✍در آغوش دایی غل...
🔹یه روز داداش مهدی اومد خونه رو به من کرد گفت حمیده دو تا تخم مرغ برای من بپز پختم آوردم مشغول خوردن شد هنوز چند لقمه ای نخورده بود یادم اومد خوابی دیشب دیدم براش بگم.
🔸گفتم مهدی من یه خواب برات دیدم گفت چیه ان شالله خیره حالا بگو ببینم چی دیدی گفتم خواب دیدم با شهید غلامحسین صدقی در آغوش هم بودی...
🔹شهید غلامحسین صدقی که مهدی عامیانه از لفظ دایی غل استفاده می کردند باعث شده بود بین بچه های گردان ۴۱۰ هم با همین اسم جا بیفته یکی از دوستان صمیمی مهدی که آنقدر با هم صمیمی بودن رفتن و اومدن به جبهه و همیشه در کنار هم بودند.
🔸گفتم غلامحسین که شهید شده چطور مهدی کنار غلامحسین خوابیدی این خواب را برای مهدی تعریف کردم.
🔹البته ناگفته نماند شهید غلامحسین صدقی هنوز جسدش را نیاورده بودند و مفقود الاثر بود که در عملیات کربلای ۴ در جزیره ام الرصاص شهید شدند و بعداً یک سال بعد از شهادت مهدی پیکر مطهرش را آوردند...
🔸مهدی پا شد رفت کنار پنجره اتاق روبروی حیاط خانه و چون گلزار شهدا هم تقریبا کنار خونه بابا است یه نگاهی به سمت گلزار شهدا انداخت نمی دانم اون لحظه برای مهدی چه صحنه ای تداعی شد گفت منم شهید میشم من گفتم جنگ تموم شده تو چطور شهید میشی گفت منم بالاخره شهید میشم در حالی که تو اون لحظهام در حال مأموریت با اشرار منطقه مخصوصاً منطقه کهنوج درگیر با عیدوک بامری بودند صبحانه نخورده از من خداحافظی کرد و رفت این خاطره در شهریور ۱۳۷۳ بود که دو ماه بعد ۱۴ آبان پاییز همان سال به شهادت رسید.
💢راوی خواهر شهید مهدی پوراسترآبادی...
#شهید_مهدی_پوراسترآبادی