eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.9هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
15.6هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بهتـرین 🌸هدیه زندگـــی 🌸 عشــق و 🌸 محبت است 🌸دسته گلی بــه نام 🌸عشـــق تقــدیم 🌸شمــامهـربانان 🌸آدیـنــ🌷ــه تون زیبا 🌸زندگیتون پرطراوت 🌸نبضتون پر احساس 🌸قلبتون پر عشق 🌸فکرتون پر از یاد خدا 🌸بهترینها رو براتون 🌸در کنار خانواده 🌸و عزیزانتون 🌸 آرزو میکنم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚 💢جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله! فرمود: 1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. 2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. 3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. 4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد. 5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚داستان های بحارالانوار جلد 9 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از 
🤩مژده حجاب زهرایی هم به ایتا اومد 📣📣 💥فروش عمده وتک رو از تولیدی بگیر 😍 ✨چادر گلدوزی وسنگدوزی میخوای که تک باشی این کانالو از دست نده ⚜⚜ 👇♨️♨️👇 1⃣: چادر دانشجویی 2⃣: چادر جده 3⃣:چادر عربی 4⃣:چادرصدفی 5⃣:چادر لبنانی 6⃣:چادر ایرانی 🔴 حتماً کانال حجاب زهرایی رو داشته باش برای عضویت بزن روی لینک زیر👇👇 https://eitaa.com/joinchat/13959483Cc861b3e5e7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ 📄وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ 📜ما اراده كرده‌ايم تا بر مستضعفان زمين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار‌دهيم. 📚(سوره قصص آیه ۵) 🌺امیرالمومنین(علیه‌السلام)فرمودند: 📜آنان که در زمین ضعیف گشته‌اند آل رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستند که خداوند پس از تلاش همه‌ی ائمّه (علیهم السلام)، مهدیِ آن‌ها را برمی‌انگیزد تا آنان را عزیز و دشمنانشان را ذلیل گرداند. 📚(تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۱۴۰) 📚(بحار الأنوار، ج۵۱، ص۵۴) 📚(الغیبهًْ للطوسی، ص۱۸۴/ نورالثقلین) 📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 / میشه بجای خرید و ذبح گوسفند، پول اون رو بین نیازمندان تقسیم کرد؟ ✅پاسخ را در این ویدیو ☝️ 🔈 : حجت الاسلام طباطبایی 📱تلفن پاسخگویی به سؤالات شرعی و اعتقادی حرم مطهر رضوی 👈 ۰۵۱۳۲۰۲۰ ❣️ 🆔@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📌امام حسین ع: 🎀 «اما ان الصابر في غيبته علي الأذي و التکذيب، بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله». 💫 «کسي که در زمان غيبت به آزار و انکار دشمنان صبر کند همانند کسي است که در محضر رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم جهاد کند». 📚کمال الدين صدوق/ ص317 ❣اللهم عجل لولیک الفرج❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┅✿❀🍃♥️🍃❀✿┅
🌴 ✍این خاطره را شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو برای آزاده شهید حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر ابوترابی نقل کرده اند: یک بار مجبور شدیم به صورت قاچاقی از طریق مشهد به افغانستان برویم. بین راه رودخانه وسیع و عمیقی وجود داشت که ما خبر نداشتیم. آب موج می زد بر سر ما و من دیدم با زن و بچه نمی توانم عبور کنم. راه بر گشت هم نبود، چون همه جا در ایران دنبال من بودند. همان جا متوسل به وجود آقا امام زمان ارواحنافداه شدیم. نمی دانم چه طور توسل پیدا کردیم گفتیم: آقا! این زن و بچه توی این بیابان غربت امشب در نمانند، آقا! اگر من مقصرم این ها تقصیری ندارند. ✨💫✨ در همان وقت اسب سواری رسید و از ما سوال کرد این جا چه می کنید؟ گفتم: می خواهیم از آ ب عبور کنیم. بچه را بلند کرد و در سینه ی خودش گرفت، من پشت سر او، خانم هم پشت سر من سوار شد. ایشان با اسب زدند به آب؛ در حالی که اسب شنا می کرد راه نمی رفت. آن طرف آب ما را گذاشتند زمین. من سجده شکری به جا آوردم و در همان حال گفتم بهتر است از او بیشتر تشکر کنم. از سجده برخاستم دیدم اسب سوار نیست و رفته است در همین حال به خودم گفتم لباس هایمان را دربیاوریم تا خشک شود نگاه کردیم دیدیم به لباس هایمان یک قطره آب هم نریخته است! به کفش و لباس و چادر همسرم نگاه کردم دیدم خشک است. دو مرتبه به سجده شکر افتادم و حالت خاصی به من دست داد. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔻خواص چای کم رنگ 🟡مغذی قلب و تقویت کننده عضلات 🟡ازدیاد جریان خون و درمان اسهال 🔻از مضرات چای پررنگ 🟡بی خوابی،ایجاد عصبانیت،ضعف حافظه، 🟡کم شدن بهره هوشی و کم خونی میشود @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚 سلطان به وزیرگفت۳سوال میکنم فردا اگرجواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی. سوال اول: خداچه میخورد؟ سوال دوم: خداچه می پوشد؟ سوال سوم: خداچه کارمیکند؟ وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود. غلامی فهمیده وزیرک داشت.وزیر به غلام گفت سلطان ۳سوال کرده اگرجواب ندهم برکنارمیشوم. اینکه: خداچه میخورد؟ چه می پوشد؟ چه کارمیکند؟ غلام گفت هرسه را میدانم اما دوجواب را الان میگویم وسومی رافردا اما خداچه میخورد؟ خداغم بندهایش رامیخورد اینکه چه میپوشد؟ خداعیبهای بندهای خودرامی پوشد اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد. سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📘 شریک دزد و رفیق قافله !! کاروانی از تجار، پس از خرید مال التجاره عازم شهر و دیار خود شد. در میان کاروانیان مردی بود که از راهزنان، بسیار می‌ترسید و در طول راه اندیشه اینکه راهزنان به کاروان حمله کنند و مال التجاره‌اش را ببرند، همواره او را آزار می‌داد تا اینکه فکری به ذهنش رسید و از آن پس، هراس از راهزنان از دلش رخت بربست. چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکی رسید؛ گردنه‌ای که همه تجار از آن وحشت داشتند؛ زیرا می‌دانستند آنجا کمین‌گاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جایی پنهان کردند. تاجر ترسو، با زیرکی نزد تک‌تک بازرگانان رفت و از مخفیگاه اموال آنها باخبر شد و حتی دوستانه آنها را راهنمایی کرد که اموال خود را کجا بگذارند. سپس نیمه‌های شب، آهسته از قافله جدا شد و به سمت کمین‌گاه راهزنان رفت و سراغ سردسته راهزنان را گرفت. آن‌گاه ناجوانمردانه مخفی‌گاه اموال تاجران را فاش کرد، به این شرط که راهزنان، اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود نیز شریک کنند. نزدیک صبح، راهزنان، بی‌رحمانه به قافله تجار حمله کردند و هر چه را یافتند، بردند؛ به جز اموال تاجر ترسو را. ساعتی بعد تاجر ترسو نزد حرامیان رفت و سهم خود را گرفت و با مهارت آن را مخفی کرد تا از چشم هم‌سفرانش ‌پنهان بماند. در طول راه بازرگانان مال باخته بی‌تابی می‌کردند، ولی تاجر ترسو با آرامش به راه خود ادامه می‌داد که این آرامش برای بازرگانان سؤال‌برانگیز شد تا اینکه سرانجام کاروان به شهر رسید. چند روز بعد که بازرگان ترسو و خائن اجناس خود را برای فروش آماده کرد، تجار با دیدن اجناس خود فهمیدند، فریب خورده‌اند و رفیق و همراه آنان، خود شریک دزدان بوده. به این ترتیب، چنین خیانتی، در قالب کلماتی، ضرب‌المثل خاص و عام شد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مرحوم عباس مرندی ( داستان جالبی هست از دستش ندین )   ... آيت الله احدی از اساتيد حوزه علميه قم و صاحب تفسیر فروغ می گوید: حدود بیست سال است که در شهر بابل به مدّت ده روز، بعد از نماز صبح، جلسه داریم. يک بار وقتی از منبر پايين آمدم، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر می نشست و اهل اشک و ناله بود، آمد و گفت: حاج آقا يک وقتی به من می دهی!؟ گفتم: اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنيم. شما چند سال است پای منبر من می آيي، امّا خیلی آرام و ساکت هستيد. آن روز ايشان به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد. بعد از کمی صحبتهای اوليّه، شروع کرد به گفتن: حاج آقا! من جوانی لات بودم توی این شهر، همه گونه اشتباه از من سر می زد. تا اینکه انقلاب پيروز شد. یک بار اهالی محل داشتند با مینی بوس به جماران خدمت امام می رفتند. به من گفتند تو هم بيا. با خودم گفتم: بابا، ما و اين همه معصيت!…امّا باشد، من اين سيّد را دوست دارم. به هر حال ما هم آمدیم جماران. امّا امام آن روز ملاقات نداشت. مردم پشت در آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا آمد وگفت: شما صبر کنید، ساعت ده و سی دقیقه به بعد، بیایید دست امام را ببوسید و بروید. ما هم به صف برای دستبوسی امام ایستادیم. همه دست امام را بوسیدند و رفتند. نوبت به من رسید. تا آمدم دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشيدند!!! خیلی حالم گرفته شد، امام هم این موضوع را فهمید. توو همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم: بابا مرد حسابی، برای همه داشتی، امّا برای من دست کشیدی!؟ خب اگر می دانستم نمی آمدم. آمدم از در بروم بیرون که محافظ امام دوید و آمد و گفت: آقای فلانی! شما بیرون نرو! با خودم گفتم: نکند می خواهند من را بازداشت کنند!؟ گفتم: من کاری نکردم! مجدداً محافظ امام گفت: به شما می گویم نرو! امام با شما کار دارند! منتظر ماندیم تا همه رفتند. من رفتم داخل اتاق، دیدم امام و حاج احمد آقا نشسته اند. امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود: برو بیرون! بعد امام دستم را گرفت و فرمود: ناراحت شدی!؟ گفتم: بله. آقا این ها همشهری های من بودند. همه دست شما را بوسیدند، امّا من…!!! امام با حالتی خیر خواهانه فرمود: پسرم چرا نماز نمی خوانی!؟ چرا گناه می کنی!؟ خدا چه بدی به تو کرده!؟ تعجّب کردم. گفتم: حاج آقا! شما از کجا می دانید!؟ امام فرمودند: شما هم به دین خودت عمل کن، به این مقام می رسی. بعد انگشترشان را در آوردند و گفتند: این انگشتر مال شما. حضرت امام ادامه داد: تو خوب می شوی! خوب می شوی! با دختر یک آیت الله ازدواج می کنی، امّا بچّه دار نمی شوی، بعدها راه کربلا باز می شود. در سفر اوّل کربلا نه، در سفر دوّم، پايين پای حضرت عبّاس(سلام الله عليه) ایست قلبی می کنی و از دنیا می روی و تو را کنار قبر حضرت عبّاس(سلام الله عليه) دفن می کنند. ولی این مطلب را به کسی نگو! حاج آقای احدی! همه مطالب امام تا اینجا درست بود. من داماد یکی از آیات عظام شدم. بچّه دار هم نشدم. سفر اوّل کربلا رفتم. حالا عازم دومين سفر کربلا هستم. آيت الله احدی ادامه داد: ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم. کاروان برگشت. امّا دوست ما همراه کاروان نبود! اهل کاروان گفتند: درست کنار قبر حضرت عبّاس(سلام الله عليه)، در حال خواندن زیارتنامه، ایست قلبی کرد و از دنیا رفت. آمدند او را برای دفن از حرم بیرون ببرند، خدّام حرم حضرت عبّاس(سلام الله عليه) آمدند و گفتند: کجا!؟ حضرت عبّاس(سلام الله عليه) در عالم خواب به ما پيغام داده که این مرد با این مشخّصات را پایین پای من دفن کنید! الان جلوی کفشداری حضرت عبّاس(سلام الله عليه)، قسمت پایین پای حضرت، سنگی است که روی آن نوشته: مرحوم عبّاس مرندی. آیت الله احدی ادامه داد: من کل مطلب را روی نوار ضبط کردم، و بعدها این نوار، به نشر آثار امام فرستاده شد. أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ     @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ╰═• ꧁💟▒⃟✿⃟ 💟꧂•═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا توکل بر تو ❤ توکل برخدایت کن، کفایت می کند حتما👌 اگر خالص شوی با او، صدایت می کند حتما زندگیتون پر از نور خدا زیبا و جذاب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 🌺خوشبختی زمانیست کہ وجودت 🌺ارمغان آرامش برای دیگران باشد هرزمان احساس کردی 🌺دیگران درکنارت آرامش دارند بدان کہ خوشبختی 🌺چون خودت آرامی کہ میتوانی دیگران را آرام کنی 🌺آرامش رو براتون آرزو میڪنم.. لحظاهاتون زیبا🌺 ‌‌‌‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️شب بخیر یعنی ✨سپردن خود به خدا ⭐️وآرامش درنگاه خدا ✨یعنی سیراب شدن از ⭐️چشمه‌ی مهربانی‌های خدا ✨یعنی لبخند رضایت ⭐️از حضور خدا ✨ ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 💖 ســـــــــلام 💖 شنبه زیباتون بخیر و نیکی روز و هفته خود را معطر  می کنیم به عطر دل نشین صلوات بر حضرت محمد و خاندان مطهرش 🌹 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ 🌹 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ امیدوارم به برکت صلوات، همگی روز و هفته ای پر خیر و برکت داشته باشیم ان شاءالله تعالی. 💖 شروع هفته تون پراز بهترینها @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ هر روز بـــــرای آمدنت دعـــــا میکنیم🤲 و بـــــرای نیامدنت آقـــــا جـــــان شـــــما که غریبه نیـــــستی هـــــم میکنیم😔 ایـــــن را هـــــم بگویـــــم آقـــــا جـــــان، مـــــا نمیخواهیم فـــــقط اندکی شـــــما را مـــــیخواهیم😘 مـــــولایم گاهی نـــــگاهی... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 🌹 شاخه گل زیبای من بیا 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادران بهشتی اینگونه‌اند👆 عجب!!! مادری تنها (حضرت مریم) چون خدایی بود، خدا هم هنگام بارداریِ او، خرمای تازه و نهر جاری به او هدیه داد...🤗 این آیات مرا یاد این عبارت انداخت که: 👌مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَه یعنی هرکس برای خدا (و در خدمت خدا) باشد، خدا هم برای او خواهد بود. بیایید برای‌خدا باشیم👈سود آنجاست سوره‌مریم آیات۲۶تا۲۸باصدای‌عبدالباسط 👆 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 🌷مرحوم حاج اسماعیل دولابی: 🔹 به خودت تلقین کن و تسکین بده و بگو هر چه زیبایی هر کس گفت، راست است. اگر به دروغ هم بگوید، باز هم راست است. خدا اجازه نداده است زشتی‎ها را باور کنیم. اگر این کار را بکنی، خدا هم با تو همین کار را می‎کند. 🔹به برادران و خواهران مؤمنت ، داشته باش تا جایی که بدی از آنها نبینی و اگر چیزی دیدی که در ذهنت خطور به بدی کرد، حمل به صحّت کن تا جایی که گویی اصلاً چنین چیزی از او ندیده‎ای. 🔹اگر نتوانستی، لااقل به خودت بگو این یک بدی است و در برابر، چقدر خوبی دارد که من خبر ندارم. اگر چنین کردی، خدا هم با تو همین‎طور رفتار می‎کند. 🌸 قرآن فرمود: لا تَجَسَّسُوا؛ برای یافتن عیوب دیگران تجسّس نکنید. معصوم فرمود: به برادر ایمانی‌ات حسن ظن داشته باش و خطورات (گمانها و فکرهای) بدت در مورد دیگری را تکذیب کن تا جایی که گویی هیچ نبوده است . 🔹برای یافتن زیبایی‎ها و خوبی‎ها کنجکاو باشید. برای پیدا کردن زشتی‎ها و گناهان تجسّس نکنید. 📚مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب 🌹 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅بهترین روش جهت تداوم سلامتی دو وعده ای شدن غذا می باشد. 💢 کلینی ازشخصی به نام علی بن صلت، نقل می کند که عرض می کند به 💎امام صادق علیه السلام از زیادی درد خود و این که همیشه سیر هستم و غذایم هضم نمی شود، (معده ام کار نمی کند.) شکایت نمودم. ✍امام (ع) در پاسخ فرمودند: صبحانه و شام بخور و میان این دو چیزی نخور؛ زیرا در این کار (خوردن میانِ دو وعده)، بدن فاسد می شود. آیا نشنیدی خداوند تبارک و تعالی (درقرآن) می فرماید: برای آن ها روزی مقدر شده است، صبح و شب. 📚 الکافی، ۱۶۱:۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یک فنجان تفکر☕ ☕دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار میكردند ☕كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. ☕شب كه میشد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف میكردند. ☕یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت: ☕درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره میكند. ☕بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. ☕در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:‌ ☕درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود. ☕بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. ☕سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است. ☕تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. ☕خوبی هیچوقت دردنیا و آخرت ازبین نمیرود... ☕از "خوب" به "بد" رفتن به فاصله لذت پريدن از يک نهر باريک است اما برای برگشتن بايد از اقيانوس رد شد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─
🌱داستان کوتاه مصاحبه کننده : در هواپيمائي 500 عدد آجر داريم، 1 عدد آنها را از هواپيما به بيرون پرتاب ميکنيم. الان چند عدد آجر داريم ؟ متقاضي : 499 عدد ! مصاحبه کننده : سه مرحله قرار دادن يک فيل داخل يخچال را شرح دهيد. متقاضي : مرحله اول: در يخچالو باز ميکنيم - مرحله دوم: فيلو ميذاريم تو يخچال - مرحله سوم: در يخچالو ميبنديم !! مصاحبه کننده : حالا چهار مرحله قرار دادن يک گوزن در يخچال را توضيح دهيد ! متقاضي : مرحله اول: در يخچالو باز ميکنيم - مرحله دوم: فيلو از تو يخچال در مياريم - مرحله سوم: گوزنو ميذاريم تو يخچال - مرحله چهارم: در يخچالو ميبنديم !! مصاحبه کننده : شير واسه تولدش مهموني گرفته، همه حيوونا هستن جز يکي. اون کيه ؟ متقاضي : گوزنه که تو يخچاله !! مصاحبه کننده : چگونه يک پيرزن از يک برکه پر از سوسمار رد ميشود ؟ متقاضي : خيلي راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شير !! مصاحبه کننده : سوال آخر. اون پيرزن کشته شد، چرا ؟ متقاضي : امممممممم، نميدونم، غرق شد ؟ مصاحبه کننده : نه، اون يه دونه آجري که از هواپيما انداختي پائين خورد تو سرش مرد !!! شما مردود شدين، نفر بعدي لطفا !! 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
. بسم الله الرحمن الرحیم ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو ، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان ، برگ تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩن تا هزینه ی جراحی را بپردازد . پیرﻣﺮﺩ همینکه برگه را گرفت ؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔتن ﻣﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔتن ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪنﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ . ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم ... ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻣﺎ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ به جا نمی آوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم ... شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم سخن مستانه می گویم ولی هشیارمی گردم گهی خندم، گهی گریم، گهی افتم گهی خیزم مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم...!! مولانا‌ فاعتبروا یا اولی الابصار 🌴الاحقر حسن زاده فومنی . @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 💠فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی⁉️ 🌼ثروتمند گفت: تو را کفن می کنم و به گور می سپارم. فقیر گفت: امروز که هنوز زنده ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار..❗️ ✅این حکایت بسیاری از ماست که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمی دانیم ولی بعد از مردن، می خواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم‼️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان