سرِ سفرهی عقد آروم در گوشم گفت :
میدونی من فردا شهید میشـم ؟
خندیدم و گفتم : از کجا میدونی
نکنه علمِ غیب داری!
گفت : آره ، دیشب مادرم حضرت زهرا
(س) رو تو خواب دیدم ..
ازدواجمونو بهم تبریک گفت .
بعدشم وعدهی شهادتمو داد :)
بغض کردم گفتم : پس من چی ؟
میخوای همین اول کاری منو تنها بزاری بری ؟
نبود شـرط وفا بری و منو نبری!
تو که میدونی فردا میخوای شهید بشی ؛
چرا نشستی پایِ سفره عقد ؟
چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری ؟
دستمو گرفت : خندیدُ گفت :
آخه شنیدم شهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه! میخوام که اون دنیا جزو شفاعت شدههام باشی .
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیـرم :))
_ به روایت همسرشهیدمدافعحرمهادیابراهیمی
#الّلهُمَّارْزُقْنٰاشَهادَتَفیسَبیلِکْ
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
💫در محضر شهدا 💫
توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب.
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند. حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود.
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجهم
#الّلهُمَّارْزُقْنٰاشَهادَتْفیسَبیلِکْ