هدایت شده از داستانهای آموزنده
🌹#داستانآموزنده🌹
✍سرگذشت سکّاکی، دانشمند قرن هفتم هجری بسیار جالب است.
وی در سی سالگی تحصیل را آغاز کرد.
با اینکه آموزگار او از موفقیت وی مأیوس بود، ولی سکّاکی با شور و پشتکار عجیبی مشغول تحصیل شد.
آموزگار، برای درک هوش و میزان فهم وی، مسئله ای ساده را طرح کرد و آن، یک مسئله از فقه شافعی بود که استاد، آن را چنین مطرح ساخت:
«پوست سگ با دبّاغی پاک می شود».
🔸سکاکی این جمله را بارها تکرار کرد و با شور و شوق، آماده درس پس دادن بود. فردای آن روز، معلم در میان انبوهی از شاگردان از سکاکی پرسید که مسئله دیروز چه بود؟
سکّاکی گفت: سگ گفت:
پوست استاد با دبّاغی پاک می شود.
در این لحظه، شلیک خنده شاگردان و معلم بلند شد، ولی ظرفیت روحی آن نوآموز سالمند، به اندازه ای بالا بود که از این شکست در امتحان، نومید نشد و ده سال تمام، در این راه گام برداشت.
هرچند به علت بالا بودن سن، تحصیل او رضایت بخش نبود.
🔹روزی برای حفظ درسی به صحرا رفته بود. در صحرا اثر ریزش باران را روی صخره ای مشاهده کرد و از دیدن این منظره پند گرفت و با خود گفت:
دل و روح من هرگز سخت تر از این سنگ نیست.
اگر قطرات دانش بسان آب باران در دل من ریزش کند، به طور مسلم اثر نکویی در روان من خواهد گذاشت.
او به شهر بازگشت و با شوری وصف ناشدنی، مشغول ادامه تحصیل شد.
🔸سرانجام بر اثر استقامت و پشتکار، یکی از نوابغ ادبیات عرب گردید.
وی کتابی در علوم عربی انتشار داد که مدت ها محور تدریس در دانشکده های اسلامی بود.
📚روضات الجنات، ص۷۴۷
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande