✳️ هدایتگری سر مقدس امام حسین علیهالسلام
«وَ قَالَ فِي اَلْكِتَابِ اَلْمَذْكُورِ [اَلْمَنَاقِبِ اَلْقَدِيمِ] رُوِيَ: أَنَّهُ لَمَّا حُمِلَ رَأْسُهُ إِلَى اَلشَّامِ جَنَّ عَلَيْهِمُ اَللَّيْلُ فَنَزَلُوا عِنْدَ رَجُلٍ مِنَ اَلْيَهُودِ فَلَمَّا شَرِبُوا وَ سَكِرُوا قَالُوا عِنْدَنَا رَأْسُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَرُوهُ لِي فَأَرَوْهُ وَ هُوَ فِي اَلصُّنْدُوقِ يَسْطَعُ مِنْهُ اَلنُّورُ نَحْوَ اَلسَّمَاءِ فَتَعَجَّبَ مِنْهُ اَلْيَهُودِيُّ فَاسْتَوْدَعَهُ مِنْهُمْ وَ قَالَ لِلرَّأْسِ اِشْفَعْ لِي عِنْدَ جَدِّكَ فَأَنْطَقَ اَللَّهُ اَلرَّأْسَ فَقَالَ إِنَّمَا شَفَاعَتِي لِلْمُحَمَّدِيِّينَ وَ لَسْتَ بِمُحَمَّدِيٍّ فَجَمَعَ اَلْيَهُودِيُّ أَقْرِبَاءَهُ ثُمَّ أَخَذَ اَلرَّأْسَ وَ وَضَعَهُ فِي طَسْتٍ وَ صَبَّ عَلَيْهِ مَاءَ اَلْوَرْدِ وَ طَرَحَ فِيهِ اَلْكَافُورَ وَ اَلْمِسْكَ وَ اَلْعَنْبَرَ ثُمَّ قَالَ لِأَوْلاَدِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ هَذَا رَأْسُ اِبْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ يَا لَهْفَاهْ حَيْثُ لَمْ أَجِدْ جَدَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأُسْلِمَ عَلَى يَدَيْهِ يَا لَهْفَاهْ حَيْثُ لَمْ أَجِدْكَ حَيّاً فَأُسْلِمَ عَلَى يَدَيْكَ وَ أُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَلَوْ أَسْلَمْتُ اَلْآنَ أَ تَشْفَعُ لِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَأَنْطَقَ اَللَّهُ اَلرَّأْسَ فَقَالَ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ إِنْ أَسْلَمْتَ فَأَنَا لَكَ شَفِيعٌ قَالَهُ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ وَ سَكَتَ فَأَسْلَمَ اَلرَّجُلُ وَ أَقْرِبَاؤُهُ»
وقتی سر مقدس امام حسین علیه السلام را به سوی شام میبردند، شبی در بین راه مهمان مردی از دانشمندان یهودی شدند. پس از میگساری در حال مستی گفتند: سر حسین علیه السلام نزد ماست آن را برای یزید میبریم.
یهودی در خواست کرد سرحسین را به او نشان دهند.
سر مبارک امام حسین علیه السلام را که درصندوق بود به او نشان دادند.
یهودی نوری را که از سر در صندوق تابان بود، دید. سخت تحت تأثیر قرار گرفت و به مأموران گفت: سر مقدس را به عنوان امانت در اختیار من بگذارید. آنان پذیرفتند.
یهودی در خلوت شب با سر حسین علیه السلام به گفتگو پرداخت و تمناکرد که نزد جد بزرگوارش ازاو شفاعت کند. سر مقدس حسین علیه السلام به سخن آمد و فرمود: شفاعت من برای کسانی است که پیروان محمد صلی الله علیه و آله باشد و تو از پیروان آن حضرت نیستی.
یهودی در دل شب همه خویشان خود را جمع کرد و سر مقدس را در طشت با گلاب شست و با عطر، مشک و عنبر خوشبو نمود.
سپس گفت: فرزندان و بستگان من! این، سر پسر محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر آخر زمان است.
آنگاه خطاب به سر مقدس کرد و گفت:
من جد بزرگوار تو را ندیدم به دست او مسلمان شوم. ای کاش تو زنده بودی و به دست تو مسلمان میشدم و در رکاب تو میجنگیدم.
ای فرزند رسول خدا! اگر الان مسلمان شوم، مرا در قیامت شفاعت میکنی؟ سر مقدس امام حسین علیه السلام به اذن خداوند با بیان روشن سه مرتبه فرمود: اگر مسلمان شوی من تو را شفاعت خواهم کرد. مرد یهودی و بستگانش با دیدن این کرامت دین اسلام را پذیرفته همه مسلمان شدند.
📚 بحارالانوار، ج ۴۵، ص۱۷۲
#داستان
#امام_حسین_علیه_السلام
#هدایت
🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی
بپیوندید👇👇👇
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@tabligheslam
✳️ نمونهای از هدایتگری امام حسن عسکری علیه السلام
✅ استخوان عجیب
👤 على بن علی بن حسن بن شابور نقل کرده است:
✍«در زمان امام حسن عسکری(ع) قحطی سختی پیدا شد، به همین جهت خلیفه وقت دستور داد که مردم از شهر بیرون روند و نماز باران بخوانند. پس مردم سه روز پشت سر هم بیرون رفتند و دعا خواندند و نماز گزاردند، اما باران نیامد، در روز چهارم جاثلیق بزرگ مسیحیان به همراه تعدادی از مسیحیان و راهبان به صحرا رفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در میان اینان راهبى بود که چون دست به دعا برداشت، از آسمان باران بارید. مسیحیان، در روز دوم نیز بیرون رفتند و پس از دعای آن راهب، باران بارید. در نتیجه این واقعه، بیشتر مردم دچار شک و تردید شده و تعجب کردند و حتی برخی به دین مسیحیت میل پیدا کردند.
خلیفه به نزد امام حسن عسکرى(ع) فرستاد در حالیکه او زندانی بود. او را بیرون آورد و به او گفت: به فریاد امت جدّت برس که بیم از هلاک آنها است. امام(ع) فرمود: من فردا بیرون میروم و شک را از میان مردم زایل میکنم. جاثلیق در روز سوم و در حالیکه راهبان با وى بودند، بیرون رفت. امام حسن عسکرى(ع) نیز با تعدادی از اصحاب خود به بیرون رفتند، پس چون امام آن راهب را در حالی دید که دست خود را بلند کرده بود، دستور داد که دست راست آن راهب را باز گردانند و آنچه در میان دو انگشت او است، بیرون بیاورند. از میان دست راهب، یک استخوانی را بیرون آوردند. آنحضرت استخوان را گرفت و به آن راهب فرمود: الآن دعا کن تا باران ببارد. او دعا کرده و طلب باران نمود در حالی که آسمانی ابری بود، اما هوا گشوده شد و آفتاب نمایان گشت؛ خلیفه وقت به امام رو کرد و گفت: ای ابا محمد! این چه استخوانی است؟ فرمود: این استخوان پیامبرى از پیامبران خداست. و «مَا کُشِفَ عَنْ عَظْمِ نَبِیٍّ إِلَّا هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَر»؛ استخوان پیامبری نمایان نمیشود مگر اینکه از آسمان باران خواهد بارید».
📚 الثاقب في المناقب ج ۱، ص ۵۷۵، الخرائج و الجرائح ج ۱، ص ۴۴۱، کشف الغمة في معرفة الأئمة ج ۲، ص ۴۲۹
📢 پاسخ برخی از شبهات پیرامون این خبر👇👇👇
https://www.islamquest.net/fa/archive/ar21997#
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#هدایت
🎁 برای دسترسی به مطالب تبلیغی
بپیوندید👇👇👇
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@tabligheslam