👁🗨 پند دادن
💬 ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺑﻦ ﺳﻴﺮﻳﻦ ﺑﺼﺮﯼ ﮔﻮﻳﺪ:
ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻱ ﺑﻴﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﻨﺪ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ, ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﻨﺪ, ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﻼﺡ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭﻱ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻮﺩ, ﺩﻟﻴﻞ ﻛﻨﺪ ﺑﺮ ﺑﺸﺎﺭﺗﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻴﺮ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻼﻑ ﺑﻴﻨﺪ, ﺩﻟﻴﻞ ﺑﺮ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﺗﺒﺎﻫﻲ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ.
💬 ﺟﺎﺑﺮ ﻣﻐﺮﺑﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ:
ﭘﻨﺪ ﺩﺍﺩﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺏ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ, ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺻﻼﺡ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﺖ, ﻧﻴﻚ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺪ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ, ﻛﻪ ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺩﻫﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻴﺮﺍﺕ, ﻛﻪ ﺑﺪﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﻴﺪ, ﺗﺎ ﺷﻜﺮ ﺁﻥ ﺑﺠﺎﻱ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﭘﻨﺪ ﺩﺍﺩﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﻳﻦ ﺍﺳﺖ, ﭘﻨﺪ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺁﻥ ﺩﻳﻮ ﺭﺟﻴﻢ ﺍﺳﺖ, ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩ ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻦ, ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺣﻖ ﺗﻌﺎﻟﻲ ﺭﺳﺘﻪ ﮔﺮﺩﺩ.
💬 ﺁﻧﻠﯽ ﺑﻴﺘﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ:
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﻳﺪ ﻛﺴﻰ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻛﻨﺪ, ﻳﻌﻨﻰ ﺩﺭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﻜﻞ ﺷﺪﻩﺍﻳﺪ. ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻛﺴﻰ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻛﺮﺩ, ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺑﺎﻻﻳﻰ ﺩﺳﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻴﺪ. ﺍﮔﺮ ﺯﻧﻰ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﺍﺧﻼﻗﻰ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ, ﻳﻌﻨﻰ ﺑﺎ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
#پند ؛ #پند_دادن ؛ #نصیحت ؛ #اندرز
@tabirkhabe
#پند دادن
ابنسیرین گوید:
اگـر مـردی بینـد کـه کسـی او را پنـد می داد، که در آن
پند، او را صلاح دین و رستگاری آخرت بود، دلیل کند
بـر بشـارتی کـه در آن خـیر دیـن و دنیای او بود. اگر به
خـلاف بینـد، دلـیل بـر فسـاد و تبـاهی دیـن و دنیـای او
بود.
@tabirkhabe
جابر مغربی گوید:
پنــد دادن درخــواب کســی را، اگــر در آن صــلاح دیــن
اسـت، نیـک اسـت و پنـد دهنـده فرشته مقرب است،
کـه بشـارت دهـد صـاحب خـواب را بـه خیرات، که بدو
خواهـد رسـید، تـا شـکر آن بجـای آورد و پنـد دادنی که
در آن فســاد دیــن اســت، پنــد دهنــده آن دیــو رجــیم
است، که او را خبر میدهد از فساد کار او و توبه باید
کـردن و بـه خـدا بازگشـتن، تـا او را از شـر و فساد نگاه
دارد و از عذاب حق تعالی رسته گردد.
آنلیبیتون میگوید:
اگــر در خــواب ببینیــد کــه احتیــاج داریــد کســی شــما
را نصـــیحت کنـــد، یــعنی در کــارهایتان دچــار مشــکل
شــدهاید. اگــر در خــواب کسـی شـما را نصـیحت کـرد،
بیــانگر آن اســت کــه بــه مقــامات بــالایی دســت پیـدا
میکنیـــد. اگـــر زنـــی خـــواب ببینـــد کــه او را نصــیحت
اخـلاقی میکننـد، یـعنی بـا یـکی از دوسـتانش اختـلاف
پیدا میکند.
@tabirkhabe
#پند
بهشت را به بها دهند نه به بهانه
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد . آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
⚜⚜⚜⚜⚜
@tabirkhabe
⚜⚜⚜⚜⚜