✔️ #خاطره_شهدا
🌷 خبر رســيد که از فرماندهی #سپاه غرب ، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت، راهی #گيلانغرب شده . ما هم منتظر شديم ولی خبری از فرمانده نشد . تا اينكه خبر رســيد ، #جمال_تاجيك كه مدتی اســت به عنوان بسيجی در گروه فعاليت دارد همان #فرمانده مورد نظر است !
با #ابراهيم_هادی و چند نفر ديگر به سراغ جمال رفتيم .
🌷 از او پرسيديم : چرا خودت را معرفی نكردی؟! چرا نگفتی كه مسئول گروه هستی⁉️⁉️
جمال نگاهی به ما كرد و گفت :
#مســئوليت برای اين اســت كه كار انجام شود .
خدا را شكر ، اينجا كار به بهترين صورت انجام ميشود. من هم از اينكه بين شــما هســتم خيلى لذت ميبــرم . از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد #ممنونم . شما هم به كسى حرفی نزنيد تا نگاه بچه ها به من تغيير نكند .
🕊 جمال بعد از مدتـی در عمليات #مطلع_الفجر در حالی كه فرمانده يكى از گردانهای خط شكن بود به #شهادت رسيد.
🕊شادی روح شهید صلوات
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
🌹 #خاطره_شهدا
💞روایت همسر #شهید_ڪمیل_صفری_تبار
💠همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبتــ بود مثل یه مادرے ڪہ از بچہاش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ میڪرد...
☀️یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه...
💟دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی...
🔶شاید بعد نیم ساعت تا 1ساعتـــ خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنڪه روی سرم می چرخونه تا خنڪ بشم...
❗️پاشدم گفتم ڪمیل تو هنوز داری می چرخونی!؟
خسته شدی!
گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسے میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد ...
🕊شادی روح شهید #کمیل_صفری_تبار صلوات
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada