🛑 انهدام شبکه تکفیری ـ سلفی در سرپلذهاب
دادستان سرپلذهاب:
🔹طی رصد دستگاههای امنیتی استان کرمانشاه یک شبکه تندرو سلفی در سرپل ذهاب شناسایی و تحت تعقیب قرار گرفت و تمام اعضای این شبکه گسترده با هماهنگی قضایی توسط دستگاه امنیتی دستگیر شدند.
🔹شبکه های سلفی تندرو با تبلیغات گسترده و سوءاستفاده از شکاف مذهبی به دنبال عضو گیری از میان جوانان و نوجوانان هستند که لازم است خانواده ها در این موضوع هوشیار بوده و بر رفت و آمدهای فرزندان خود کنترل داشته باشند تا در دام آنها گرفتار نشوند.
🔹مجموعه قضایی شهرستان سرپل ذهاب در برخورد با شبکه های تندرو سلفی - تکفیری قاطع بوده و با اعضای آنها بدون هیچگونه مسامحه ای برخورد قاطعانه قانونی خواهد کرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
📕#رمان امنیتی و جذاب سپر سرخ 🔴 قسمت بیست و هشتم ▫️ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به در
📕#رمان و جذاب سپر سرخ
🔴 قسمت بیست و نهم
▫️سالها بود از او متنفر شده و این روزها بیشتر نسبت به احساسش بیتفاوت بودم ولی بیاختیار برگشتم و صورتش بهقدری تغییر کرده بود، که جا خوردم.
▪️میان موهای مشکیاش، تارهای سفید پیدا شده و از همین فاصله مشخص بود چقدر صورتش شکسته شده و دیگر مثل گذشته، سرزنده و سرحال نبود.
▫️خیره نگاهش میکردم و او گرم صبحت با جمال، انگار اصلاً من را نمیدید.
▪️حدس میزدم به خاطر شهادت ابوزینب و تسلای نورالهدی به عراق برگردد اما تصور نمیکردم او را در فلوجه و در این بیمارستان ببینم و تازه میفهمیدم همخانۀ جمال در آمریکا که از صبح اینهمه وصفش میکرد، عامر بوده است.
▫️نمیخواستم با هم روبرو شویم که بیسروصدا برگشتم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که اسمم را صدا زد.
▪️مطمئن بودم مرا ندیده که مردد چرخیدم و دیدم مقابلم ایستاده است. چشم چند پرستار در انتهای راهرو به من بود که این پسر خوشتیپ با کت و شلوار مشکی و پیراهن سورمهای، سراغم را گرفته و جمال انگار از همهچیز با خبر بود که با لبخندی مرموز نگاهم میکرد.
▫️نگاهش مثل روزهای اول آشناییمان سرشار از عشق بود و لحنش لبریز محبت: «سلام آمال! من خیلی خوش شانسم که دوباره دیدمت، مگه نه؟»
▪️بعد از مجادلۀ سنگینی که سالها پیش آخرین بار در خانۀ نورالهدی با هم داشتیم، اینهمه مهربانی عجیب بود و نمیدانستم نقش جمال در این میان چیست که خودش به حرف آمد: «واقعاً فکر کردی عامر واسه دیدن من تا فلوجه میاد؟!»
▫️سپس با صدای بلند خندید و در برابر نگاه گیجم اعتراف کرد: «چند روز بود فهمیده بودم برگشته عراق و هر چی بهش میگفتم همدیگه رو ببینیم، ناز میکرد ولی تا فهمید...»
▪️و عامر نمیخواست او بیش از این چیزی بگوید که با دست، پشتش زد و محترمانه عذرش را خواست: «تا همینجا کمکم کردی ممنونم، حالا برو به مریضات برس!»
▫️خنده روی صورتش ماسید و با دلخوری اعتراض کرد: «تو بازم از من میخوای برات یه کاری کنم!»
▪️حوصلۀ خوشنمکیشان را نداشتم و حقیقتاً نمیخواستم بار دیگر با عامر همکلام شوم که برگشتم و همزمان عامر با صدایی آهسته خواهش کرد: «جلو چشم بقیه تحقیرم نکن!»
▫️از صدای قدمهایی که دور میشد، متوجه شدم جمال از ما فاصله گرفته و بی آنکه به سمتش برگردم، با لحنی سرد و سنگین پاسخ دادم: «اگه میخوای تحقیر نشی، از اینجا برو!»
▪️چشمانش را نمیدیدم اما از نفس بلندی که کشید، احساس کردم قلبش چطور در هم شکست و با صدایی شکستهتر التماس کرد: «به حرمت محبتی که بینمون بود، به خاطر چندباری که با هم سر یه سفره نشستیم، من فقط میخوام چند دقیقه باهات حرف بزنم، همین!»
▫️دیگر ذرهای محبت در دلم نبود و شاید تنها به حرمت همان احساس پاکی که سالها پیش در قلبم بود، به سمتش چرخیدم و او با ذوقی که به جانش افتاده بود، پیشنهاد داد: «بریم بیرون. قول میدم چند دقیقه بیشتر نشه!»
▪️چشمان همه به ما بود و اینهمه کنجکاوی دیگر قابل تحمل نبود که با اکراه پیشنهادش را پذیرفتم و با هم به حیاط بیمارستان رفتیم.
▫️روزهای آخر پاییز بود، لحظات نزدیک غروب و سرمایی که خوشایند نبود و لبخند موزیانه جمال که هنوز در ذهنم مانده و آزارم میداد.
▪️روی یکی از نیمکتهای حاشیۀ حیاط نشست و دیگر هیچ نسبتی جز نامردیاش بین ما نبود که سرِ پا ایستادم و او با لحنی رنجیده تمنا کرد: «میشه بشینی؟ من از بغداد تا اینجا نیومدم که انقدر عذابم بدی!»
▫️و من میخواستم تکلیف ارتباط او و جمال همین ابتدا روشن شود که بیتوجه به تقاضایش، پرسیدم: «جمال از ما چی میدونه؟»
@tabasgolshantabas
▪️هرآنچه در سینهاش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد و شمرده شروع کرد: «تو میشیگان همخونه بودیم. میدونستم اهل فلوجه هست و تو بیمارستان کار میکنه. وقتی برگشتم عراق دلم میخواست ببینمت اما مطمئن بودم جواب منو نمیدی و نمیتونم پیدات کنم. زنگ زدم به جمال گفتم دنبال دختری هستم با این مشخصات.»
▫️به اینجا که رسید، خطوط صورتش همه از خنده پُر شد و با خوشحالی ادامه داد: «و بازم از خوششانسی من، تو همکار جمال بودی. بهم گفت تو کدوم بخش کار میکنی و چه روزی شیفت هستی.»
▪️از جمال بیزار بودم، تبانی عامر با او عصبیترم میکرد و با همین عصبانیت بازخواستش کردم: «برا چی دنبال من میگشتی؟»
▫️موبایلش را از جیب کتش بیرون کشید، برای چند لحظه صفحاتش را جابجا کرد و به نظرم آنچه میخواست، پیدا کرده بود که موبایل را به سمتم گرفت و اینبار محکم حرف زد: «برای این!»
▪️به صفحۀ موبایلش دقیق نگاه کردم و از آنچه دیدم، قلبم تیر کشید.
▫تصویر مردی را مقابلم گرفته بود که حدود هشت ماه تلاش میکردم فراموشش کنم و حالا نمیدانستم عکسش در موبایل عامر چه میکند و او از من چه میخواهد؟...
📖 این داستان ادامه دارد...
💠بررسی روند پیشرفت پروژه آماده سازی طرحهای نهضت ملی مسکن طبس
📸مهندس #مهدی_قلیزاده سرپرست شهرداری طبس از پروژههای آماده سازی سایتهای ۷۹ و ۲۴۴ هکتاری نهضت ملی مسکن بازدید کرد.
🔷سرپرست شهرداری طبس گفت: در حال حاضر پروژه آماده سازی نهضت ملی مسکن در دو سایت مهم ۷۹ و ۲۴۴ هکتاری به پیمانکاری شهرداری با سرعت و دقت کیفی مطلوب توسط تیم مهندسی متخصص و پرتلاش و کارکنان خدوم در دست اجرا می باشد.
🔶مهندس قلیزاده افزود تاکید ما بر اجرای هرچه سریعتر این پروژه ها با رعایت استانداردهای تخصصی عمرانی، تا مرحله اتمام قرارداد می باشد.
✍روابط عمومی شورای اسلامی شهر و شهرداری طبس
۱۴۰۳/۱۱/۰۱
@SHAHRDARI_TABAS
@tabasgolshantabas
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذغال سنگ طبس و لارستان
@tabasgolshantabas
🛑📸 نتایج و برنامه بازیهای هفته شانزدهم لیگ برتر
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tabasgolshantabas
#کانال_طبس_گلشن ، کانون اخبار مهم🔝
#داستان_آموزنده
☯️"روزی چهار شمع در خانه ای تاریک روشن بودند"
اولین آنها که ایمان بود گفت:در این دور و زمانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.
شمع دومی که بخشش بود،گفت:در این زمانه مردم دیگر به هم کمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است.و او هم خاموش شد.
شمع سوم که زندگی بود،گفت:مردم،دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد.در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.
سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت:من امیدم.وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند...
دوست خوب من:خوشبختی نگاه خداست،آرزو دارم،خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد،و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند...
کانال طبس گلشن 🌴🍊🍃
ذغال سنگ طبس و لارستان @tabasgolshantabas
پایان نیمه اول
نتیجه زنده
طبس ۲۱
لارستان ۱۷
"غزه، نماد مقاومت و پیروزی در برابر ظلم." 🌟✊
پخش شیرینی به مناسبت پیروزی مردم غزه
#غزه_قهرمان
#غزه_پیروز_است
#فتح_مبین
#بسیج_دانشجویی_دانشگاه_ملی_مهارت
#خراسانجنوبی
#طبس_گلشن
@tabasgolshantabas
32.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❁﷽❁
🎨 گزارش #اختتامیه مسابقات فرهنگی هنری در بهار ۱۴۰۳ ...
😍#امسال نیز #مسابقات_فرهنگی_هنری《فردا》از نیمه ی بهمن ماه آغاز میشود.😍
👈🏻دانش آموزان عزیز می توانند با ورود به سایت مای مدیو در بخش نورینو در رشته ی مورد نظر ثبت نام نمایند.
─🍃🌸🍃🌸🍃─
🇮🇷دبیرخانهچهل وسومین جشنواره فرهنگی هنری امید فردا
🎊معاونت پرورشی وتربیت بدنی🎉
🔹 معاونت اداره کل ومدیریت آموزش و پرورش شهرستان طبس
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦 ترامپ و بایدن پیش از مراسم تحلیف ترامپ وارد کاخ سفید شدند
#کانال_طبس_گلشن
@tabasgolshantabas
┈┅=❁ـ﷽ـ❁=┅┈
🤲به لطف خداوند تبارک و تعالی و مدد حضرت حسین بن علی (ع) و با پیگیری اعضای هیئت امنا حسینیه ثارالله طبس
📍اهدای ۴۰۰ متر مربع سنگ نما ، بدنه سالن و آشپزخانه از طرف خیرین شهرستان رضوانشهر استان اصفهان به حسینیه معظم ثارالله شهرستان طبس📍
✳️ضمنا از آقای محمد پاسبان به جهت بارگیری و حمل سنگ از رضوانشهر اصفهان به طبس هم تشکر ویژه ای را داریم🌹
💠شادی روح اموات خیرین صــــلوات💠
«روابطعمومیحسینیهمعظمثاراللهطبس»
@tabasgolshantabas