eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🥒 آیا میدانستید⁉️ خیار باعث دفع سموم بدن میشود ولی بهتر است برای جلوگیری از نفخ معده بدون پوست استفاده شود! @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ 🌹پیامبراڪرم(ص) 4چیزازگنجهای بهشت است 1⃣پنهان داشتن نداری 2⃣پنهان داشتن صدقه 3⃣پنهان داشتن مصیبت 4⃣پنهان داشتن درد 📚میزان الحڪمه ج۱۰ص۴۹۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
همه چیزو به خدا سپردم تو دلم گفتم خدایا توکل بتو، راضیم به رضای تو، خودت ازم مراقبت کن. ساعت ۳ و نیم بود که آماده شدم و کم کم راه افتادم سر قرار، به اونجا که رسیدم دیدم مردی که دوسش داشتم و تو مردی تک بود، زیبا و تمیز و خوشتیپ زودتر از من رسیده و نشسته بود رو نیمکت پارک، آروم رفتمو روی نیمکت با فاصله نشستم بوی عطرش عالی بود! بعد از سلام احوال پرسی با لبخند نگام میکرد و شروع کرد تعریف کردن از حجاب و چادرم تو دلم قنج میرفت براش، از خجالت سرخ شده بودم 🥰 ادامه داد: هدی خانوم راستش میخوام بیام خواستگاریت.. از خوشحال تو پوست خودم نمیگنجیدم، گفتم اجازه بدین با خانواده ام صحبت کنم نمیدونم بابام اجازه میداد یا نه؟ سرشو تکون داد و گفت من فردا زنگ میزنم هماهنگ کنیم برای خواستگاری، گفتم باشه و خداحافظی کردم و برگشتم خونه عمم ══❈═₪❅❅₪═❈══ @tafakornab @zendegiasheghaneh ══❈═₪❅❅₪═❈══
دو دل بودم، از عکس العمل بابام میترسیدم ولی خوب موضوع مهمی بود اول و آخر که باید میفهمید، تصمیم خودمو گرفتم! وقتی رسیدم خونه گوشیمو از تو کیفم درآوردمو شماره بابامو گرفتم، بعد از چند دقیقه جواب داد، سلام کردم که تندی گفت : سلام، سریع کارت رو بگو من باید برم. گفتم بابا علی دوباره اومده خواستگاریم بابام خیلی تعجب کرد و گفت کیییییی اومده؟😳🤯 گفتم دیروز بهم زنگ زدو قرار گذاشت بعدم ازم خواستگاری کرد، منم می‌خوام با اجازتون دوباره ازدواج کنم، لطفا بلیت بگیر با بچه ها میام خونه بعد هم علی میاد برای خواستگاری کمی سکوت کرد و جواب داد: باشه برات بلیت میگیرم و بعد بهت زنگ میزنم و ساعت پروازت رو بهت میگم، گفتم باشه و قطع کردم دلم تالاپ تلوپ میکرد بشدت انقد که صداشو واضح میشنیدم، میترسیدم بابام مخالفت کنه ولی خداروشکر چیزی نگفت.. بخیر گذشت واقعا😮‍💨 ══❈═₪❅❅₪═❈══ @tafakornab @zendegiasheghaneh ══❈═₪❅❅₪═❈══
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 📚 💞دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن" لا به لای هق هقش گفت: " اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ..." خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد". آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگی كن" او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذار اين مشت زندگی را مصرف كنم". آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كرد... فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست!" زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد؟! ‌‎  ‎‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بد حجابی در جامعه یکی از دلایل دور شدن ما از امام زمان ارواحنا فداه است ‌ ♥️ ✨ 🔔⃟ ͍̼̫͍̼̫͍̼̫͍̼̫̼̫͍̼̫̞̩̪̺✨ ⃟ٖٖٖ⚡️📛ٖ⃟ٖٖٖٖ  ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ⛥د͟خ͟ت͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ر͟ا͟ن͟ ͟م͟ه͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟ـ͟د͟و͟ی͟ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خیلی دردشون گرفته بود.. یبار دیگه سر مردم خالی کردن.. •┈••✾🥀✾••┈• ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم 🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خدایا ! گفتی : در هر شری، خیر و در هر خیری شری نهفته ست وتو میدانی و ما نمیدانیم سوره بقره/216 تو قادری که موارد ناگوار جانگداز را، سکوی پرتابی برای موفقیت و سربلندی ایران و ایرانی کنی و حالمان را دوباره خوب کنی خدایا چنان کن سرانجام کار تا تو خشنود باشی و ما رستگار... شب خوش عزیزانم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨الهی به امیدتو 💛پيامبر اکرم (ص)فرمودند: 🌼نزدیک‌ترین شما به من در روز قیامت 💛کسانی هستند که در دنیا بیشتر از دیگران 🌼بر من صلوات فرستند... 📔بحارالأنوار،91: 63 💛✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌼✨وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💛✨وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
من منتظرِ مَقدم مستانهٔ اویم جز مهدیِ زهرا به‌خدا هیچ نخواهم 🌹الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🌹تعجیل درفرج صلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
♥كودكى بیش نبودم به تو وابَسته شُدَم ♥این هَم از مَرحَمَتِ مادرِ مولاىِ من است أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ✋ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🤔؟ او داماد صدام بود. به فرمان صدام با چندین سرباز مسلح به کربلا حمله کرد، روبروی حرم امام حسین ایستاد و گفت: تو حسین هستی، من هم حسین هستم، خواهی دید که کدام حسین دیگری را از بین میبرد! حسین کامل، چند سال بعد به جرم خیانت توسط صدام اعدام شد!.... با آل عــ💚ـلی هرکه درافتاد وَرافتاد آیه يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ [8] آنان تصمیم دارند نور خدا را با دهانها و اقدامات خود خاموش کنند، در حالی که خداوند کامل‌کننده نور خویش است، هرچند کافران ناخشنود باشند. (سوره صف آیه۸) ❤️...و حسین نورِ خدا بود...❤️ ☝️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اما ماجرا از اینجا شروع شد: ‏ابن اثیر می‌نویسد: یک مغول در صحرایی به هفده نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد. هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر و همان یک نفر آن مغول را بکشت! ‏داستان دیگر از روستای باشتین و دو برادر که همسایه بودند شروع می‌شود. چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این‌دو می‌روند و زنان و دخترانشان را طلب می‌کنند! ‏بر خلاف ۱۲۰سال قبلش، دو برادر مقاومت می‌کنند و مغولان را می‌کشند. مردم باشتین اول می‌ترسند ولی مرد شجاعی به نام عبدالرزاق دعوت بایستادگی میکند. ‏خبر به قریه‌های اطراف می‌رسد. حاکم سبزوار مامورانی را می‌فرستد تا دو برادر را دستگیر کنند. عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را می‌کشد. ‏در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصدنفره را به باشتین می‌فرستد، ولی حالا خیلی‌ها جرأت مقاومت می‌کنند. عبدالرزاق فرمانده قیام می‌شود. ‏در چند روستا، مردم مغولان را می‌کشند و خبرهای مغول‌کشی کم‌کم زیاد می‌شود. عبدالرزاق نام سربداران بر سپاهیان از جان گذشته‌اش می‌گذارد. ‏فوج‌فوج مردمان به‌ستوه آمده از ستم مغول‌ها به باشتین می‌روند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه (حاکم سبزوار) بایستند. ‏عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز می‌شود و سبزوار فتح می‌گردد. پس از ۱۲۰ سال ایرانیان بر مغول‌ها فائق می‌شوند. آن روز حتماً پرشکوه بوده است! ‏طغای‌تیمور ایلخان مغول، یک ایلچی مغول را می‌فرستد تا سربداران از او اطاعت کنند. سربداران او را می‌کشند و از طغای‌تیمور می‌خواهند که اطاعت کند! @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💟🌿💟 🌿💟 پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در... همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای. پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز / کاین کره بگشای و گندم را بریز / آن گره را چون نیارستی گشود/ این گره بگشوندنت دیگر چه بود پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. ✨پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود. تو مبین اندر درختی یا به چاه/ تو مرا بین که منم مفتاح راه ( مولانا)  ✨در طوفان حوادث و گرفتاری ها دست از شکایت به سوی آسمان بردار، و به داشته هایت نگاهی بینداز، 👌 بی گمان گنجی در پس هر رنجی نهفته است. چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 🌿💕🌿💕🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨✨✨✨✨ 🦋" " 💞" الهی آن ده که آن به " 🎤(خواجه عبدالله انصاری) آهنگری با وجود رنج های متعدد به خدا عشق می ورزید. روزی کسی از او پرسید: چگونه می توانی خدایی را که این همه رنج نصیبت کرده دوست داشته باشی؟ 🌟آهنگر گفت: "وقتی تکه آهنی را در کوره قرار میدهم و آن را روی سندان می گذارم و می کوبم تا وسیله ای بسازم؛ اگر به صورت دلخواهم درآمد می دانم که مفید خواهد بود ؛اگرنه آن را کنار می گذارم." همین باعث شده که همیشه به درگاه خداوند دعا کنم که پروردگارا ! مرا در کوره های رنج قرار بده ؛ ولی کنار نگذار... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┈••••••┈┈ به نام انسانیت این کلیپ را حتما ببینید☝️ در این ایام بیشتر هوای هم رو داشته باشیم. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ┈┈••••••┈┈
❗️عوارض نخوردن صبحانه: 🔵صبحانه متابولیسم و سوخت و ساز بدن را بالا میبرد ⚪️۸ساعت اول روز چربی سوزی میکند ❌نخوردن صبحانه و حذف آن مساوی ست با چاقی و مختل شدن سیستم گوارش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌼سلام صبح سه شنبه تون 🍃پُــــر از عــطـــر خــدا 🌼ان شاءالله در این سه شنبه مردادماه 🍃یـــــه روز نـــــاب 🌼یــه نــمــاز ســروقــت 🍃یه خدای همیشه همراه 🌼یه سفره پُر محبت 🍃ازطـــرف خــــدا 🌼و یه دعای مستجاب توشه 🍃امــــروزتـــون بــــاشـــه .@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📔 💢نصیحت شیطان 🔥شیطان به حضرت یحیی گفت: می خواهم تو را نصیحت کنم. ✍حضرت یحیی فرمود: من میل به نصیحت تو ندارم؛ ولی می خواهم بدانم طبقات مردم نزد شما چگونه اند.شیطان گفت: مردم از نظر ما به سه دسته تقسیم می شوند: ۱- عده ای مانند شما معصومند، از آنها مأیوسم و می دانیم که نیرنگ ما در آنها اثر نمی کند. ۲- دسته ای هم برعکس، در پیش ما شبیه توپی هستند که به هر طرف می خواهیم می گردانیم. ۳- دسته ای هم هستند که از دست آنها رنج می برم؛ زیرا فریب می خورند؛ ولی سپس از کرده خود پشیمان می شوند و استغفار می کنند و تمام زحمات ما را به هدر می دهند. دفعه دیگر نزدیک است که موفق شویم؛ اما آنها به یاد خدا می افتند و از چنگال ما فرار می کنند... ما از چنین افرادی پیوسته رنج می بریم... 📚کشکول ممتاز، ص 426 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد چند وقت پيش با پدر و مادرم رفته بوديم رستوران كه هم آشپزخانه بود هم چند تا ميز گذاشته بود براي مشتريها افراد زيادي اونجا نبودن، 3نفر ما بوديم با يه زن و شوهر جوان و يه پيرزن پير مرد كه نهايتا 60-70 سالشون بود ما غذا مون رو سفارش داده بوديم كه يه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران يه چند دقيقه اي گذشته بود كه اون جوانه گوشيش زنگ خورد، البته من با اينكه بهش نزديك بودم ولي صداي زنگ خوردن گوشيش رو نشنيدم، بگذريم شروع كرد با صداي بلند صحبت كردن و بعد از اينكه صحبتش تمام شد رو كرد به همه ما ها و با خوشحالي گفت كه خدا بعد از 8 سال يه بچه بهشون داده و همينطور كه داشت از خوشحالي ذوق ميكرد روكرد به صندوق دار رستوران و گفت اين چند نفر مشتريتون مهمونه من هستن ميخوام شيرينيه بچم رو بهشون بدم. به همشون باقالي پلو با ماهيچه بده، خوب ما همه گيمون با تعجب و خوشحالي داشتيم بهش نگاه ميكرديم كه من از روي صندليم بلند شدم و رفتم طرفش، اول بوسش كردم و بهش تبريك گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش داديم و مزاحم شما نميشيم، اما بلاخره با اسرار زياد پول غذاي ما و اون زن و شوهر جوان و اون پيره زن پيره مرد رو حساب كرد و با غذاي خودش كه سفارش داده بود از رستوران خارج شد. خب اين جريان تا اين جاش معمولي و زيبا بود، اما اونجايي خيلي تعجب كردم كه ديشب با دوستام رفتيم سينما كه تو صف براي گرفتن بليط ايستاده بوديم، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو ديدم كه با يه دختر بچه 4-5 ساله ايستاده بود تو صف، از دوستام جدا شدم و يه جوري كه متوجه من نشه نزديكش شدم و باز هم با تعجب ديدم كه دختره داره اون جوان رو بابا خطاب ميكنه. ديگه داشتم از كنجكاوي ميمردم، دل زدم به دريا و رفتم از پشت زدم رو كتفش، به محض اينكه برگشت من رو شناخت، يه ذره رنگ و روش پريد، اول با هم سلام و عليك كرديم بعد من با طعنه بهش گفتم، ماشالله از 2-3 هفته پيش بچتون بدنيا اومدو بزرگم شده، همينطور كه داشتم صحبت ميكردم پريد تو حرفم گفت، داداش او جريان يه دروغ بود، يه دروغ شيرين كه خودم ميدونم و خداي خودم. ديگه با هزار خواهشو تمنا گفت .... اون روز وقتي وارد رستوران شدم دستام كثيف بود و قبل از هر كاري رفتم دستام رو شستم، همينطور كه داشتم دستام رو ميشستم صداي اون پيرمرد و پير زن رو شنيدم البته اونا نميتونستن منو ببينن كه دارن با خنده باهم صحبت ميكنن، پيرزن گفت كاشكي مي شد يكم ولخرجي كني امروز يه باقالي پلو با ماهيچه بخوريم، الان يه سال ميشه كه ماهيچه نخوردم، پير مرده در جوابش گفت، ببين امدي نسازيها قرار شد بريم رستوران و يه سوپ بخريم و برگرديم خونه اينم فقط بخاطر اينكه حوصلت سر رفته بود، من اگه الان هم بخوام ولخرجي كنم نميتونم بخاطر اينكه 18 هزار تومان بيشتر تا سر برج برامون نمونده. همينطور كه داشتن با هم صحبت ميكردن او كسي كه سفارش غذا رو ميگيره اومد سر ميزشون و گفت چي ميل دارين، پيرمرده هم بيدرنگ جواب داد، پسرم ما هردومون مريضيم اگه ميشه دو تا سوپ با يه دونه از اون نوناي داغتون برامون بيار. من تو حالو هواي خودم نبودم همينطور اب باز بود و داشت هدر ميرفت، تمام بدنم سرد شده بود احساس كردم دارم ميميرم، رو كردم به اسمون و گفتم خدا شكرت فقط كمكم كن، بعد امدم بيرون يه جوري فيلم بازي كردم كه اون پير زنه بتونه يه باقالي پلو با ماهيچه بخوره همين. ازش پرسيدم كه چرا ديگه پول غذاي بقيه رو دادي ماهاكه ديگه احتياج نداشتيم، گفت داداشمي، پول غذاي شما كه سهل بود من حاضرم دنياي خودم و بچم رو بدم ولي ابروي يه انسان رو تحقير نكنم، اين و گفت و رفت. يادم نمياد كه باهاش خداحافظي كردم يا نه، ولي يادمه كه چند ساعت روي جدول نشسته بودم و به دروديوار نگاه ميكردم و مبهوت بودم، واقعا راسته كه خدا از روح خودش تو بدن انسان دميد. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
قضيه گاو بني اسرائيل به برکت صلوات بر پیامبر ما حضرت محمد ص در ميان بني اسرائيل ، كسي را كشته بودند و قاتل او معلوم نبود و از جانب خدا مأمور شدن گاوي را بكشند كه داراي صفات ويژه اي باشد و چنان گاوي را پيدا نكردند ، در حالي كه جواني از بني اسرائيل چنين گاوي داشت ، ولي آنان اطلاع نداشتند . شبي در خواب به آن جوان الهام مي شود كه چون تو بر محمد و آل محمد صلوات مي فرستي ، جزاي تو را در اين دنيا به تو مي رسانيم . در خواب ، به جوان بني اسرائيلي الهام مي شود كه گروهي از بني اسرائيل روزي جهت خريدن گاو سراغ تو مي آيند . شما گاو را نمي فروشي مگر به امر مادرت و اگر چنين كني ثروت بسياري براي خود و فرزندانت به دست مي آيد . آن جوان از چنين خوابي شاد گرديد و چون صبح شد گروهي از بني اسرائيل به منزل آن جوان آمدند كه گاوش را بخرند . و به جوان گفتند كه گاوت را چند مي فروشي . گفت : دو دينار ، ولي اختيارش دست مادرم مي باشد . گفتند : ما يك دينار مي خريم و چون با مادر مصلحت كرد گفت : به چهار دينار بفروش . جوان گفت : مادرم مي گويد چهار دينار ، خريداران گفتند : ما دو دينار مي خريم . جوان چون با مادر مصلحت كرد ، گفت : صد دينار . خريداران گفتند : ما پنجاه دينار مي خريم . آنچه خريداران راضي مي شدند ، مادر قيمت گاو را بالاتر مي برد تا به آنجا كه گفت : بايد پوست گاو را از طلا پر سازند . گاو را خريدند و كشتند و استخوان بيخ دم او را گرفتند و بر آن مرده زدند و گفتند : خداوندا ! به حق محمد و آل طيبين او – صلوات الله عليهم – مرده را زنده گردان و به سخن در آور ، تا آن كه ما را خبر دهد كه كي او را كشته است . ناگاه آن كشته به امر و اذن خداوند به بركت قسم ها و ذكر صلوات بر محمد و آل او (ص) ، صحيح و سالم برخاست و به موسي (ع) عرض كرد : اي پبغمبر خدا ! اين دو پسر عموي من بر من حسد بردند ، به خاطر دختر عمويم مرا كشتند و بعد از كشتن ، مرا در محلة اين گروه انداختند كه دية مرا از ايشان بگيرند . پس موسي (ع) آن دو را كشت و آن گاه خدا پوست آن گاو را آن چنان گشاد و بزرگ كرد تا آن كه از پنج هزار اشرفي پر شد . سپس بعضي از بني اسرائيل گفتند : نمي دانيم كه كدام عجيب تر است : زنده كردن خدا اين مرده را يا به سخن درآوردن صاحب اين گاو را ؟ پس وحي آمد : اي موسي ، به بني اسرائيل بگو كه هر كدام از شما مي خواهد كه من زندگاني او را در دنيا نيكو گردانم و در بهشت محل او را عظيم سازم و او را در آخرت با محمد و آل طيبين او (ص) هم صحبت نمايم ، مثل آنچه اين جوان كرده ، عمل كند . به درستي كه اين جوان از موسي (ع) شنيده بود ذكر محمد و آل طاهرين چقدر پرارج است و پيوسته برايشان صلوات مي فرستاد و ايشان را از جميع خلايق انس و جن و ملائكه جدا مي دانست و به اين سبب مال عظيمي برايش ميسر شد . سپس جوان به موسي (ع) گفت : اي پيغمبر خدا ، حالا من چگونه اين همه مال را حفظ كنم ؛ با بودن اين همه دشمنان و اين همه حسودان . حضرت موسي در جواب مي فرمايد : بخوان براي اين همه مال ، صلوات بر محمد و آل محمد . چنانچه پيش از اين مي خواندي و همان اعتقاد درست تو براي صلوات بود ، و به بركت همان صلوات ها بود كه اين همه مال گران قيمت به دست تو آمد . پس به ذكر صلوات هايت ادامه بده ، تا خداي بزرگ و قادر و توانا اين مال را براي تو حفظ نمايد و هر دزد و حسود و ظالمي كه ارادة بدي براي مال تو كند ، خدا ضرر او را رفع نمايد . در اين وقت آن جوان زنده شد . چون اين سخنان موسي (ع) و جوان صاحب گاو را شنيد تشويق شد كه از حضرت موسي كمك بگيرد و گفت : خداوندا ، تقاضا مي كنم از تو به آنچه اين جوان از تو تقاضا نمود ، از صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد و متوسل شدن به انوار مقدسة ايشان ، كه مرا باقي بداري در دنيا كه برخوردار شوم از دختر عموي خود و خوار گرداني دشمنان و حسودان مرا ، و خير زياد به سبب صلوات بر محمد و آل محمد روزي نماي مرا . پس خدا وحي فرستاد كه اين جوان را به بركت توسل به انوار مقدسه محمد و آل محمد (ص) ، 130 سال عمر دادم كه در اين مدت صحيح و سالم باشد و در قواي او ضعفي حادث نشود ، از زوجة خود ، دختر عمويش بهره مند گردد و چون اين مدت منقضي شود هر دو را با يكديگر از دنيا مي برم و در بهشت خود جا مي دهم كه در آن جا مغتنم باشند و سپس از خدا وحي آمد به موسي ، كه اي موسي ! اگر كشندة اين جوان تقاضا مي كرد از من مثل تقاضايي كه اين جوان كرد و متوسل به انوار مقدسه محمد و آل محمد مي شدند و از عمل خود توبه مي كردند و از من مي خواستند كه رسواشان نكنم او را رسوا نمي كردم و اذهان و خاطر بني اسرائيل را از پيدا كردن قاتل دور مي كردم و اگر بعد از رسوايي توبه مي كردند و متوسل به انوار مقدسه محمد و آل محمد (ص) مي شدند عمل او را از خاطره هاي مردم بيرون مي بردم و در دل اولياي مقتول مي انداختم كه از قصاص او بگذرند . بعد از مدتي ، آن قبيلة بني
اسرائيل كه گاو را خريداري كرده بودند ، به فرياد آمدند نزد حضرت موسي (ع) و گفتند : اي موسي ! ما با لجاجت ، خود را به پريشاني مبتلا نموده ايم و تمام اموالمان را به بهاي گاو از دست داديم . پس دعا كن خداوند روزي ما را زياد فرمايد . موسي (ع) فرمود : واي بر شما ! مگر نشنيديد دعاي آن جوان را و آن مقتول زنده شده را ؟ مگر نديديد چه فايده بر دعاهاي اينها ( صلوات بر محمد و آل محمد ) مي كردند ؟ پس شما نيز متوسل به ذكر صلوات و درود بر محمد شويد . آن گاه گروه بني اسرائيل متوسل به ذكر صلوات و درود بر محمد و آل محمد شدند و خدا را قسم به محمد و آل محمد (ص) كردند تا اين كه فقر و احتياجشان بر طرف شود . سپس خدا به حضرت موسي (ع) وحي نمود كه بگو به ايشان كه بروند به فلان خرابه و فلان موضع را بشكافند كه در آنجا ده هزار دينار هست بردارند و هر چه را كه از هر كسي گرفته اند رد نمايند و زيادي را ميان خود تقسيم كنند تا اموالشان چند برابر گردد @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 چه کرده نور تو با شب؟ که دست خونریزش، رواق و صحن تو را هم گلوله‌باران کرد ۴ آبان ١۴٠١ ٢٢ مرداد ١۴٠٢ •┈••✾🍃🏴🍃✾••┈• ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم 🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ؔٛٚؔ@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️به شددددت توصیه می کنم ببینید لطف آقا امام حسين(ع) به مرد گنهکار هر کسی این کلیپ رو نبینه باخته 👌😭👌😭👌😭 👈 و حالا نوبت یاری شما بزرگواران است.... سهم شما ارسال فیلم برای تمام گروه هایی که عضو هستید و همچنین برای مخاطبین خود در ایتا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ✿ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ⃟ ──═ঊঈ 🖤ᬼ⃝⃮ː۪۪۪۪ٜ۫۫۫۫۬❈ ঊঈ═── ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم 🕌⃟‌َؔ@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh