز را با فاطمه مرتب کردیم و رومیزی چین واچینش را انداختیم رویش و خرت و پرت‌هایمان را زیرش چیدیم. حُسنش به این بود که چیزهایی که زیر میز گذاشته بودیم دیگر پیدا نبود. برای سینک ظرفشویی هم که زیرش کابینت نداشت یک پیرهن قشنگ دوختیم. پارچه رومیزی و ظرفشویی هم از پرده آشپزخانه بود. از این همه رنگ و تنوع ذوق زده شده بودیم. می‌رفتیم و می‌آمدیم و نگاهشان می‌کردیم. می‌ایستادیم توی اتاق پذیرایی و می‌گفتیم: «چقدر قشنگ شد! می‌آمدیم توی آشپزخانه و می‌گفتیم: «آخیش! شبیه آشپزخانه شد.» از پارچه‌های اضافی هم چند تا دم‌کنی و دستگیره دوختیم و به در و دیوار آشپزخانه آویزان کردیم. بعد از مرتب کردن و تزئین طبقه بالا رفتیم به زیرزمین، قرار شد هرکس اتاق خودش را مرتب کند. من از توی کوچه یک کارتن خالی پیدا کردم. آن را به جای میز گوشه اتاق گذاشتم. آلبوم‌های علی آقا را داخل آن گذاشتم تا سنگین شود و تکان نخورد. رویش پارچه کشیدم. یک رومیزی قلاب بافی داشتم که از همدان آورده بودم. با نخ سفید ابریشمی آن را بافته بودم. وسط رومیزی پُر از قوهای برجسته بود. توی قوها را با پنبه پُر کرده بودم. قوها نوک‌های قرمز داشتند با بال‌های کوچک نیمه باز، چند سالی می‌شد که قلاب بافی خیلی مد شده بود و اغلب دخترها و زن‌ها علاقه زیادی به انواع قلاب بافی داشتند. رومیزی را انداختم روی میز کارتنی، اتاق را جارو و گردگیری کردم. روز بعد هم با فاطمه و زینب به بازار رفتیم چند دست بشقاب و خورش خوری یک شکل خریدیم. چند روزی مشغول جارو، شستشو و مرتب کردن خانه شدیم. یک شب که چراغ‌ها همه روشن بود و ما توی آشپزخانه مشغول پخت و پز بودیم علی آقا و آقا هادی از توی کوچه پرده‌ها را دیده بودند. نور که به پرده‌ها می‌تابید زیبایی‌شان چند برابر می‌شد. آنها با دیدن پرده‌های خوش رنگ پذیرایی و آشپزخانه با شادی از ماشین پیاده شده بودند. آقا هادی به علی آقا گفته بود: «نگاه کن! خونه‌ مون پرده‌دار شده، چه پرده‌های قشنگی!» وقتی علی آقا و آقا هادی وارد خانه شدند، از آن همه تغییر و رنگ و زیبایی تعجب کردند. ذوق می‌کردند و با خوشحالی به همه جا سرک می‌کشیدند. آن شب مردها مثل همیشه خسته و خاک آلود بودند. بعد از شام زود خوابیدند من و فاطمه از فرصت استفاده کردیم و رفتیم توی حیاط و پوتین‌هایشان را خوب واکس زدیم و برق انداختیم. بعد هم یونیفورم‌هایشان را شستیم. صبح، مردها وقتی لباس‌هایشان را روی بند و کفش‌هایشان را واکس زده و جفت شده پشت در دیدند کلی غافلگیر شدند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
حاج صادق آهنگران-اذان.mp3
3.4M
🍂 "اذان" با نوای محزون مداح و یادگار جبهه‌ها حاج صادق آهنگران    ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
30.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 دیدار با کربلای ۴ 🔺گردهمایی حماسه‌سازان کربلای ۴ در خیمه گلستان شهدای اصفهان با حضور خانواده معزز شهدا و رزمندگان این عملیات برگزار شد. پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️بزرگداشت کربلای ۴ توسط آزادگان چند تن از آزادگان خوزستانی عملیات کربلای ۴ اردوگاه تکریت ۱۱ و تعدادی از ازادگان مشهد مقدس، برازجان و همدان در تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۰۸ در «یادمان شهدای علقمه» آبادان یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای ۴ را گرامی داشتند جای همه سبز بود. 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔰 شهید حجت اله حیدری ( آمل) 🕊سن هفده سال 🌹شهادت ۴ دی ۱۳۶۵ 🚩 ام الرصاص: . ▪️پدر شهید: زمانی که مدرسه تعطیل شد حجت با برادرش علی‌رضا نزد من آمدند توی باغ کار کردند و هفته‌ای 10 تومان به آن‌ها می‌دادم زمانی که به نماز جمعه می‌رفتم این دو برادر همیشه همراهم بودند و می‌گفتند: این پول‌هایی که شما به ما دادی را می‌خواهیم برای رزمندگان اسلام بفرستیم، من به آنها 20 تومان دادم. این‌ها نامه‌ای به حضرت علامه حسن زاده آملی نوشتند: ما هفته پیش نزد پدر کار کردیم و این مزد را به ما دادند، ناقابل است می‌خواهیم برای رزمندگان اسلام بفرستیم حضرت علامه در آن زمان امام جمعه بودند. ایشان شهید و برادرش را بسیار تشویق کردند و در نماز جمعه اعلام کردند: آقایان پول حجت‌ها و علی‌رضاها هست که این جبهه را نگهداشته است. . 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۸ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹حضرت امام (ره) جلسه‌ای را با حضور مقام معظم رهبری، دکتر چمران، هاشمی رفسنجانی، بنی‌صدر و عده‌ای دیگر تشکیل دادند. در آن جلسه اختیار جنگ از دست بنی‌صدر خارج گردید و به شورایعالی دفاع واگذار شد. البته بنی‌صدر هم یکی از اعضای شورا بود، اما آن قدرت سابق را نداشت و تصمیم‌گیری درباره جنگ در شورا مطرح می‌شد و این یک حرکت بزرگی بود و یک نقطه عطفی در تحول و دگرگونی جنگ گردید. زیرا بنی‌صدر تا زمانی که در رأس قدرت ارتش بعنوان فرمانده کل ‌قوا بود نه تنها بین ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای مردمی انسجام به وجود نمی‌آورد، بلکه اجازه تحویل اسلحه به نیروهای انقلابی را هم نمی‌داد و باعث فتنه در مسائل جنگ بود. او جنگ را سیاسی کرده بود، ما به بنی‌صدر می‌گفتیم: انقلاب ما انقلاب مردمی است، رکن رکین آن «روحانیت» است، کشور اسلامی را روحانیت اداره می‌کند جنگ هم همینطور است، شما از روی چه معیاری علیه روحانیت بد حرف می‌زنی؟! متأسفانه او هرگز زیر بار نمی‌رفت، لیکن تشکیل شواریعالی دفاع و گذاشتن بنی‌صدر به عنوان یک عضو در شورا و گرفتن همه اختیارات از او و سپردن جنگ به نیروهای انقلابی، تحولی چشمگیر را بوجود آورد. مردم با شتاب و سرعت وارد صحنه نبرد شدند. از سوی بازاریان و اصناف در ستاد زینبیه نمایندگانی آمدند نیازمندی‌ها را تأمین می‌کردند. برادرانی که با شهید دکتر چمران از تهران آمده بودند علاوه بر این‌که در جبهه‌های مختلف مشارکتی فعال داشتند در تدارکات روزانه جبهه‌ها هم همکاری می‌نمودند، هر چیزی که ما در اهواز نمی‌توانستیم تهیه کنیم به آنان لیست می‌دادیم و آنها هم تلفن می‌زدند و با سرعت به دست ما می‌رسید. بخشی از آنچه مردم تهران می‌فرستادند به خود نیروهای جنگ‌های نامنظم تحویل می‌دادیم و بخش بزرگتر به ستاد زینبیه می‌رسید که طبق برنامه به جبهه‌ها فرستاده می‌شد. در رابطه با تهیه اسلحه برای‌ رزمندگان جنگ‌های نامنظم که محورهای اصلی نفوذ و پیشروی دشمن را سد کرده بودند و ضربات سختی بر دشمن زبون وارد کرده بودند، نیازهای خودشان را تأمین می‌کردند، یا در حین حمله و یورش به جبهه‌های دشمن، اسلحه مورد نیاز و حتی لباس و غذای خودشان را از دشمن به غنیمت می‌گرفتند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ما رابه مرگ تهدید کردند به تب راضی شدیم؟! 🔻اقدامات ساختارشکنانه مبارزه با تفکر انقلابی از گذشته شروع نشد، بلکه با حرکتی خزنده بعد از دفاع مقدس و با روی کار آمدن نئولیبرالیسم شروع شد. این برنامه مهندسی شده چون سربریدن فردی با پنبه بود که با گماردن مدیران نالایق و نفوذی به تدریج تفکر انقلابی جای خود را به تفکر لیبرالی در عرصه‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی داد. اقتصاد جهانی که مستضعفین زیر پای کارتل‌های غول پیکر بایست له شوند خود را بر اقتصاد اسلامی که براساس قسط و عدل بود تحمیل نمود. فرهنگ عفاف و حجاب جای خود را به تفکر فمنیستی به معنای ولنگاری و همجنس بازی داد. در عرصه سیاست خارجی تعامل با کدخدا و نوچه‌های آمریکا در مذاق دولتمردان شیرین و گوارا شد، حتی بعضی‌ها تا جائی پیش رفتند که تلویحا و گاهی صراحتا رژیم کودک کش صهیونیستی را در ردیف کشورهای متعامل قرار دادند و برای سران این کشور جنایتکار پیغام و پسغام می‌فرستادند، این در حالی بود که برخلاف نگاه بسیط امامین انقلاب کشورهای همسو را با قهر راندند. در عرصه فرهنگ نمادهائی از کفر، الحاد و باستان شناسی تخیلی ترویج دادند. برای غلبه بر راه و روش امامین انقلاب و قانون اساسی فتنه‌های خشونت بار طراحی و اجرا نمودند که نمونه آن توطئه‌ها در سال‌های ۹۶،۸۸،۷۸ و آخرین جنگ ترکیبی در سال ۱۴۰۱ با پشتیبانی آمریکا، رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای اروپایی، عربی در جهت تضعیف و نهایتا براندازی نظام رقم خورد. گرچه دشمنان به مقاصد شوم خود نرسیدند و مشت محکم ملت بزرگ و بصیر ایران را بر دهن و دندان خود دریافت نمودند. اما در سایه بعضی از مدیران غافل و ترسو در مجموعه‌های مختلف سنگرهائی را فتح نمودند. به نام مماشات و مراعات در پیکره قوای مختلف جاخوش نمودند و به ریش زخم خورده‌های اغتشاشات کور و براندازانه می‌خندند. گلوگاه‌های اقتصادی و گاها مسئولیتی دست آنان است؟؟!! انگار قحط الرجال است و چاره‌ای جز تسلیم وجود ندارد. (البته به زعم نظر مدیران ترسو و غافل) به هر صورت وضع موجود در ابعاد مختلف که ناشی از ناکارآمدی بعضی از مدیران اجرائی است قابل تحمل نمی‌باشد. اگر مردم حزب‌اللهی و انقلابی براساس قانون اساسی که نظارت همگانی بر عملکرد مسئولین را برعهده آنان گذاشته است. اقدامی منطقی منطبق بر منویات رهبر انقلاب انجام ندهند آینده‌ای مبهم عاری و خالی از تفکر انقلابی و اسلامی پیش‌رو داریم. دشمنان برای براندازی این نظام مقدس که خون‌بهای شهیدان است با جنگ ترکیبی برنامه دارند، فعلا ما را به مرگ گرفته‌اند که داریم به تب رضایت می‌دهیم، این یعنی مرگ تدریجی زجرآور‌‌‌ ... 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🔻 گلستان یازدهم/ ۴۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸در همان روزها من و فاطمه دل‌مان برای خانواده‌هایمان تنگ شده بود. آقای بختیاری دوست علی آقا که یکروز در میان می‌آمد و خریدهایمان را انجام می‌داد. زنگ در حیاط را زد به بازار برویم. من و فاطمه، از خداخواسته، تند و تیز آماده شدیم، گفتیم: «ما می‌خوایم بریم مخابرات. مخابرات مرکز شهر و همیشه شلوغ بود، یک ساعتی منتظر شدیم. یک سالن بزرگ بود با چند کابین، چند ردیف نیمکت چوبی توی سالن بود که اغلب پُر از رزمنده بود. زینب شلوغ می‌کرد و فاطمه را کلافه کرده بود. بالاخره نوبت‌مان شد. من تلفن زدم به همسایه‌مان سکینه خانم و با چه سختی مادر پای تلفن آمد و کلی با هم حرف زدیم. بعد از تمام شدن تلفن‌مان آمدیم بیرون. آقای بختیاری کمی بالاتر از مخابرات توی ماشین منتظرمان بود. به طرف که ماشین راه افتادیم، صدای تق تق ضدهوایی‌ها بلند شد. خیابان خلوت و زینب بغل فاطمه بود. یک دفعه صدای موتور چند هواپیما، بعد هم انفجارهای پی در پی همه جا را به هم ریخت. نمی‌دانستم باید چکار کنم. فاطمه گفت: بریم اون طرف. تا خواستیم بریم آن طرف خیابان، یک دفعه جلوی چشمهایم پر از دود، گرد و خاک شد. همه جا تاریک شده بود. هیچ جا را نمی‌دیدم. صدای داد، فریاد و ناله مردم به گوش می‌رسید. توی آن دود و گرد و خاک گرمای شدیدی به صورتم خورد. ترکش سرخ و بزرگی به سرعت به طرفم می‌آمد. نمی‌دانم آن لحظه خدا چه قدرتی به من داد، جا خالی دادم و روی زمین خم شدم. صدای ترکش را شنیدم که محکم به دیوار مغازه‌ای که پشت سرم بود خورد. دیوار سوراخ شد. همۀ این‌ها توی چند لحظه اتفاق افتاد. فاطمه را نمی‌دیدم صدایش زدم: «فاطمه! فاطمه!» صدای انفجار دیگری از دورترها به گوش رسید. صحنه ترسناکی بود. ترکش‌ها از بغل گوشم مثل ملخ‌هایی که به مزرعه‌ای حمله کرده باشند می‌گذشتند. علی آقا گفته بود در این جور مواقع روی زمین دراز بکشم. روی آسفالت سخت خیابان خوابیدم, دست‌هام را روی گوش‌هام گذاشتم و دهانم را باز کردم. در تمام این مدت به فکر فاطمه و زینب بودم. کمی که گذشت، سروصداها کمتر شد. سرم را بالا گرفتم، از بین گرد و خاک و هوای غبارآلود اطراف، ماشین آقای بختیاری را دیدم. بطرف ماشین خیز برداشتم و تند پریدم تو و افتادم روی صندلی عقب. در همین موقع فاطمه و زینب هم رسیدند. با بغض، زینب را بغل گرفتم و بوسیدم. فاطمه با وحشت و اضطراب در را بست و گفت: «فرشته خانم، خوبی؟» حالم خوب بود. سر زینب را روی سینه‌ام گذاشتم. صدای قلبش را می‌شنیدم، مثل قلب بچه گنجشک تندتند می‌زد. آن روز خیلی ترسیدیم اما تصمیم گرفتیم ماجرا را به مردها نگوییم؛ می‌دانستیم نگرانمان می‌شوند. مردها که بودند دلتنگ هیچ‌کس و هیچ جا نبودیم، اما همین که می‌رفتند دلتنگی‌های ما شروع می‌شد. یک بار که داشتند می‌رفتند گفتم:«علی جان دلم برای همدان یه ذره شده» پرسید: «همدان یا همدانیا؟» با خنده گفتم: «هر دو» شب بعد علی آقا برگشت جلوی در و هول هولکی گفت: «فرشته، چادر بپوش فامیلتان آمده» تعجب کرده بودم! پرسیدم: «کدوم فامیلمون؟» لبخندی زد و با شیطنت گفت: «مگه دلت برا همدانیا تنگ نشده بود؟» چادرم را سر کردم رفتم توی حیاط علی آقا چشمکی زد و گفت: بگیر این هم پسرعموت» وحید را آورده بود. وحید پسر عموباقر، علی آقا را توی منطقه دیده بود. رفته بود جلو و سلام و علیک کرده بود و آشنایی داده بود. علی آقا هم دستش را گرفته بود که «الا و بالله امشب باید شام بیای خانه ما، فرشته دلش تنگه خوشحال می‌شه» می‌گفتم و وحید می‌گفت. واقعاً هم خوشحال شدم من و وحید نشستیم به تعریف. - وحید، یادته بچه بودیم چه آتیشی می‌سوزوندیم؟ وحید می‌خندید و می‌گفت : - یادته چقدر من شلوغ‌کار بودم. على آقا که می‌دید ما گرم تعریف شده‌ایم ذوق می‌کرد. خودش شام را آورد و سفره را انداخت. بعد از شام، ظرف‌ها را جمع کرد و به آشپزخانه برد. صدای ترق و تروق ظرف‌ها که بلند شد، دلم سوخت. فکر کردم علی آقا خسته است. به آشپزخانه رفتم تا ظرف‌ها را خودم بشورم، نگذاشت. گفت: مگه تو دلتنگ نبودی! برو تعریف کن دل تنگیت در بیاد. نرفتم. به او کمک کردم و با هم ظرف‌ها را شستیم. وقتی برگشتیم دیدیم وحید بدون رختخواب گوشه اتاق خوابش برده. خیلی ناراحت شدم. دلم برایش سوخت. خواستم بیدارش کنم برایش رختخواب بیندازم علی آقا نگذاشت. گفت: «ولش کن، بذار بخوابه اینا این‌قدر توی منطقه رو سنگ و کلوخ خوابیدن عادت کردن. الان وحید انگار روی پر قو تو هتل هیلتون خوابیده» با این‌حال دلم نیامد. گفتم: علی جان یه شب اومده مهمونی. اگه زن عمو اینجا بود الان می‌ذاشت پسرش بی رختخواب بخوابه؟ رویش پتو انداختم و بالش را دادم به علی آقا تا زیر سرش بگذارد. ادامه دارد گلستان یازدهم ** 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
1_7880638297.mp3
21.75M
♦️مثنوی میان خاک سر از آسمان درآوردیم.. مثنوی ترکیبی بسیار زیبا و محزون همراه با روضه جبهه‌ها 🔸 با نوای حاج صادق آهنگران    ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🖤کل من علیها فان الا هو🖤 ۱۱ دی ماه هر سال یادآور خاطره‌ای غمگین و دردناک است، در کمال ناباوری 6 سال از آخرین دیدار با پدر گرانقدر و بزرگوارم گذشت. امروز ششمین سالگرد درگذشت پدر گران قدر و گران‌ سنگم زنده یاد🌹حاج علی اکبر سلیمانی🌹است. پدری که ۴ سال غم‌ دوری و اسارت فرزندش را تحمل کرد ولی دم برنیاورد. روحش را با قرائت فاتحه‌ای شاد نمائیم. فاتحة مع الصلوات 🖤
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۴۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸هوای دزفول برای ما همدانی‌ها از اواسط اسفندماه گرم بود؛ طوری که مجبور شدیم در آن فصل از سال، کولر را روشن کنیم. مردها کولر قراضه‌ای آورده و از توی حیاط جوش داده بودند به پنجره اتاق خواب. کانال آهنی کولر مثل چاهی بی انتها توی اتاق شب‌ها وقتی همه جا ساکت می‌شد، تازه متوجه می‌شدیم چه صدای وحشتناک و غیرقابل تحملی دارد. چند ساعت طول می‌کشید تا به آن صدا عادت کنیم و خوابمان ببرد. یک روز صبح که برای نماز بیدار شدم همین که در تراس را باز کردم دیدم علی آقا روی تراس خوابیده بود، بدون رو انداز جا و تشک. پوتین‌ها را زیر سرش گذاشته و پاها را توی شکمش جمع کرده بود. تعجب کردم؛ زود برگشته بود. دلم سوخت خم شدم، شانه‌اش را تکان دادم. - علی علی جان چرا اینجا خوابیدی؟ علی آقا بیدار شد و نشست. هنوز هوا کاملا روشن نشده بود. تا مرا دید لبخندی زد و سلام کرد و حالم را پرسید. پرسیدم: «چرا اینجا خوابیدی؟» پوتین‌هایش را برداشت تا کناری بگذارد. یک عقرب از زیر پوتین‌هایش به طرف دیوار دوید. گفت: دیشب هرچه به در و شیشه زدم بیدار نشدید. پرسیدم: «مگه کلید نداشتی؟» گفت: «فکر کردم شاید فاطمه خانم توی هال خوابیده، درست نبود همین طوری بیام تو» نشستم کنارش و دستش را گرفتم و گفتم: «ببخشید. صدای کولر خیلی زیاد بود نشنیدم. اذیت شدی؟» نه اتفاقاً خیلی هم خوب بود. چون می‌دانستم تو پشت در خوابیده‌ای تا صبح خوابای خوب دیدم. هر چند آن روز ظهر علی آقا به منطقه برگشت، اما با وجود گرمای هوا از آن شب به بعد کولر را روشن نکردیم. اسفند‌ هم به انتها رسید. شب عید بود؛ اولین عید زندگی مشترکمان. مردها قول داده بودند برای تحویل سال نو خانه باشند. آن سال شوق و ذوق عجیبی برای خانه تکانی داشتیم. با اینکه در دزفول همیشه وضعیت قرمز بود و هر چند ساعت یک بار صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش می‌رسید، در آن شرایط حس و حال خوبی در ما ایجاد شده بود. از صبح زود که از خواب بیدار می‌شدیم در و دیوارها را می‌ساییدیم و تمیز می‌کردیم. شیشه‌ها را پاک می‌کردیم و برق می‌انداختیم. موکت ها را می‌کندیم و می‌انداختیم توی حیاط و با آب و جارو و پودر رختشویی و کف، آنها را می‌شستیم و با چه زحمتی می‌رفتیم بالای پشت بام و از لب بام آویزانشان می‌کردیم. با وجود سروصدا و گرومپ گرومپ ضدهوایی‌ها و انفجار بمب‌ها و راکت‌ها حیاط را می‌شستیم و سرویس بهداشتی را ضدعفونی می‌کردیم. بوی وایتکس و پودر رختشویی خانه را پر کرده بود. چیزی به عید نمانده بود که همه جا تمیز و خوش عطر و بو شد. وقتی کارهای خانه تمام شد به سراغ هفت سین رفتیم. سفره‌ای وسط اتاق پذیرایی انداختیم و هرچه به دستمان می‌آمد و فکر می‌کردیم به درد هفت سین می‌خورد با اشتیاق توی سفره می‌چیدیم: رحل و قرآن، ساعت، سکه، سیب و سبزه نداشتیم. برای خرید سبزه چند روزی داخل شهرک و حتی دزفول را گشتیم و پیدا نکردیم. فکر کردیم به جای سبزه سبزی بگذاریم.‌ زنبیلم را برداشتم و به کوچه رفتم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
❣ای مسئولین محترم بدانید وظیفه‌ای سنگین بر دوش دارید. مواظب باشید که هم تحت نظارت دقیق خدای متعال هستید و هم زیر چشم تیزبین مردم جای دارید. لذا از شما عزیزان انتظار می‌رود که صادقانه به ملت خدمت نمایید و در سیاست گذاری‌ها و برنامه‌های خود به توصیه‌های رهبر انقلاب توجه کنید و آنجایی که وقت کار و عمل در میان است، اختلاف خود را کنار گذاشته و همگان متحد و یکپارچه به فکر پیشرفت و آبادانی کشور باشید، معضلات اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و فرهنگی را سامان بخشید تا به لطف الهی این قبیل دغدغه‌های فکری از جامعه اسلامی برطرف گردد. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: سید عنایت الله ناصری تاریخ تولد: ۱۳۴۴ محل تولد: بهبهان تاریخ مجروحیت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ تاریخ شهادت: ۱۳۸۸/۷/۲۹ محل شهادت: بیمارستان بقیه الله تهران نام عملیات: کربلای پنج علت شهادت: جراحات شیمیایی محل دفن: گلزار شهدای بهبهان مسئولیت: بسیجی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
♦️ طرح عملیات کربلای ۴ احمد غلام‌پور ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔅 آقای هاشمی در ابتدا فکر کرد شوخی می‌کنیم. جلسات فشرده‌ای در اردیبهشت و خرداد ماه سال ۱۳۶۵ برای فرماندهان گذاشته شد. البته این جلسات منحصراً برای سپاه بود و ۲ - ۳ تا فرمانده قرارگاه با تقسیم‌بندی فرمانده لشگرها مأموریت پیدا کردند از پیرانشهر تا جنوبی‌ترین نقطه دهانه اروند و مناطقی که قابلیت انجام دادن عملیات‌های آینده را دارد، بررسی کنند. ما رفتیم و شرایط را بررسی کردیم. فکر می‌کنم ۱۵ طرح را از مرز مشترک ایران و عراق همراه با محاسن و معایب عملیات‌ها در آوردیم و در نهایت به سه عملیات رسیدیم. البته عملیات‌هایی که مربوط به جبهه میانی و شمال غرب می‌شدند، رد شدند. سه طرح ادامه عملیات در هور، شلمچه یا فاو که در نهایت درباره عملیات در فاو به قطعیت رسیدیم. در مرحله بعد باید آن را به تأیید فرماندهی کل می‌رساندیم تا عملیات انجام دهیم. به همین خاطر با ۶ نفر از فرماندهان به تهران رفتیم و به اتفاق آقا محسن رضایی جلسه‌ای با آقای هاشمی گذاشتیم و طرح موضوع کردیم که می‌خواهیم در فاو، عملیات کنیم. ابتدا آقای هاشمی نپذیرفت و موضوع را شوخی تلقی کرد. آقای هاشمی گفت: شما پاسدارها هم سیاسی شدید! نمی‌توانید جنگ را ادامه بدهید و می‌خواهید توپ را در زمین من بیندازید. پیشنهادی می‌کنید که من بگویم نه! بعد بروید به امام بگویید ما می‌خواهیم عملیات کنیم و آقای هاشمی نمی‌گذارد. ما اینجا خیلی بهمان برخورد. در اینجا آقا محسن کلی قسم و آیه آورد که چهار ماه است کار مطالعاتی درباره عملیات انجام شده است. وقتی آقای هاشمی اصرار ما را دید و متوجه شد، کوتاه آمد و گفت: خب! توضیحی به ما بدهید. در آنجا توضیحاتی جزئی‌‌تر به او دادیم. بعد گفت: اگر شما این کار را انجام دهید خیلی کار بزرگی کرده‌اید. پس اگر این کار انجام شود،‌ من هم قول می‌دهم جنگ را تمام کنم. عین واژه‌اش همین بود. بعد ادامه داد: با توضیحاتی که به من دادید تا حدی متقاعد شدم، اما چون من نظامی نیستم، باید از نظر نظامی هم قانع شوم. گفتیم: چطوری؟ گفت: جلسه‌ای در دزفول دارم. در آنجا فرماندهان ارتش را هم دعوت می‌کنم. آن‌ها را هم متقاعد کنید. در آن جلسه توضیحاتی برای فرماندهان ارتش داده شد و در نهایت، طرح عملیات کربلای ۴ به تصویب رسید. ۷۶ شبانه‌روز برای مدیریت عملیات تهاجمی زمان برد و توانستیم منطقه را تعیین کنیم و به مرحله‌ای رسیدیم که به اصطلاح می‌گفتند عراقی‌ها سیم خاردار پهن کردند و شروع به کار پدافندی کردند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/takrit11pw90
♦️ دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۹ عبدالواحد عباسی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹در همان زمان کمک‌های نقدی که از سوی مردم به مقام معظم رهبری می رسید در اختیار ما می‌نهادند و ما آن را به ستاد جنگ‌های نامنظم می‌دادیم. جنگ روند خود را بدین صورت ادامه داد. مردم شهر اهواز و مردم دیگر شهرها که برای کمک می آمدند، در کنار نیروهای سپاهی و بسیجی و ارتشی وارد کارزار می‌شدند و از سقوط شهر اهواز و سرانجام بیرون راندن دشمن از سرزمین اسلامی فداکارانه تلاش کرده و خوشبختانه آن سختی‌ها و کمبودهای تعلیماتی و تدارکاتی جبران گردید و دشمن تاب مقاومت در برابر ملتی کار آزموده و انقلابی را کاملاً از دست داد و با رهبری امام (ره) و با خون شهدا به ویژه نیروهای جنگ‌های نامنظم و فرمانده قدرتمندش، یعنی شهید دکتر مصطفی چمران پیروزی حاصل گردید. عبدالواحد عباسی، شاعر انقلاب اسلامی مسؤول آموزش و پرورش ناحیه یک اهواز درباره شهید دکتر چمران و نیروهای جنگ های نامنظم می‌گوید: زمان آغاز جنگ من در اداره آموزش و پرورش سوسنگرد مسئول بودم و بعد که جنگ ابعاد خطرناک‌تری پیدا کرد ما به آموزش و پرورش اهواز آمدیم و ساختمان اداره کل آموزش و پرورش استان در فلکه ساعت مستقر بودیم. من آوازه و شهرت دکتر شهید مصطفی چمران را می‌دانستم و شنیده بودم. من نه تنها شاعر انقلاب اسلامی بودم بلکه از رزمندگان نیروهای مردمی بودم و دائم از سوی مسئولان برای تبلیغ می‌رفتم و مردم را به شرکت و دفاع از انقلاب اسلامی دعوت می‌کردم. فعالیت‌های من برای مردم و دست اندرکاران جنگ مشهود بود. اهواز در همان روزهای اوّل جنگ در معرض خطر سقوط بود. بچه‌های شهر اهواز و جوانان رزمنده آن که در رأس آنان برادر حاج علی شمخانی و استوار ارتشی «غیور اصلی» بودند، توانسته بودند با کمک رزمندگان حمیدیه به فرماندهی علی هاشمی لشکر ۹ زرهی عراق را در شب نهم مهر ماه ۵۹ با یورش سهمگین متلاشی کنند و شهر اهواز را از سقوط صددرصد نجات دهند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 زینب‌گونه‌ها ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ حضورت، اشارتی است زینب‌گونه شاید دردمندی به دستان تو دخیل بسته باشد ... در دوارن دفاع‌ مقدس، زمانی که رزمندگان مجروح می‌شدند و به عقبه در بیمارستان‌های صحرایی اهواز، اندیمشک، خرمشهر و کرمانشاه اعزام می‌‌شدند، بدلیل اینکه خانواده و یا خویشاوند رزمندگان، تا چند روز اول در بیمارستان حضور نداشتند. "پرستاران" در آن روزها، حکم پدر و مادر رزمندگان را پیدا می‌کردند..! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۴۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸فکر کردیم به جای سبزه، سبزی بگذاریم.‌ زنبیلم را برداشتم و به کوچه رفتم. از شانس بد ما آن روز سبزی فروشی بسته بود. برای اولین بار خوش خوشان چند کوچه آن طرف تر رفتم. از دور زنی را دیدم که جلوی در خانه‌اش نشسته بود و یک سفره پُر از سبزی روی زمین پهن کرده بود. پا تند کردم. پیرزنی بود با چادر مشکی آستین دار و به شیوۀ عربها شال مشکی پوشیده بود. یک خال آبی هم روی چانه‌اش داشت. سلام کردم و پرسیدم: «سبزی‌ها فروشیه؟!» زن با لهجه غلیظی گفت: «ها! چَن تومن مَخی؟» یک کیلو‌ و زنبیل را به طرفش گرفتم. دست‌های بزرگ و مردانه‌اش را زیر سبزی‌ها می‌برد و مشت مشت می‌ریخت توی زنبیل، زنبیل تا نیمه پر شد. گفتم: «خیلی زیاد شد.» زن قیافه‌ای جدی و نترس داشت بدون این‌که سر بلند کند، زنبیل را به طرفم گرفت. - تو چَن یَه کیلو بَر (تو به اندازه یک کیلو ببر) متوجه نشدم چه گفت. دستی توی سبزی‌ها بردم و چند پر سبزی که برگ‌های آبداری داشت از بین‌شان جدا کردم و گفتم: "چقدر علف داره." زن با همان جدیت برگ‌ها را از دستم قاپید. آنها را توی دهانش گذاشت و همانطور که آنها را می‌جوید گفت: «پرپینَ، علف نِه؛ پرپیَن دوشمن کِرمه، تو بر، ضد استفراغه، قوّته قلبه، خله خاصیت داره، وا پیاز داغ و نعنا خشک، وا تخمور، خیلی خوشمزه ست. هَر کَه خَورده دیده مِزه‌شه.» به سختی از بین حرف‌هایش فهمیدم آنها علف نیستند و نوعی سبزی‌اند که اتفاقا برای قلب مفیدند و ضداستفراغ و تب‌اند. البته بعدها هم فهمیدم همدانی‌ها به آن خُرفه می‌گویند. وقتی داشتم پول سبزی‌ها را می‌دادم، پیرزن همچنان از بین سبزی‌ها خرفه برمی‌داشت و می‌خورد. وقتی به خانه برگشتم انگار کشف بزرگی کرده باشم، درباره خرفه برای فاطمه سخنرانی غرایی کردم. فاطمه گفت :"ما مریانجیا اینا رو می‌ریزیم دور، اینا علفه." مثل پیرزن چند پر خرفه برداشتم و گذاشتم توی دهانم؛ آب‌دار و کمی ترش بود. مزه‌ای متفاوت و جدید داشت. گفتم: «خیلی خاصیت داره برای قلب، خوبه، ضد استفراغ و تو بَر کی گفته علفه!» خندیدیم و با فاطمه سبزی‌ها را پاک کردیم. برخلاف همیشه که خرفه‌ها را دور می‌ریختیم این بار با لذت و رغبت قبل و بعد از شستن، تا می‌توانستیم خرفه خوردیم. سبزی‌های شسته را توی دیس بزرگی ریختیم و گذاشتیم وسط سفره هفت سین. بعد هم توی دو تا قابلمه جداگانه پوست پیاز و سبزی ریختیم، کمی هم آب رویش بستیم و روی اجاق گذاشتیم. وقتی آب جوش آمد چند تخم مرغ داخل قابلمه‌ها گذاشتیم تا با سبزی و پوست پیاز بجوشد و رنگ بگیرد. نه تُنگ داشتیم، نه ماهی قرمز، هر چقدر هم داخل شهرک گشتیم پیدا نکردیم. کاسه‌ای بلوری داشتیم؛ داخل آن آب ریختیم و یک گل سرخ پلاستیکی انداختیم وسط آب، کمی شیرینی، شکلات و میوه برای عید خریده بودیم آنها را هم سر سفره گذاشتیم. دیگر چیزی به تحویل سال نو باقی نمانده بود. لباس‌هایمان را عوض کردیم. یک دست لباس قشنگ هم به تن زینب پوشاندیم. دست و رویش را شستیم و با کش دو تا دم موشی این طرف و آن طرف موهایش درست کردیم. خیلی قشنگ و خواستنی شد. کنار سفره به انتظار نشستیم. هرچه به تحویل سال نزدیک‌تر می‌شدیم، دلهره و نگرانیمان بیشتر می‌شد. می‌دانستیم از دی به بعد عملیات کربلای ۴ و ۵ ادامه دارد. نگران مردهایمان بودیم. تا دیروقت پشت پنجره به انتظارشان ایستادیم. فاطمه یک گوشه پرده را و من گوشه دیگر را بالا داده بودم. گاهی که ماشینی وارد کوچه می‌شد ذوق می‌کردیم اما وقتی می‌دیدیم ماشین جلوی خانه همسایه بغلی یا روبرویی می‌ایستد و همسر یکی از فرماندهان با خوشحالی در خانه را باز می‌کند آهی می‌کشیدیم و گوشه پرده را می‌انداختیم و سر جایمان کز می‌کردیم. اما کمی بعد دوباره فاطمه یک گوشه پرده را و من گوشه دیگر را بالا می‌دادم. سال تحویل شد و ما همچنان پشت پنجره به انتظار ایستاده بودیم. چراغ‌های خانه‌های اطراف یکی یکی خاموش می‌شدند. چند ساعت بعد از نیمه شب بیدار ماندیم، مردهایمان نیامدند. چراغ ها را خاموش نکردیم. کنار سفره هفت سین آنقدر به انتظار نشستیم تا آرام آرام پلک‌هایمان سنگین شد و خوابمان برد. روز شنبه اول فروردین ماه ۱۳۶۶ بود خواب و بیدار بودیم که صدای در را شنیدیم. هول هولکی بلند شدیم و گوشه پرده را بالا زدیم. با هم آمده بودند. سیاه سوخته، شلخته و به هم ریخته، انگار دنیا را به ما عیدی دادند. اولین مهمان‌های نوروزی‌مان گرد و خاکی و نامرتب، صبح على الطلوع رسیده بودند. تا وارد اتاق شدند، با لبخند سلام کردند. علی آقا ناشیانه دست به جیب برد و ادکلنی که شیشه سبزی داشت درآورد و گرفت به طرفم و گفت: «عیدت مبارک!» چه کادوی دل چسب و به موقعی بود. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
سلام علیکم : 🥀عرض ادب 🥀 عشق بی‌پرواست، بسم الله الرحمن الرحیم هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم رودِ جاری از ستیغ کوه‌های گریه‌خیز مقصدش دریاست، بسم الله الرحمن ‏الرحیم ‎... خون نمی‌خوابد، به آیات سحرخیزش قسم‎ خط خون خواناست: بسم الله الرحمن ‏الرحیم خطبۀ شمشیرها را تیزتر باید نوشت ظهر عاشوراست! بسم الله الرحمن الرحیم سینه‌زن‌ها علقمه‌ست اینجا! علمداری کنید روضۀ سقاست، بسم الله الرحمن الرحیم ‎... شهرتش از قله‌های شرق تا اعماق ‏غرب ‎... او «جهان‌آرا»ست، بسم الله الرحمن الرحیم مثل چشمانش که در دل‌ها نفوذی ژرف ‏داشت خون او گیراست بسم الله الرحمن الرحیم ... باشد! امشب اشک و امشب داغ، اما انتقام مطلع فرداست، بسم الله الرحمن الرحیم ابرهای انقلابی! کینه‌هاتان بیش باد‎! بغض، طوفان‌زاست، بسم الله الرحمن ‏الرحیم صبح نزدیک است آری در شبیخون شفق حمله برق‌آساست، بسم الله الرحمن الرحیم وعده‌گاه ما و ارواح شهیدان بعد از این مسجد الاقصاست بسم الله الرحمن الرحیم ...🤍🥀🌹🌴 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹با عرض پوزش از کلیه عزیزانی که اخیرا و یا قبلا مادر گرامی خود را از دست داده‌اند، این اثر شنیدنی و ماندگار ظاهرا فقط یک بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، بعد از آن بینندگان بسیاری درخواست پخش مجدد آن را دادند، اما دیگر هرگز پخش نشد! همه ایران آهنگ مادر پرستار دلم را شنیده‌اند، شاید تعداد کمی تابحال تصویر خواننده‌اش را دیده‌ باشند! این خواننده در حضور مادرش به صورت زنده در شبکه ۳ سیما این موسیقی را اجرا کرد، تقدیم به تمامی مادران سرزمینم چه آنهایی که در قید حیات هستند چه آنهایی که دعوت حق را لبیک گفته‌اند. برای شادی روح مادرانی که در بین ما نیستند و سلامتی مادرانی که در بین ما هستند ۵ مرتبه آیه شریفه امن یجیب به همراه صلوات عنایت نمائید.🌹🌹🌹 لطفاً قدر مادران خود را بیشتر بدانیم 😔😔😔 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90 🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 فاطمه باغ گلاب است خدا می‌داند 🎊 فاطمه گوهر ناب است خدا می‌داند 🌸 فاطمه واژه زيباست، تعجب نكنيد 🎊 كرم فاطمه درياست، تعجب نكنيد 🌸 فاطمه دختر طاهاست بگو يازهرا 🎊 فاطمه روح تولاست بگو يا زهرا 🌸 میلاد مادر خوبی‌ها بانوی دو 🎊 عالم حضرت زهرای مرضیہ(س)  🌸 روز بزرگداشت مقام مادر زن 🎊 بر همه مادران، زنان 🌸 و دختران سرزمینم مبارک باد. 🌸🍃🌺🍃🌸‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
زُهره بربط می‌زند خورشیدِ حق سر می‌رسد عشـــق، سر بر می‌کشد دُخت پیمبـر می‌رسد پیک حق می‌خواند این پیغام در گوش نبی دشمنت ابتـر شـده، بهـر تـو کوثــر می‌رسد آب و آییـنــــه مهیّــــا کن که بانـــوی فــدک هدیه از درگاه حق مخصوصِ حیدر می‌رسد حـــق بشــــارت می‌دهد اُمِّ اَبیها در ره است التیــــام زخم‌هــای بـــدر و خیبــــر می‌رسد ای زن ای ریحانــه خوشبـــوی دنیـای بشر اُسوه می‌خواهی؟ بیا! زهرای اَطهَر می‌رسد از قُـدومِ قُدسیِ آن بــاغ ریحـــــان و ریـاح همزمان هم روزِ زن هم روزِ مــادر می‌رسد ای دل شب‌گرد «واحــد»! عشــق را معیـار باش آب هستی، عشـق و مستی، شورِ محشر می‌رسد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 میلاد با سعادت ام الائمه، راز آفرینش، دخت نبی مکرم اسلام (ص)، اسوه حیات طیبه، قطب ایمان، پرورده نبوت، پرورنده ولایت و خاستگاه ‌امامت حضرت صدیقه طاهره زهرای مرضیه (س) بر شیعیان و محبان خاندان عصمت و طهارت فرخنده و خجسته باد! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ می‌گفت: در پنج‌ضلعی کربلای ۵ زیر شدیدترین آتش قرار داشتیم. تنها پناه ما شیار کم عمقی بود که افتان و خیزان از آن عبور می‌کردیم. صدای چند نفری را پشت سر خود شنیدم. نگاهی به عقب کردم و او را دیدم همراه جمعی که چون پروانه او را محاصره کرده بودند. خودش بود، حاج حسین خرازی! از دیدن او در آن صحنه شوک سر تا‌ پایم را گرفت. فرمانده لشکر بود و حفظ جانش واجب. ولی تا آنجا آمده بود تا قبل از اعزام نیروهایش، میدان را برآورد کرده باشد. و این گوشه‌ای بود از رمز و راز عمیق پیروزی اقلیتی بر دنیایی از ناعدالتی و استکبار. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷 پایگاه اطلاع رسانی آزادگان https://eitaa.com/taakrit11pw90