eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزمان را با نام خدایی که محتاج یاری و رحمت او توجه و محبت او گذشت و عفو او هستیم آغاز می کنیم... 🌸 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🌸 الهی به امید تو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 یا سکوت کن یا سخن نیکو بگو! 🌹رسول اكرم صلى الله عليه و آله : 🔸 هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد سخن خير بگويد يا سكوت نمايد. 📚 نهج الفصاحه، ح۲۹۱۵ شروع هفته ای پربرکت باذکرصلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌹و علی آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
کند تلاوت قرآن سر حسین به نی ببین چه گونه ز لب‌هایش خون چکیده بیا ♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💫وَأَقِمِ الصَّلَوةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِّنَ الَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى‏ لِلذَّ کِرِینَ و نماز را در دو طرف روز و اوایل شب به پادار، (زیرا) بدرستى که کارهاى نیکو (همچون نماز)، بدى‏ها را محو مى‏ کند، این (فرمان)، تذکّرى است براى اهل ذکر. 🔸حضرت علی(ع) فرمود: از حبيبم رسول خدا(ص) شنيدم كه اميدبخش‌ترين آيه در قرآن اين آيه است: «حسنات و نیکوکاری‌ها، سیّئات و بدکاری‌ها را نابود می‌سازد.» (هود،۱۱۴) 💌 قرآن می‌گوید اگر مرتکب اشتباهی شدی، ناامید نشو، سریع یک کار خوبی انجام بده، مثلا به مادرت خدمت کن یا به نیازمندی کمک کن، تا گناهت پاک شود. برای همین در روایات آمده به کسی که مرتکب گناه می‌شود،‌هفت ساعت مهلت داده می‌شود، اگر استغفار نکرد یا حسنه‌ای انجام نداد، گناهش ثبت می‌شود.(کافی، ج۲، ص ۴۲۹) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱حکایت لقمان و میوه ها روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه. روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند. گفتند: میوه ها را لقمان خورده است. خواجه از دست لقمان عصبانی شد. خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!» لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!» خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!» لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!» خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.» لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید! لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم. خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟» لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!» خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند. پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت. خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد. آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است. 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🔷🔶🔸➰〰➰🔸🔶🔷 ⚜ خداوند متعال روزی ها را عادلانه تقسیم کرد تا هر که را بخواهد به وسعت روزی یا تنگی آن بیازماید و میزان سپاسگزاریِ توانگر و شکیباییِ تهیدست را امتحان کند. 💌 خطبه ے ۹۱ نہج البلاغہ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🔷🔶🔸➰〰➰🔸🔶🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر انسان پشتِ هزار و یک نقاب خود👺 دو چهره داره؛ هم شکارچیه هم شکار. هم معصومه هم گناه کار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
بيماري هاي ناشي از نخوردن صبحانه 🔻ابتلا به ديابت 🔻افزايش بيماري قلبي 🔻اضافه وزن افزايش چربي 🔻كند شدن سوخت و ساز 🔻كاهش بهره هوشي 🔻كاهش انرژي بدن 🔻ضعف اعصاب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم، کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد. همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت: چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد: ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: «با خدا باش پادشاهی کن» ‌‌‌‌✅ حداقل برای ☝️نفر ارسال کنید کلیپ رو حتما ببینید از دستش ندید 🌸 ‌‎‌‌‎@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱حکایت شخصی نزد طبیب رفت و گفت موی ریشم درد می کند! پرسید که چه خورده ای؟ گفت نان و یخ! طبیب گفت برو بمیر که نه دردت به آدمی ماند و نه خوراکت!😂 👤 عبید زاکانی 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌹 صبح زیباتون بخیر و نیکی امیـدوارم شـروع هفتـه تون شروع بهترین لحظه ها و همراه با موفقیت باشه همچنین سرشار از خیر و برکت و لبریزاز سلامتی و آرامش باشه ان شالله تا انتهای هفته حال دلتون خوب خوب باشه 🌹 تقدیم به شما خوبان 🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم، کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد. همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت: چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد: ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔸 🔸قسمت چهارم🔸درخت ممنوعه 🔸 🔸پس از برگزیدگی آدم(ع) و سجده فرشتگان بر او، به وی و زوجه اش از جانب خداوند دستور رسید که در بهشت مسکن گزینند ولی از یک درخت ممنوعه تناول نکنند و نزدیک آن نگردند 🔸ولی شیطان آنها را وسوسه کرد و گفت اگر از آن بخورید فرشته خواهید شد، و جاودانه در بهشت خواهید ماند و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم. بالاخره آنها فریب خوردند و لباس ها از اندامشان فرو ریخت. خداوند آنها را سرزنش کرد و به آنها فرمود: آیا من شما را از آن درخت منع نکردم 🔸آدم و حوّا(ع) به سرعت به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند و به گناه خود اقرار نمودند ولی خدا آنها را از بهشت به زمین تبعید کرد و آنان در سرزمین مکه فرود آمدند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؟ 🌹 پیامبر اکرم صَلّی الله فرمودند: 🔹سه‌کس‌نزدخداوندازهمه‌مبغوض‌تراست: ۱_ کسی که روز را زیاد می‌خوابد در حالی که شب را عبادت خداوند نکرده است. ۲_ کسی که زیاد می‌خورد و چنان تنبل است که هنگام خوردن نام و حمد خدا را نمی‌گوید. ۳_ کسی که بی‌دلیل به دنبال خندیدن زیاد است. 📚 کنزالعمال (متقی هندی) 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
حق الناسهایی مثل غیبت و تهمت که به گردنمون هست ولی به هیچ عنوان به شخص دسترسی نداریم یا موقعیت حلالیت گرفتن نداریم تکلیفشون چی هست؟ آیت الله مکارم شیرازی 📝 رضایت گرفتن در مورد غیبت لازم است و اگر به صورت کلی از او حلالیت بگیرید به طوری که شامل موارد غیبت هم بشود و نیز اگر آن شخص مورد را هم بداند رضایت می دهد، کافی است. اما اگر دسترسی ندارید یا گفتن و حلالیت گرفتن مفسده دارد نیازی به آن نیست و توبه و استغفار کافی است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ ✨وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً ✨لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا‌ ✨إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾ ✨پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده ✨و از نسل ما امتى فرمانبردار خود پديد آر ✨و آداب دينى ما را به ما نشان ده ✨و بر ما ببخشاى كه تويى توبه‏ پذير مهربان (۱۲۸) 📚سوره مبارکه البقرةآیه ۱۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔴 🍉🍉🍉 سالمترین آبمیوه طبیعی که فرد را سیر میکند ولی کالری اضافه ندارد. سطح لیپیدها در خون را کاهش داده و از جمع شدن چربی در شکم جلوگیری میکند. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 💕دنیای زیبای درونتان را با فکر کردن به اشتباهات دیگران به جهنم تبدیل نکنید لبخند بزنید و ببخشید آنها شاید بخاطر تربیت در محیطی عاری از فرهنگ و ادب دیگران را آزار میدهند شما شاد باشيد و بی تفاوت @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱حکایت درایت بهلول بُهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه! من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم. قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد. بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند. او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين. هرچه مي خورم تو هم بخور. تا از تو چيزي نپرسيده اند، حرفي نزن و اگر از تو كاري نخواستند، كاري انجام نده. مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند. وقتي به مهماني قاضي رسيدند، خانه پراز مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست ولي مهمان رفت و در بالاي خانه نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند؛ بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در. غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي ازجيب خود درآورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد. مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت. مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا راديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند. برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد وگفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است. ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني. قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟ برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد. پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است. قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند. بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم. اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند. من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد. برادر بزرگ گفت: نه! اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما ازبين برود. قاضي رو به بهلول كرد وگفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزادكنم ؟ بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول ميدهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم. قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بوده است، برود و شب را با بهلول بماند و فرداصبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم. برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت وبه خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم؛ حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد. مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم. بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود ودر حال نشخوار علفها بود. ☟☟☟ در پست بعدی
پست قبل👇👇 بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد، از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين. اگر از تو چيزي نخواستند دست به جييبت نبر! چرا گوش نكردي؟ هم خودت را به دردسر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت. آن وقت همه خواهند گفت: بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت. بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن! فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه! من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم. اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟ مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟ بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند. من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم... در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اي قاضي، اکنون من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند. بهلول كه اين حرفها را به خر مي گفت و صاحب خر گفته هاي او را می شنید. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا، فهميدي؟ يا تا صبح كتكت بزنم. صاحب خر گفت: ای بهلول عزيز! نه تنها اين خر، بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم و اگر چيزي ازمن نخواستند کاری نکنم. بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت. قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟ مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم. قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد! اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است. پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند: بلي اي جناب قاضي! اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست. قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟ مرد در جواب قاضی بر اساس هر آن چه شب گذشته آموخته بود درباره چاقو توضیح داد و در پایان گفت: ای قاضی! اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند. شش برادر نگاهي به هم انداختند. آن ها در مخمصه بدی گرفتار شده بودند و با ادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام. برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقوي پدر ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و پيش بهلول برو... مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد. 📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میگن دختر مهربون 💞خوشبختی بی پایان پدر و مادره 🌸خدا وقتی یه نفرو 💞دوست داشته باشـه 🌸بهش دختر میده که تنها نمونه 🌸دختر همون فرشته ای که 💞خـدا آفـرید تا 🌸هیچ مادری بدون همدم 💞هیچ پدری بدون سنگ صبور و 🌸هیچ عروسکی بدون مامان نمونه پیشاپیش روز دختر مبـارک 🌸💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 نماهنگ زیبای "دخـتر ایـران✌🏼" با صدای حاج‌عبدالرضا هلالی و کربلایی‌سجاد محمدی تقدیم نگاهتان👇 🌺 ولادت و روز دختر مبارک @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👈مردی دست و پای بریده سخن می گوید 🌴دختر رشید هجری (صحابه خاص امیرالمؤمنین) می گوید: پدرم گفت: امیرالمؤمنین به من فرمود: ای رشید! چگونه صبر و تحمل خواهی کرد، آنگاه که پسر زن بدکاره، تو را دستگیر کرده و دستها، پاها و زبان تو را ببرد؟ عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آیا عاقبت این کار رفتن به بهشت و رسیدن به رحمت الهی خواهد بود؟ فرمود: آری! تو در دنیا و آخرت با من هستی. 🌴دختر رشید می گوید: چند روز بیشتر نگذشته بود که مأمور عبیدالله بن زیاد از پی پدرم آمد. پدرم به نزد فرزند زیاد رفت. و ابن زیاد او را مجبور کرد از امیرالمؤمنین تبری جوید. پدرم نپذیرفت. سپس گفت: علی به تو خبر داده است که چگونه می میری؟ پدرم گفت: دوستم امیرالمؤمنین فرموده است که تو مرا به برائت از او دعوت می کنی و من نخواهم پذیرفت و تو دست ها، پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد. 🌴ابن زیاد گفت: به خدا سوگند! دروغ او را آشکار خواهم کرد! آنگاه دستور داد دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را رها کردند سپس او را بسوی منزل حرکت دادند، گفتم: پدر جان! از قطع دستها و پاهایت خیلی ناراحتی؟ گفت: نه، دخترم! فقط اندکی احساس درد می کنم. 🌴هنگامی که پدرم را از قصر بیرون آوردند در حالی که مردم دورش را گرفته بودند گفت: کاغذ و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و رویدادهایی که تا روز قیامت واقع خواهد شد(که از سرورم امیرمؤمنان شنیده ام)شما را خبر دهم. آنگاه قسمتی از حوادث آینده را بازگو کرد. ابن زیاد از این جریان آگاهی یافت، کسی را فرستاد زبان او را نیز بریدند و در همان شب به رحمت خداوندی پیوست. 📚بحارج42،ص122وج 75،ص433 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh