آن موقعی که به ارومیه رفت ، نزدیک عید پاک بود . ما همگی ، یعنی من و پدرش و خواهرهایش آجیل و میوه و تخم مرغ رنگ شده و چیزهای دیگر را برداشتیم که برویم سفره جشن عید پاک را کنار زوریک🥀 بیندازیم . آماده باش بود و خیلی نشد کنار زوریک🥀 باشیم.
مجبور شدیم زود برگردیم . چند روز بعد از برگشتنمان ، نامه ای از طرف او آمد که نوشته بود : «مادر جان ! دستت درد نکند ! تمام دوستانم از چیزهایی که داده بودی ، خوردند ؛ حتی تخم مرغهای رنگ شده را نیز . همه شان از ما تشکر میکنند بابت زحمتی که کشیدید».😔
بعد از ارومیه ، زوریک🥀منتقل شد به پادگان پیرانشهر نقطه صفر مرزی ایران و عراق . پدرش که بار میبُرد آن طرفها ، همیشه میرفت و پیدایش میکرد و دیداری تازه میکردند . خودش هم که مرخصی میامد ؛ برایم تعریف میکرد که چقدر پیش دوستهایش محبوب است و آنجا چقدر دوستش دارند.
۹ ماه که از خدمتش گذشت ، جنگ شروع شد . بعثیها که به ایران حمله کردند ، به دلم افتاد پسرم شهید🥀میشود! 😔نمیدانم چرا . شاید برای اینکه میدانستم چقدر پسر غیور و شجاعیه
@tafahos5
@2S
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلیها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔
از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.
#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمینگیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔
بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد میشوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔
همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سالهای سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس میکنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش میکرد.😔@tafahos5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوام یک جوک ترکی براتون بگم
خانواده شهید با کری ها
زادگاه آذربایجان شرقی تبریز(میانه)
سرادرشهیدحمید باکری 🇮🇷🌹
سردارشهید مهدی باکری🇮🇷🌹
شهیدعلی باکری🌹🌹@tafahos5