🔰 فرار از دانشگاه
چگونه علوم انسانی در جامعه مدنی به گردش افتاد؟
✍️ حسام سلامت
🔘 بخش چهارم | بخش سوم
💠
انفجار گفتمانی🔸میدان سیاسی نیز به شیوهای عمدتا غیرمستقیم در به گردشانداختن گفتارها سهیم بوده است. در چهار دهه اخیر با دقایق سیاسی اثرگذاری طرف بودهایم – انقلاب ۵۷، اصلاحات ۷۶، اعتراضات ۸۸ – که عملا موجب نوعی انفجار گفتمانی شدند؛ به بیان دیگر، هر یک از این رویدادها از مجرای بحثهایی که درانداختند و موضوعاتی که پیش کشیدند به گسترش گفتارها و #دانشهای_انسانی دامن زدند. مثلا در برهه ۸۸ در حالی که علوم انسانی یکی از متهمان اصلی بود اما سرزنش سیاسی آنکه قرار بود با محدودسازیاش همراه باشد، دست بر قضا، به اشاعه روزافزونش منجر شد. 🔹حال، با در نظر داشتن تاریخ این میدانهای سهگانه که از مجرای قسمی همآیندی با یکدیگر چفتوبست یافتهاند و شرایط امکان برآمد موسسات آموزشی را مهیا ساختهاند، میتوان پرسید که منطق زایش این موسسات چیست؟ در پاسخ به این پرسش دو پیشنهاد دارم: ۱. این موسسات را میتوان همچون محصول دیالکتیک طرد و اشاعه گفتارها و سوژهها فهمید. در حالی که همواره سازوکارهای سیستماتیکی برای کنارگذاری سوژهها و گفتارهای دانشهای انسانی در کار بوده است اما آنها همواره به شیوههای خلاقانهای بازگشتهاند و روشهای آلترناتیوی برای بیان خود در پیش گرفتهاند. ۲. این موسسات را باید به مثابه دیالکتیک بحران سازمانهای دانش در میدان دانشگاهی و بازسازمانیابی آنها در جامعه مدنی توضیح داد. 🔸میتوان نشان داد استقبال نسبی از این کلاسهای موازی تا حد زیادی نتیجه افول کلاسهای درس در دانشکدههای علوم انسانی است. بحران کلاس درس دانشگاهی اما با نوعی بازسازمانیابی مدنی کلاس درس در موسسات آموزشی موازی همراه بوده است. تیپولوژی مخاطبان این موسسات این موضوع را به روشنی نشان میدهد: ۱. سرخوردهها: کسانی که در دانشگاه علوم انسانی خواندهاند اما از کلاسهای درس سرخوردهاند و احساس خُسران میکنند و در کلاسهای موازی در پی آن نیافتههای خود در ایام دانشجوییاند؛ ۲. علاقهمندان: کسانی که در دانشگاه علوم انسانی نخواندهاند اما به واسطه اشاعه گفتارهای علوم انسانی در حوزه عمومی به مباحث انسانی علاقهمند شدهاند؛ ۳. کنجکاوان: کسانی که نه سرخوردهاند و نه هنوز علاقهمند اما به اتکای قسمی کنجکاوی و سودای سردرآوردن با هزار اما و اگر به کلاسهای موازی پا گذاشتهاند. 🔹تیپولوژی مدرسان نیز مشخصا در گرو ترسیم موقعیت مدرسان در میدانهای سهگانه است: ۱. حاشیهنشینهای دانشگاهی. هر چقدر که مدرسان در میدان رسمی دانشگاه حاشیهایتر باشند – به واسطه جوانبودن، تازهواردبودن و غیره – احتمال بیشتری دارد که گذرشان به موسسات موازی بیفتد. اساتید جاافتاده دانشگاه عموما شأن علمی خود را همپای مشروعیت مشکوک این موسسات نمیدانند. یکی از دلایل این است که این موسسات از دید میدان دانشگاهی واجد مشروعیت علمی نیستند. ۲. روشنفکران مرجع. آنها به اتکای سرمایه نمادینشان در حوزه عمومی به نوعی به مراجع فکری خود دانشگاهیان بدل شدهاند، امثال فرهادپور، طباطبایی، ملکیان و دیگران. بسیاری از این روشنفکران مرجع عوض دانشگاه جذب موسسات آموزشی موازی شدهاند. ۳. فارغالتحصیلان جوان. بخش چشمگیری از مدرسان موسسات موازی را فارغالتحصیلان جوانی تشکیل میدهند که به رغم سرمایه آکادمیکشان قرار نیست در دانشگاه استخدام شوند. موسسات موازی به پاتوق شمار انگشتشماری از این «بیرونماندگان» بدل میشوند. 💢و اما آینده. ظاهرا در آینده نزدیک همچنان با رونق نسبی این موسسات در حوزه عمومی مواجه خواهیم بود. ⚜️ @taammolat74