eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
خانواده های بچه های کم توان ذهنی دور هم جمع شده بودند. هر کسی گلایه ای داشت و شکایتی می کرد. یکی از والدین اجازه خواست تا صحبت کنه و حرفش رو با یه پرسش شروع کرد : می دونید ماموریت این بچه ها به کمال رسوندن ماست؟! درسته که اونها متوجه خیلی چیزا نمی شن درسته که خیلی کارا رو نمی تونن انجام بدن ولی ... و مکثی کرد و ادامه داد : یه روز كه با پسرم توی پارک قدم می زدیم بهم گفت دوست داره با بچه ها فوتبال بازی کنه بعد هم دوید سمت شون و گفت : منم بازی، منم بازی. یکی شون پرسید : فوتبال بلدی؟ پسرم خندید و جواب داد : می تونم، می تونم. و پرید وسط زمین! همون پسر گفت : پس اون توی تیم ماست. بازی شروع شد. پسرم توی زمین اینور و اونور می دوید ولی به توپ نمی رسید. نزدیک دروازه تیم مقابل بود که بهش پاس دادند. هیچ کدام از هم تیمی هاش به سمت توپ نرفتند. همه با هم فریاد می زدند : بزن توی دروازه، بزن توی دروازه. بازیکن های تیم مقابل هم دل شون نمی اومد کاری کنند. اون که توجه همه به وجدش اورده بود، توپ رو گل کرد. بچه های دو تیم دورش رو مثل یه قهرمان گرفته بودند و تشویقش می کردند. اون روز هم پسرم خیلی خوشحال بود و هم باعث همدلی و شادی همه اون بچه ها شد. مسير و يه نگاه بنداز.بچه هاي دل نازك و بي آلايش كه فكر ميكنيم ما فقط هستيم كه معلم اونهاييم به سادگي دلي رو شاد كردن. شادي كودك به ظاهر ناتوان دل غمگين مادر و شاد كرد .شما كه خونديد شادي لبخند و احساس كرديد و از همه اين ها يه حس خوب چقدر قشنگ رود بزرگي شد. عزيزاي مهربون چه ساده ميشه يه قطره مهربوني ساخت تا رود بشه و تا درياي مهربوني خدا تو زندگيها مون جاري بشه و حالمون خوب باشه. به همين سادگييه همين امروز عهد كن يه دل و شاد كني، ...به همين سادگي 💞💞💞💞 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆
آگاه باشید ! خنده و شادمانی بهترین نیایش جهان هستی است و نزدیکترین راه بسوی خداوند... انسان شاد ! دیگران را آزار نمیدهد بلکه آنها را نیز در شادی خود سهیم میکند ... http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 #کانال_آموزش_خانواده_بهشتی 👆
امروز صبح بخاطر خستگي ديروزم خواب موندم ويكم دير بيدار شدم.خيلي كسل و ناراحت بودم كه نكنه امروز به كارام نرسم.ولي گفتم من عهد كردم اول هر صبح سه تا چيز خوب و پيدا كنم كه شكر كنم سه تا چيز خوب و پيدا كنم كه دارم و نزديكانم دارند كه حال من و خوب ميكنه.به خوب ديدن اطرافم فكر كردم ،ديدم همسرم تمام شب كه من خواب بودم تا صبح نخوابيده و از پسرم كه تب داشته پرستاري كرده حتي من و بيدار نكرده، اين يعني چه همسر مهربوني من دارم چه مادر مهربوني پسرم .ديدم همكارام قبل از من صبح و با شكر گزاري و مهرورزي شروع كردن واين يعني دنياي خوبي ها در جريانه حتي اگه خواب باشم .ديدم دو سه تا ديگه از دوستام براي گفتن خوب ديدن هاشون صبح زود شروع كردن و هم حال خودشون خوب شده هم ديگران ازاين دل مهربون و بي كينه آگاه شدن. به همين سادگي خداي خوبم امروزم باز درس گرفتم كه هيچ اتفاقي اتفاقي نيست و هيچ كارت بي حكمت نيست. حتي كمي خواب موندن من هم اين همه حكمت داشته و اگه خوب ببينم هزار تا خوبي ديگه پيدا ميكنم .ممنونم كه قدرت خوب ديدن و در من تقويت ميكني . ازاين روزي كه به من دادي ,ازاين همه مهري كه اطرافم هست و تو خالقشي ازت ممنونم. 💞💞💞💞 http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ ✅ ﺑﺎﺧﻮﺩﺕ ﮐﻦ؛ «امروز با اطمینان قلبی در راه رسیدن به آرزوهایم قدم برمی دارم و ایمان دارم تمام آرزوهایم به عالیترین شکل به واقعیت می پیوندند. خداوندا سپاسگزارم»‌❣
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼 متنى بسیار زيبا و خواندنى از طرف کانال انرژی مثبت به تمام مادرهای سرزمینم دیشب خواب دیدم که مرده بودم ... روز اول یه فرشته اومد بم گفت: چی میخوای؟ بهش گفتم:آب گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ بازم گفتم: آب ... گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم ..... روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟ بازم گفتم آب .. گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم.... بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان گفتم : آب ... گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم : چرا اینطوری شده؟؟؟... گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ... روزهفتم فقط عشقت و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست... وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس سلامتی همه مادرا.... ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 💞💞💞💞 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
در دنیایی که همه به دنبال خاص بودن هستند ، تو معمولی باش. زیرا ساده و معمولی بودن در چنین دنیایی خاص ترین کار است .… http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
🔴 داستان امام احمد و نانوا روزي امام احمد به شهري سفر ميكند.بعد از اينكه نماز عشا را در مسجد ميخواند همانجا مشغول استراحت ميشود، چون جايي براي خوابيدن نداشتند كسي هم با وجود آوازه اش ايشانرا نميشناخت. اما سرايدار مسجد اجازه نداد در مسجد بخوابد و گفت كه بايد بروي بيرون. ( امام احمد از فرط تواضع خودش را معرفی نمی کند ) او بيرون آمد و خواست كه دم در مسجد بخوابد اما آن مرد نگذاشت امام آنجا هم بخوابد.امام احمد به كوچه رفت و خواست كه آنجا بخوابد كه نگهبان شب شهر آمد و گفت حق نداري اينجا بخوابي برو به جاي ديگري.امام احمد گفت جايي ندارم كجا بروم؟ ( امام احمد از فرط تواضع خودش را معرفی نمی کند ) نگهبان زير بغل او را گرفت و او را كشان كشان برد و دم در يك نانوايي انداخت.امام احمد خواست كه همانجا بخوابد كه نانوا آمد و با ديدن خستگي سفر بر چهره ي وي او را به خانه اش دعوت كرد. امام احمد شب را در خانه ي نانوا گذراند، اما در آن چند ساعتي كه باهم بودند مرد نانوا مدام ذكر میکرد طوري كه حتي يك لحظه هم ذكرش قطع نميشد .امام احمد از او پرسيد چند مدت است كه اينگونه هستي؟ نانوا كه امام احمد را نميشناخت گفت كه چند سالي ميشود.امام احمدپرسيد چطور به اين حالت رسيدي؟ نانوا گفت آنقدر ذكر کردم و تمرين كردم كه برايم مانند نفس شد. امام پرسيد و در نتيجه ي اينهمه ذكر چه ديدي؟ نانوا جواب داد كه هيچ دعايي از خدا نخواسته ام مگر اينكه برايم مستجاب كرده است.امام احمد با تعجب پرسيد واقعا؟ هيچ دعايي؟نانوا باز جواب داد واقعا! هيچ دعايي!جز يك دعا كه نميدانم چرا تا حال مستجاب نكرده است! امام احمد پرسيد آن چه دعايي است؟نانوا جواب داد كه دعا كردم خدايا كاري كن من امام احمد را ببينم.اما نميدانم چرا خدا اين دعايم رامستجاب نكرده؟ امام احمد از خوشحالي فرياد زد و گفت : (ها والله لقد جاء احمد يجر علي رجليه الي مخبزك) ، ها قسم به الله كه احمد آمد در حاليكه بر روي پاهايش كشيده ميشد به نانوايي ات •┈┈•❁❣️❁•┈┈• http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
#حدیث_روز 🌹امام على علیه السلام : أَعْظَمُ النَّاسِ ذُلًّا الطَّامِعُ الْحَرِيصُ الْمُرِيب ذليل ترين مردم، كسى است كه طمعكار، حريص و وسوسه گر باشد. تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 295 ، ح 6618 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.» دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو. شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم. مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.» فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.» اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم. 🔸فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» ادامه دارد...✒️ @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
#حدیث_روز #امام_موسی_کاظم_ع: ✍ #کم_گویی ،حکمت بزرگی است، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبک باری و سبب تخفیف گناه است. 📚بحاالانوار، ج 78، ص 321 〰➿〰➿ #امام_رضاع : هرگاه می خواهی دعایت به عرش برسد و مستجاب گردد ، اول در حق #پدر_و_مادرت دعا کن . 📚بحار الانوار ج‌ ۶۱ ص‌ ۳۸۱ 〰➿〰➿ #امام_جوادع ✍برترين عبادت، اخلاص است. 📚 ميزان الحكمه، ج۷، ص۲۳ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh