در خانه ما از صبح تا شب باز بود اگر کسی در را می بست مادرجان ناراحت می شد.
یک کرکره چوبی بزرگ جلوی در قرار داشت که وقتی در باز بود دیگر توی حیاط دیده نمیشد.
سفره صبحانه مان تا ظهر وسط خانه پهن بود ناراحت می شد اگر جمعش می کردیم میگفت: شاید یکی از راه برسه و گرسنه باشه.
خیلی ها با گریه و زاری می آمدند در خانه ما کمک می خواستند پول بدين غذا بدين و ... .
مادرجان دلش نمی آمد هیچ کس از در خانه اش ناامید برود؛ ولی عقیده اش این بود که به همه نباید همین طوری پول داد هر کس می آمد اول ازش میپرسید «مادر، بگو چه کار بلدی؟»
به زنها بیشتر کارهای خانه را می سپرد کارهایی که سبک و راحت بود.🌿
می گفت: بیا مادر بشین این کشکها رو بساب یه جارو به این حیاط بزن. این دستمال رو بگیر طاقچه های پشت پنجره ها رو تمیز کن.
به مردها و پسربچه ها هم کارهای مردانه را می سپرد، آب حوض را خالی کن ،باغچه را بیل بزن، خاکش هوا بخورد، بعضی هایشان بهانه می آوردند که نمیتوانم، دستم درد میکند کمرم درد می کند مادرجان می گفت صلوات که میتونی بفرستی مادر، صد تا صلوات بفرست تا بهت پول بدم بعد هم ردشان می کرد.
کسانی که قبول میکردند کار کنند بهشان می گفت: مادر بیا اول یه چیزی بخور بعد مشغول شو ماشین هم بدون بنزین کار نمیکنه...🍃
برشی از زندگی مرحومه منصوره مقدسیان🌱
#بانوی_تراز
#حامی_فقرا
🔺@tabeen113