eitaa logo
مطلب تبلیغی
22 دنبال‌کننده
137 عکس
125 ویدیو
68 فایل
مطالبی که برای تبلیغ دین مفید است. هدیه به مادر امام زمان عج؛ نرجس خاتون س @Mohammadsalari :آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ اظهار محبت در حیوانات 🌸 عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: دَخَلَ رَجُلٌ مِنْ مَوَالِي أَبِي الْحَسَنِ ع فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أُحِبُّ أَنْ تَتَغَذَّى عِنْدِي فَقَامَ أَبُو الْحَسَنِ ع حَتَّى مَضَى مَعَهُ وَ دَخَلَ الْبَيْتَ فَإِذَا فِي الْبَيْتِ سَرِيرٌ فَقَعَدَ عَلَى السَّرِيرِ وَ تَحْتَ السَّرِيرِ زَوْجُ حَمَامٍ فَهَدَرَ الذَّكَرُ عَلَى الْأُنْثَى وَ ذَهَبَ الرَّجُلُ لِيَحْمِلَ الطَّعَامَ فَرَجَعَ وَ أَبُو الْحَسَنِ ع يَضْحَكُ فَقَالَ أَضْحَكَ اللَّهُ سِنَّكَ بِمَ ضَحِكْتَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْحَمَامَ هَدَرَ عَلَى هَذِهِ الْحَمَامَةِ فَقَالَ لَهَا يَا سَكَنِي‏ وَ عِرْسِي وَ اللَّهِ مَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكِ مَا خَلَا هَذَا الْقَاعِدِ عَلَى السَّرِيرِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ تَفْهَمُ كَلَامَ الطَّيْرِ فَقَالَ نَعَمْ‏ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ. 🔸على بن ابى حمزه: مردى از وابستگان امام ابو الحسن(امام کاظم) عليه السلام خدمت ايشان رسيد و عرض كرد: فدايت گردم، دوست دارم با من غذا بخورى. امام ابو الحسن عليه السلام با او به راه افتاد تا به خانه رسيدند. در خانه، تختى بود، امام عليه السلام بر تخت نشست. زير تخت يك جفت كبوتر بود. كبوتر نر با ماده بغبغو مى كرد. آن مرد براى آوردن طعام بيرون رفت و وقتى باز گشت امام عليه السلام را ديد كه مى خندد. عرض كرد: خداوند بر لبت خنده بنشاند، براى چه مى خندى؟ امام فرمود: اين كبوتر نر براى ماده خود آواز مى خواند و به او مى گفت: آرام دلم و همسرم! به خدا سوگند، نزد من هيچ كس در زمين محبوبتر از تو نيست مگر آن كه بر اين تخت نشسته است. على بن ابى حمزه مى گويد: عرض كردم: قربانت گردم، مگر تو سخن پرندگان را مى فهمى؟ فرمود: آرى، زبان پرندگان را به ما آموخته اند و از هر چيزى بهره اى داريم. 📚بصائر الدرجات/ج ۱/ص ۳۴۶ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
✳️ اظهار محبت در حیوانات 🌸 وَ رَوَى غَيْرُهُ‏ أَنَّ سُلَيْمَانَ ع رَأَى عُصْفُوراً يَقُولُ لِعُصْفُورَةٍ لِمَ تَمْنَعِينَ نَفْسَكِ مِنِّي وَ لَوْ شِئْتُ أَخَذْتُ قُبَّةَ سُلَيْمَانَ بِمِنْقَارِي فَأَلْقَيْتُهَا فِي الْبَحْرِ فَتَبَسَّمَ سُلَيْمَانُ ع مِنْ كَلَامِهِ ثُمَّ دَعَاهُمَا وَ قَالَ لِلْعُصْفُورِ أَ تُطِيقُ أَنْ تَفْعَلَ ذَلِكَ فَقَالَ لَا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لَكِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يُزَيِّنُ نَفْسَهُ وَ يُعَظِّمُهَا عِنْدَ زَوْجَتِهِ وَ الْمُحِبُّ لَا يُلَامُ عَلَى مَا يَقُولُ فَقَالَ سُلَيْمَانُ‏ ع لِلْعُصْفُورَةِ لِمَ تَمْنَعِينَهُ مِنْ نَفْسِكِ وَ هُوَ يُحِبُّكِ فَقَالَتْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ مُحِبّاً وَ لَكِنَّهُ مُدَّعٍ لِأَنَّهُ يُحِبُّ مَعِي غَيْرِي فَأَثَّرَ كَلَامُ الْعُصْفُورَةِ فِي قَلْبِ سُلَيْمَانَ وَ بَكَى بُكَاءً شَدِيداً وَ احْتَجَبَ عَنِ النَّاسِ أَرْبَعِينَ يَوْماً يَدْعُو اللَّهَ أَنْ يُفَرِّغَ قَلْبَهُ لِمَحَبَّتِهِ وَ أَنْ لَا يُخَالِطَهَا بِمَحَبَّةِ غَيْرِهِ. 🔸در روایت آمده است: روزي حضرت سليمان (ع) گنجشك نري را ديد كه به گنجشك ماده مي گويد: چرا خود را از من باز مي داري و بي اعتنايي مي كني، درحالي كه من اگر بخواهم تاج و تخت سليمان را به نوكم گرفته و در دريا اندازم. حضرت سليمان(ع) تبسم كرد و هر دو را خواست و به گنجشك نر گفت: آيا مي تواني چنين كاري بكني؟ گنجشك نر گفت: خير اي پيامبر خدا؛ ولي خوب است كه مرد از قدرت خودش درنزد همسرش تعريف كند و كاري كند كه در نزد همسرش بزرگ و با اقتدار جلوه كند. از اين رو من اين جمله را گفتم. و البته عاشق نسبت به آن چه مي گويد سرزنش نمي شود. سپس حضرت سليمان (ع) روبه گنجشك ماده كرد و گفت: چرا از او كناره مي گيري درحالي كه تو را دوست مي دارد؟ گنجشك ماده گفت: او مرا دوست نمي دارد بلكه تنها ادعاي عشق و دوستي مي كند؛ زيرا با وجود من يكي ديگر را دوست مي دارد. حضرت سليمان(ع) با شنيدن اين كلام از گنجشك ماده متاثر شد و به شدت گریه کرد و چهل شبانه روز از مردم کناره گیری کرد و به درگاه خدا دعا می کرد که قلبش را برای محبت الهی فارغ کند و محبتش به خدا خالص گردد. 📚 بحارالانوار/ج ۱۴/ص ۹۴ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam
مطلب تبلیغی
🦋🥀در محضر قرآن کریم 🥀🦋 🌸«...وَ مَن يَتَّقِ ٱللَّهَ يَجۡعَل لَّهُ مَخۡرَجٗا 🌱 وَ يَرۡزُقۡهُ
✳️ گره‌گشایی تقوا: ✅ مادر شیخ محمد تقی بهلول می‌فرمودند: ما با کاروان و کجاوه به « » می‌رفتیم. وقت شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه . الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگه‌دار. او گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. دارد فرا می‌رسد و ممکن است حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت نشسته و تکیه داده بود. به سورچی گفت: من پهلوی نمی نشینم. گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به نشسته بود و می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶ منبع: varesoon.ir 🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی بپیوندید👇👇👇 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @tabligheslam