#شعرای_کریت
#زندانی
چرا بیهودگی دست از سر ما بر نمیدارد ؟
چرا آن ابر آرامش نَمی بر ما نِمیبارد ؟
چرا اینگونه سنگین است جِرم تن در این زندان؟
کسی از جُرم این زندانیِ تنها خبر دارد؟
چه خبطی سر زده از ما ؛ که خود با خویشتن قهریم؟!
چرا انگشتمان هم پشتمان را برنمیخارد؟
هوس کردی دمی زان آشیان سوی زمین آیی؟
مگر در سرزمین خشک ؛ عاقل تخم میکارد؟!
برای این خطا ، عمری هبوطت سرنوشت آمد
شدی سرگشتهای مفتون ؛ که در این فتنه خون خوارد
اسیری خسته را مانی که بیکس مانده در تبعید
برایش مژدهای از بازگشتش کس نمیآرد
بخواه از محضر لیلای دلسنگ غریبآزار
که از این بیش ، این دلتنگ مجنون را نیازارد
✍️ مسعود میرزایی. زمستان1403
🌴 @Tabasya 👈 #طبسیا 🌴