هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ
🍂إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ ﴿۹۰﴾
✨و از پروردگار خود آمرزش بخواهيد
🍂سپس به درگاه او توبه كنيد كه
✨پروردگار من مهربان و
🍂دوستدار بندگان است (۹۰)
📚 سوره مبارکه هود
✍ آیه ۹۰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احکام_شرعی
#احکام_خمس
🔲 #خمسپول_پیش_پرداخت
❓ سوال: معمول است که برای اجاره خانه مقداری پولِ پیش پرداخت می کنند، اگر این پول از منابع کسب باشد و چند سال در نزد صاحب خانه بماند آیا پس از دریافت بلافاصله باید خمس آن پرداخت شود و در صورتی که بخواهد با همان پول در جای دیگر منزل اجاره کند، چطور؟
✳️ پاسخ: ⬇️⬇️
«خمس تعلّق میگیرد ولی اگر به این پول برای اجاره منزل نیاز دارد میتواند مهلت بگیرد و پس از رفع نیاز پرداخت نماید.»
🔲 #اجاره_منزل
➖〰➖〰➖〰➖
✅ منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری leader.ir
💻@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💕 #داستان_کوتاه_آموزنده
#یڪداستان_یڪ_پند
💎مردی برای "پسر و عروسش" خانهای خرید.
پسرش در شرڪت پدر، مدیر فروش بود و رییس "زنان و دختران" زیادی بود ڪه با آنها تعامل داشت.
پدر بعد از خرید خانه، وقتی ڪلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این ڪلید، "ڪلید دوم" نسازد و پسر پذیرفت.
روزی در شرڪت، پدر ڪلید را از "جیب" پسرش برداشت. وقتے پسر متوجه نبود ڪلید شد، در شرکت "سراسیمه" به دنبال ڪلید میگشت.
پدر به پسر گفت:
"قلب تو مانند جیب توست و چنانچه در جیب خود بیش از یڪ ڪلید از خانهات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یڪ زن قرار ندهی."
"همسرت" مانند ڪلید خانهات، نباید بیشتر از یڪی باشد."
همانطور ڪه وقتی "نمونه دیگری" از ڪلید خانهات نداشتی، خیلے مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، "مواظب باش" محبت او را گم نڪنی.
* اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار "یدڪی دومی" از ڪلید خانه داری و زیاد مراقب ڪلید خانهات نخواهے بود.*🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
خرمالو را با معده خالی نخورید!
خرمالو حاوی مقادیر زیاد پکتین و تانیک اسید هست که وقتی با اسیدمعده واکنش میدهد،
ژلی غیرقابل حل تشکیل شده که به راحتی سبب تولید سنگ کلیه میشود!
برای همین حتما قبل از خوردن خرمالو، چیزی بخورید !
#ویژهیلدا🍅🍌🍏🍇🍎🍉🥒
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
اگرمستضعفی دیدی،ولی ازنان امروزت
به اوچیزی نبخشیدی
به انسان بودنت شک کن .!
اگرگفتی خداترسی،ولی ازترس اموالت
تمام شب نخوابیدی
به انسان بودنت شک کن !
#ویژهیلدا🍎🍇🍉🍌🍏🍍🥒
#داستان_کوتاه_آموزنده
#تلنگر
شب سردی بود ...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه میخريدند. شاگرد ميوهفروش ، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها میگذاشت و انعام میگرفت.
زن با خودش فكر میكرد چه میشد او هم میتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت : «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه»
می توانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمیشد و هم بچههايش شاد میشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوهفروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! » زن زود بلند شد ، خجالت كشيد. چند تا از مشترىها نگاهش كردند.
صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شدو...
راهش را كشيد و رفت ...
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! »
زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . »
سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار ...
زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم .
زن گفت : « اما من مستحقم مادر ... من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچههات بگير »
زن منتظر جواب زن نماند ، ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه میكرد
قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ،غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود ...
با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...»
هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست ❤️
پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد
خانواده دوستی و عشق ورزیدن
به هم نوع است را شادباش میگوییم 🌹
#یلدای امسال در هنگام #خرید_میوه
سهم #تنگدستان #آبرومند را #فراموش نکنیم ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
زهرا کوچولو» همراه پدر و مادر و خواهرش « زهره» برای دیدن پدر بزرگ و مادربزرگ به مزرعه ی آنها رفت. مادر بزرگ یک تیر و کمان به زهرا داد که با آن بازی کند. موقع بازی، زهرا به اشتباه تیری به اردک دست آموز مادر بزرگش زد که به سرش خورد و او را کشت. زهرا ترسید و لاشه ی حیوان را پشت هیزم ها پنهان کرد. وقتی سرش را بلند کرد، فهمید خواهرش همه چیز را دیده اما به روی خودش نیاورده است. مادر بزرگ به زهره گفت:« در شستن ظرف ها کمکم می کنی؟»، ولی زهره گفت:« مامان بزرگ، زهرا به من گفته که می خواهد در کارهای آشپزخانه به شما کمک کند.» و زیر لبی به زهرا کوچولو گفت:« اردک که یادت هست؟» … زهرا ظرف ها را شست. بعدازظهر آن روز، پدر بزرگ گفت که می خواهد بچه ها را به ماهیگیری ببرد؛ ولی مادر بزرگ گفت:« متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک زهره احتیاج دارم. » زهره لبخندی زد و گفت:« نگران نباشید! چون زهرا به من گفته که می خواهد به شما کمک کند..» و دوباره زیر لبی به زهرا گفت:« اردک که یادت هست؟» آن روز، زهره به ماهیگیری رفت و زهرادر تهیه شام به مادر بزرگ کمک کرد. چند روزی به همین منوال گذشت و زهرا مجبور بود علاوه بر کارهای خودش، کارهای زهره را هم انجام بدهد! تا اینکه نتوانست تحمل کند و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز را اعتراف کرد. مادر بزرگ مهربان لبخندی زد و او را در آغوش گرفت و گفت:« عزیز دلم، می دانم چه شده! من آن وقت پشت پنجره ایستاده بودم و همه چیز را دیدم. چون خیلی دوستت دارم، همان موقع بخشیدمت. فقط می خواستم ببینم تا کی می خواهی به زهره اجازه بدهی به خاطر یک اشتباه، تو را به خدمت خودش بگیرد!»
نتیجه: گذشته ی شما هر چه باشد، هر کاری که کرده باشید، باید بدانید که خدا پشت پنجره ایستاده است و همه چیز را می بیند. همه ی زندگی تان، همه ی کارهایتان را می بیند. او می خواهد شما بدانید که دوستتان دارد و شما را بخشیده است. فقط می خواهد ببیند تا چه موقع به شیطان اجازه می دهید به خاطر خطاهایتان شما را به خدمت بگیرد…
همیشه به خاطر داشته باشید:« خدا پشت پنجره ایستاده است
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
حکایت مومنی که خداوند را ناظر بر اعمالش می بیند
یک جوان از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمی توانم خود را از نگاه به نامحرم منع کنم، چاره ام چیست؟
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت جلوی همه ی مردم او را کتک بزند!
جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت.
عالم از او پرسید: چند دختر سر راهت دیدی؟
جوان جواب داد: هیچ!؛ فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و خار و خفیف شوم.
عالم گفت: این حکایت مؤمنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در منظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد.
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد.
او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد.
او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد
سر آخر نا امید شد و تصمیم گرفت که کلبهای کوچک خارج از ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید.
روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود.
او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد، از خواب برخاست آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»“
خدایا شکرت
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شخصی همواره دعا می کرد و با ذکر نام اللَّه دهانش را شیرین می ساخت. شیطان به صورت فردی ناصح به او گفت: این همه دعا و ذکر می کنی و نام اللَّه بر زبان جاری می سازی، آیا تا به حال پاسخ نیز شنیده ای؟
حتی یک جواب از بارگاه الهی به تو نرسیده است.
چرا این قدر سماجت و پر رویی در برابر خداوند از خود نشان می دهی!
او نیز دلشکسته شد و راز و نیاز و نیایش خود را تعطیل کرد و دعای شبانه را به خواب تبدیل ساخت. در عالم خواب حضرت خضر علیه السلام را در یک بوستانی سبز دید. حضرت خضر علیه السلام به او گفت:
فلانی! چرا از ذکر حق فرومانده و از گذشته خود پشیمان شده ای؟ او پاسخ داد: من چون پاسخ و لبیکی از سوی حضرت حق در نیافتم، بیم آن دارم که از رانده شده گان درگاه الهی باشم.
🌸
گفت لبیکم نمی آید جواب
زآن همی ترسم که باشم ردّ
حضرت خضر علیه السلام از سوی حق تعالی به او پیام داد...
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
”اهالی روستایی به دليل بی آبی تصميم گرفتند برای نزول باران، نماز باران بخوانند.
نزد روحانی روستا رفتند و از او خواستند تا زمانی برای نماز باران مشخص نمايد.
روحانی به آنها گفت: روزی با پای برهنه همه بيرون از آبادی حاضر شويد تا نماز باران بخوانيم.
روزی كه تمام اهالی برای دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحانی به جمعيت نگاهي كرد و توجه او به یک پسربچه جلب شد كه با چتر آمده بود.
روحانی جمعيت را رها كرده و بهطرف خانه بازگشت.
مردم متعجب دور او حلقه زدند كه پس چرا نماز باران نمیخوانی؟
او به مردم گفت: چون در ميان شما فقط اين پسربچه اعتقاد واقعی به خدا دارد و با توكل به او، به اينجا آمده و اشارهای به پسربچهای كه با چتر آمده بود، نمود
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌻|↫#روزشمار_فاطمیه
3️⃣ روز تا شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها باقی مانده است...
☑️با دل خسته و بشکسته مولا تنها ماند..
لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَةَ الْوَفَاةُ بَكَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي فَقَالَ لَهَا لَا تَبْكِي فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِكِ لَصَغِيرٌ عِنْدِي فِي ذَاتِ اللَّهِ قَالَ وَ أَوْصَتْهُ أَنْ لَا يُؤْذِنَ بِهَا الشَّيْخَيْنِ فَفَعَلَ.
موقعى كه وفات حضرت زهراى اطهر نزديك شد گريه كرد، حضرت امير به وى فرمود: اى سيده من! چرا گريه ميكنى؟ فرمود: براى آن مصيبتهائى كه تو بعد از من خواهى ديد.امير المؤمنين فرمود: گريان مباش، بخدا قسم آن مصائب نزد من براى رضاى خدا كوچك و ناچيزند، آنگاه به على وصيت كرد كه به آن دو نفر اجازه تشييع جنازه و نماز ندهد، حضرت وصيت آن بانو را اجرا نمود.
📚بحارالانوار، ج43، ص218
🌻|↫#فاطمیه
🌻|↫#ایام_فاطمیه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh