eitaa logo
مرکز تعالی مدیران انقلاب اسلامی
2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
11.3هزار ویدیو
178 فایل
آنچه یک مدیر فرهنگی در جهاد تبیین به آن نیاز دارد مدیر کانال: @Mojtabapnah تبادل لینک: @admin_abes پخش زنده اینترنتی ٨:٣٠ صبح دوشنبه‌ها: Aparat.com/taali_tv/live
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴⚡️یکی از روایت های مرحوم از دست و پنجه نرم کردنش با بیماری سرطان؛ ♨️ چهارشنبه یکم تیر ۱۴۰۱ 🔺رفتم خانه کتاب. بعد از یازده‌ روز. با عصا و سر و صورت بی‌مو. آفتاب وحشی و ترافیک وجودم را به آشوب کشیدند. از آقای میرزایی ـ راننده خانه ـ خواستم برایم آب بخرد. قرص ضد تهوع خوردم. افاقه نکرد. مارگزیده به خانه رسیدم. بچه‌ها از هیبت جدیدم تعریف کردند که خوب شده. می‌دانستم و می‌دانستیم برای خوش‌آمد من دروغ می‌گویند. راست این بود که نگهبان‌های دو ساختمان، دیگر مرا نمی‌شناختند. مانع ورودم شدند. معرفی هم کردم نشناختند. فقط راهم دادند. بی‌تشریفات سابق. 🔺آقای اراضی آمد که بخش شعر معاونت را دست بگیرد. قبل از بیمار شدنم به تفصیل حرف زده بودیم. خواستم مروری کنم. صدایم بریده و بی‌جوهر بود. به وصیت‌های پیرمردها شبیه شد انگار. 🔺تا یک ماندم. درد مثل جنینی در رحم مادر به لگد زدن افتاده بود. خواستم برگردم خانه. در پارکینگ از آقای ناصرزاده فهمیدم آقا به دیدارم آمده. دوست داشتم برگردم به دفتر. توان برگشتن نداشتم. در همان پارکینگ چند کلمه‌ای حرف زدیم. امیدم داد و خندیدیم. حیف شد. تمام مدت چشم‌هایم سیاهی می‌رفتند و سرگیجه داشتم. سوزن پرگار سرگیجه‌ام بند کوله آقا رضا بود. پوسیده بود و پاره. آقا رضا نارفیقی نکرده بود. روی شانه‌اش نگهش داشته بود و به خاطر پوسیدگی اعتمادش را از او نگرفته بود. 🔺شکنجه برگشت بدتر از رفت بود. هر تکان خوردنی در شهر برایم حکم کابوس داشت. در خانه ناهار خوردم و خوابیدم. از درد وحشتناک بیدار شدم. اثر مسکن‌ها که می‌رفت درد وحشتناک، مبهم و گمی در تمام بدنم شروع می‌شدند. 🔺نزدیک غروب به زحمت نماز ظهر و عصر خواندم. عصا برای ایستادنم افاقه نمی‌کرد. دست دیگرم را به کالسکه آیه می‌گرفتم. بی‌دلیل گریه‌ام گرفته بود. نماز که تمام شد روی فرش ولو شدم. حالم کمی بهتر بود. پدرم آمد روی صندلی بالای سرم نشست. دو روز بود به ایران برگشته بودند. از بس من جان نداشتم چندان حرف نزده بودیم. دیوان حافظ آورد. حمد خواند. صلوات فرستاد. و گفت نیتش این است که جناب حافظ در این شرایط با من حرف بزند. به مقتضای حالم. بسم‌الله. 🔺مادرم فالم را نپسندید. به نظرش تلخ آمده بود. چندبار خواست صدای پدرم را ببرد. که ادامه ندهد. نگذاشتم. گفتم پدر بخواند: «گر از این منزل ویران به سوی خانه روم/ دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم» دوستش داشتم. مادرم نه. خودم دوست‌تر داشتم یک غزل قبل‌تر بیاید اصلا. به وقتش می‌آمد. 🔺بداخلاق شده بودم. و بدقلق. دست خودم نبود. اینکه مادرم در معرض این بی‌حوصلگی‌ها و نق‌زدن‌هایم بود نگرانم می‌کرد. می ترسیدم عاقبت به خیر نشوم. همین. مرکز تعالی مدیران انقلاب اسلامی
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴⚡️آن کفش‌های وصله‌دار مناسب پای حضرت حاکم نیست! 🔺این کلام سید مظلومان خیلی برایش دلکش بود و آنرا در تجربه باطنی یافت؛ آن که به برادرش محمد بن علی نوشت: فَکَأَنَّ اَلدُّنْیا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ اَلْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ اَلسَّلاَمُ(کامل الزیات ج۱ ص۷۱) انگار اصلا دنیایی نبود و همه اش آخرت بوده! 🔺یاد و خاطره آقا عزیز را با دکلمه اش برای شعر خوش مضمون قزوه گرامی و رحلتش را به اهالی دین پژوهی و دوستانش تسلیت عرض می کنم. ✍ محسن قنبریان مرکز تعالی مدیران انقلاب اسلامی
🔴⚡️زندگی همین بود، همین 🔺یکی از پست‌های خواندنی اینستاگرام مرحوم مرکز تعالی مدیران انقلاب اسلامی