eitaa logo
شهدا
402 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
61 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰اوایل انقلاب بود. روزی به مجید گفتم پایم درد می کند و برایم دشوار است هر روز از روستا تا شهر پیاده بیایم، سریع کلید موتورش را به من داد گفت: «من فعلاً به آن نیازی ندارم. دست شما باشد» 🔰از روی سند ازدواج به مجید فرشی داده بودند، آن را به مستحقی بخشید و برای خانواده اش یک موکت ساده سبز رنگ خرید. آنچنان با زبان شیرینش از این موکت تعریف می کرد گویی روی فرشی بهشتی نشسته است. 🔰تازه پای تلوزیون به خانه ما باز شده بود که آن را برد و به خانواده ای که فرزندان زیادی داشتند بخشید! 🔰حقوق عیدی اش را به یک کارگر شهردار بخشید بی آنکه عید آن سال خود یک ریال هم در خانه داشته باشد. 🔰سال تحصیلی که شروع می شد کلی پوشاک و لوازم تحریر تهیه می کرد و به بچه های مستحق می رساند. 🔰به خانه یکی از دوستان مجید در لارستان رفته بودیم. پدر خانواده فوت شده بود. روزی مجید دختر آنها را که دانش آموز بود به بازار برد و برایش مانتو، مقنعه و کیف خرید. وقتی می خواستیم به مرودشت برگردیم، کرایه برگشت نداشتیم. اعتراض مرا که دید گفت: « غصه نخور خدا می رساند.» از یکی از دوستانش به اندازه کرایه برگشت قرض کرد. 🔰صبح ها که بلند می شدیم، می دیدم تمام ظرف ها شسته و پوتین ها هم مرتب و واکس زده پشت در سنگر است. نفهمیدیم کار کی است تا زمانی که مجید شهید شد. مجید رشیدی کوچی :20/4/1364 – عین منصور دهلران، عملیات قدس 3 🖤🖤 @tafahos5
‹ 💌 › 🕊✨ 🌹🌱 . • 🔹مقید‌بودهرروززیارت‌عاشورا‌را‌بخواند؛ حتی‌اگر‌کارداشت‌وسرش‌شلوغ‌بودسلام آخرزیارت‌رامی‌خواند.. دائمامی‌گفت:اگردست‌جوان‌هاروبزاریم‌توی دست‌امام‌حسین؛مشکلاتشون‌حل‌می‌شود. وامام‌بادیده‌لطف‌به‌آنها‌نگاه‌می‌کند.. . • ❍• نثار ارواح پاڪ شهدا، سلامتی و تعجیل درظهور امام زمان ✨اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمدٍ وَعَجّلْ فرَجَهُمْ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفَـرَج بِحق‌ّ الزّینب‌ سَلام‌ُ الله‌ عَلَیها✨🤲🏼 ❏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌• السّلامُ علَیکِ یا فاطمةُ الزّهراﷺ•••🌸 ❏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌• صَلَےاللّٰه عَلَیْکَ یٰااَبٰاعَبْدِاللّٰه•••♥️ 🍃 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
باهنر با بچه کمونیست‌ها می‌گردد !! چپ و راست، می‌رفتند و می‌آمدند که باهنر با بچه کمونیست‌ها می‌گردد. وقتی با آن جوان کمونیست می‌دیدنش که شوخی وخنده می‌کنه. به او می‌گفتند حاج آقا در شأن شما نیست که با اینها باشید. دست گذاشته بود روی شانه‌های طرف و گفته بود: هنر این است که اینها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه ی جوان‌های ما را کمونیست می‌کنند. 🕊💫🌷 🌹شادی روحش صلوات🌹 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🔰 📌در منزل خوش اخلاق و قابل تحسین بود. به گفته مادرش: او گل سرسبد خانواده بود. با پدر، مادر، خواهر و برادرانش بسیار مهربان بود و همیشه به آن‌ها سفارش می‌کرد که به فقرا و بیچارگان کمک کنند و نگذارند آن‌ها طعم فقیری را بچشند. 🔰 به مادر می‌گفت: اولین چیزی که به منزل می‌آورید، مقداری از آن را به فقرا بدهید. 🔰 نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد و اسراف را از خصوصیات بد برای انسان‌ها می‌دانست و خود نیز در این امر بسیار کوشا بود که مبادا اسراف کند، چه در لباس و پوشاک و چه در غذا و خوراک. 🔰سرانجام ۱۳۶۵/۷/۴ در جبهه پیرانشهر و در حین درگیری با دشمن، دست در دست معشوق نهاد و تا اعلا علیین پرواز کرد. پیکر مطهر و معطرش را در گلزار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده‌اند. فریدبهنام ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... *مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد. *رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 🕊 حدیث خوبان_ ص۲۵۴ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
⭐️ 🌹🕊 شهید رضا حاجی‌ زاده 🌀به روایت: همسر شهید رضا بی­نهایت صبور بود، وقتی بحث مان می شد، من نمی توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر می زدم و با عصبانیت می گفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمی زد، وقتی هم می دید من آرام نمی شوم، می­ رفت سمت در، چون می دانست طاقت دوری اش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد، او هم نقطه ضعفم را می دانست و از من دور می­ شد تا آرام شوم، روی پله جلو در می نشست و می­ گفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا داد زدن 🗣 بلد نبود. 🚫 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
💢فرار از گناه ... 🔹دور و برِ بابک پُر بود از گناه؛ اما از گناه فراری بود. دو ماه مونده به شهادتش بهم زنگ زد و گفت: بیا بریم قم. گفتم: من وقت ندارم و نمی‌تونم بیام. اما بابک گفت: نه! یه مشکلی پیش اومده؛ امشب حتماً باید بریم قم... خلاصه راضی شدم و باهاش رفتم. بعد که علتِ سفر ناگهانی به قم رو ازش پرسیدم، فهمیدم برا فرار از گناه بوده... تا این حد مراقب بود که در جمع‌ها و محیطِ آلوده به گناه قرار نگیره... 👤خاطره‌ای از زندگی مدافع‌حرم شهید بابک نوری‌ هریس 📚منبع: مستند “ از آسمان ” ؛ به نقل از دوست شهید 🔻خاکریز خاطرات ۹۰ 📎 📎 📎 📎 ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
همسر شهید نوید صفری روایت می‌کند: یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواج‌مون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده‌ خدا چه کاره است؟!» سوریه که بود، می‌گفت: «دو سه‌ تا از بچه‌های اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید می‌شوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده‌ خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت می‌شود، شهیدت می‌کند.» 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
شهید حسین خرازی خیلی دوست داشتنی بود. در اوج آن هیبت حیدری همیشه لبخند به لب داشت. ساده زیست و بی‌آلایش بود. فکرش را بکنید، فرمانده لشگر با دوچرخه موتوری به‌ سپاه می‌آمد و آنجا با اتوبوس همراه بسیجی‌ها به خوزستان می‌رفت. ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
💌 🌷به‌روایت همسر شهید: نماز جماعت خیلی براش مهم بود هر وقت که خونه بود برای نماز به مسجد می‌رفت چه نماز ظهر و چه نماز مغرب گاهی اوقات که بیرون بودیم و اذان می‌شد به اولین مسجدی که می‌رسیدیم ماشین را نگه می‌داشت و باهم برای نماز جماعت می‌رفتیم. شهید‌مدافع‌حرم♥️ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
🌷 هرگز تند خویی ازش ندیدم. اما یکروز دیدم با عصبانیت وارد خونه شد. با تعجب دست از شستن لباس کشیدم و به اتاق رفتم. دیدم مشغول خواندن قرآن شده. پرسیدم: طوری شده مادر؟! ، خدا نکنه که تو رو کج خلق ببینم. بدون اینکه نگاهش را از روی قرآن برداره، گفت: چیزی نیست ، اجازه بدهید کمی قرآن بخونم. میترسم الان حرفی بزنم که به گناه ختم بشه. من هم از کنجکاوی دست برداشتم. بعد از مدتی کوتاه خودش اومد سراغم. علت ناراحتی اش را که پرسیدم، گفت: امروز چند تا معلم زن بی حجاب آمدند مدرسه روستا برا شرکت در جلسه امتحان. به محض ورود هم با مردان دست دادند. من هم از اینکه حریم خدا شکسته شد ، خیلی ناراحت شدم... ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
.. ♨️نیمه شبی برای تجدید وضو بلند شدم. به زحمت خود را از سنگر بیرون کشیدم، هنوز چند قدم از سنگر دور نشده بودم که صدایی مرا میخکوب کرد. فکر کردم حتماً مجروحی را تازه از خط آورده اند،؛ اما خوب که دقت کردم دیدم صدای مناجات است که باسوز خاصی خوانده می شود. همان جا پشت خاکریز نشستم. هر چه چشم تنگ کردم تا صاحب صدا را ببینم تاریکی منطقه اجازه نداد. می خواستم صاحب صدا را بشناسم. تا اذان صبح همان جا نشستم. نزدیکی های اذان صدا قطع شد. دیدم از گودالی شخصی بیرون آمد و به سمت نماز خانه رفت. بی آنکه متوجه شود دنبالش رفتم، کسی نبود جز قاسم چوپان! ابوالقاسم چوپان